جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
زمانی که همسبیل دالی بودم/ وقتی سالوادور دالی با سبیلهای درازش بازی میکند!
جلد ششم از مجموعهی بچه محل نقاشها با عنوان "زمانی که همسبیل دالی بودم" نوشته محمدرضا مرزوقی به همت نشر هوپا به چاپ رسیده است. محمدرضا مرزوقی در مورد خود میگوید: "یک نویسندهی ایتالیایی بود که در کودکی من را شیفتهی نقاشی کرد: اوریانا فالاچی. اوریانا نقاش نبود، اما چهرهی بسیار زیبایی برای نقاشی شدن داشت. پنجم دبستان که بودم کتابِ اگر خورشید بمیرد را از کانون پرورش فکری بوشهر به امانت گرفتم. فهمِ کتاب آنقدر برایم سخت بود که توی دو هفته توانستم فقط پنجاه صفحهاش را بخوانم. عوضش نشستم تصویر اوریانا فالاچی را که روی کتاب چاپ شده بود، نقاشی کردم. فهمیدم نقاشیام اِی بدک نیست! آرزو کردم نقاش شوم. بعدها با رنگِ روغن و آبرنگ هم کار کردم. مثل همیشه بدون مربی و مثل همیشه نسبتا خوب. اما نوشتن فریبم داد و رفتم سراغ نوشتن. مجموعهی بچه محل نقاشها شاید ادای دِینی باشد به کودکی که میخواست نقاشی کند، اما نویسنده شد." چه حالی پیدا میکنی اگر داییات یک فلش مموری به تو بدهد و بعد از باز کردن آن او را در فیلمی قدیمی کنار سالوادور دالی ببینی که در حال بازی با سبیلهای درازش رو به دوربین میگوید: "تنها تفاوت من با یک دیوانه این است که من دیوانه نیستم!" دایی سامان که تازه از سفر اسپانیا برگشته برای بچهها تیشرتهایی با نقاشی چهرهی زن و مردی عجیب و غریب آورده. بعد از تقسیم هدایا با هم به تماشای بازی بین دو تیم مهم فوتبال اسپانیا، یعنی رئال مادرید و بارسلونا مینشینند. هنگام تماشای بازی فوتبال دایی فاش میکند که زمانی در تیم بارسلونا بازی کرده است. چطور ممکن است دایی در تیم بارسلونا بازی کرده باشد؟ آن هم در کنار سالوادور دالی و دوست نزدیکش فدریکو گارسیا لورکا! اما فیلمهای مستندی که دایی از آن سالها ضبط کرده، پرده از این راز بزرگ برمیدارد. این بار میتوانید همراه سامی و دالی و دوستش لورکا با ساعت جیبی ذوب شدهی دالی به سفری در زمین بروید. آیا این همان ساعتی است که در تمام سفرها همراه دایی بوده و به او کمک کرده تا در زمان سفر کند؟در بخشی از کتاب زمانی که همسبیل دالی بودم میخوانیم:
صبح بود و آفتاب زیبایی از پنجره توی اتاق تابیده بود. دایی که از خواب بیدار شد، دوربین چرخید روی صورتش. پیتر که دوربین را روی سه پایه گذاشته بود، آمد پیش دایی و به زور از تخت بیرونش کشید. داد زد: چقدر میخوابی سام؟ بیا ببین دالی داره توی حیاط چی کار میکنه؟ دایی همراه پیتر که دوربینش روشن بود، به حیاط رفت. دالی جلوی سهپایهی نقاشی ایستاده بود و داشت روی یکی از تابلوهایش کار میکرد. تصویری از گالا که نشسته بود وسط یک قاب بزرگ سنگی که چند تکه شده بود. گالا دستهایش را شبیه نیایش کردن جلوی صورت و چانهاش گرفته بود. اما بدنش کامل نبود. مثل ستونها به چند تکه تقسیم شده بود و شکم نداشت. وسط جای خالی شکم یک بچه بود. انگار که گالا بچهدار باشد، اما خودش و بچه و باقی اجزای بدنش از هم جدا باشند. هم دایی و هم دوربین که دست پیتر بوده، خیره به نقاشی نگاه میکردند. هیچکدام حرفی نمیزدند که یکوقت تمرکز سالوادور دالی به هم نخورد. زمانی که همسبیل دالی بودم با تصویرگری مجتبی حیدرپناه همراه شده و اثر حاضر در ۱۷۴ صفحه رقعی با جلد نرم و قیمت ۲۰ هزار تومان چاپ و روانه بازار نشر شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...