جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

دختر پالتو قرمز/ زنی که گم شد

دختر پالتو قرمز/ زنی که گم شد
کتاب دختر پالتو قرمز، نوشتۀ کیت هیمر، به همت نشر ثالث به چاپ رسیده است. کارمل در یک فستیوال محلی مادرش را گم می‌کند. مردی او را پیدا می‌کند و می‌گوید که پدربزرگش است و مادرش تصادف کرده و حالا کارمل باید مدتی پیش او بماند... در همان حال که روزهای با هم بودنشان به هفته و هفته به ماه تبدیل می‌شود، کارملِ هشت‌ساله درمی‌یابد که مرد باور دارد او از توانایی خارق‌العاده‌ای برخوردار است. از سویی مادر نومیدانه در جست‌وجوی دخترش است که اکنون رهسپار سفری شگفت‌انگیز ‌شده است، سفری که او را با پرسش‌های بی‌شماری روبه‌رو می‌کند: او کیست؟ و سرنوشتش چه خواهد بود؟ دختر پالتو قرمز در سال ۲۰۱۵ میلادی منتشر شد و بازخورد خوب منتقدان را در پی داشت.

قسمتی از کتاب دختر پالتو قرمز:

صدای حرف می‌شنوم. درها باز و بسته می‌شوند و نور به داخل می‌تابد. دو نفری که بیرون در ایستاده‌اند، در برابر آسمانِ نارنجی سیاه به نظر می‌رسند. متوجه می‌شوم که تمام این مدت توی یک کامیون بوده‌ام. یکی از آن‌ها خم می‌شود، کله‌اش در پرتوی نور برق می‌زند و من می‌فهمم بابابزرگ است. با دقت نگاه می‌کنم و می‌بینم هر دو آن‌جا هستند؛ دوروتی و بابابزرگ. اوه، از دیدنشان سر از پا نمی‌شناسم و نفس راحتی می‌کشم، طوری که چیزی نمانده است داد بزنم. همه چیز را دربارۀ آن‌ها به یاد می‌آورم ولی نمی‌توانم حتی یک کلمه هم چیزی بگویم. همان‌جا دراز می‌کشم و بابابزرگ را تماشا می‌کنم که پله‌های آهنی را از کف کامیون جمع می‌کند. دوروتی پشت سرش ایستاده است. بابابزرگ آغوشش را صمیمانه باز می‌کند، گنده‌تر و قوی‌تر از قبل به نظر می‌رسد. سرش بالاست ولی قبلاً همیشه خم بود و از گوشۀ چشم، بالا را نگاه می‌کرد. حالا که سرحال و قوی است، خشنود به نظر می‌آید، نور گل‌بهی آسمان چهره‌اش را روشن کرده و نور به چشمانش افتاده است، موهای سفیدش بلندتر شده‌اند و در نسیم باد می‌جنبند. دست‌هایش به بزرگی بیل هستند و از اینکه سرزنده و شاداب است، ذوق‌زده به نظر می‌رسد. به دوروتی نگاه می‌کنم. چه عجیب! اگر کسی از من بپرسد کدام‌یک را بیشتر دوست دارم،‌ کدام‌یک بهتر است، می‌گویم دوروتی. همیشه بغلم می‌کند و یک‌بار من را یواشکی برد گردش، البته او هم تغییر کرده است. نمی‌دانم چطور می‌شود با یک نگاه به همۀ این چیزها پی برد ولی من بلافاصله پی می‌برم. نگاهش می‌کنم که رویش را از خورشید برگردانده است و چشمانش در صورتش دو نقطۀ سیاه به نظر می‌رسند. در آن لحظه می‌دانم او آدمی است که خودش را در سایه قرار می‌دهد. پشت‌سرشان، خورشید پایین است و برجایی می‌تابد که مزرعه و زمین کشاورزی نیست، بلکه فقط طبیعتی است با صخره‌هایی که از زمین بیرون زده‌اند. انگار مغزم دارد توی بدنم فرو می‌ریزد، چیزی شبیه به یک تخم‌مرغ بزرگ سنگی را آنجا حس می‌کنم: می‌دانم مامی مرده و زندگی‌ام برای همیشه تغییر کرده است. دختر پالتو قرمز را مریم مفتاحی ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۴۷۵ صفحه رقعی با جلد نرم و قیمت ۶۸ هزار تومان چاپ و روانه کتابفروشی‌ها شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.