عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
خطابهها/ مناظرهی سکوت
رمان «خطابهها»، نوشتهی آملی نوتومب، به همت نشر قطره به چاپ رسیده است. آملی نوتومب در سال ۱۹۶۷ در شهر کوبه در ژاپن به دنیا آمد و با همان اولین رمانش، بهداشت قاتل، بهعنوان نویسندهای منحصربهفرد شناخته شد و موفقیتهای پیدرپی به دست آورد. رمانهای او به چهل زبان ترجمه شده است. در سال ۲۰۱۶، او عضو فرهنگستان سلطنتی زبان و ادبیات فرانسویِ بلژیک شد.
در «خطابهها» که رمانی سیاه و مملو از بیباکی است، آملی نوتومب برایمان بازگو میکند که ما هیچچیز از خودمان نمیدانیم، فکر میکنیم به خودمان عادت کردهایم اما چنین نیست. او در این رمان و با پرسش دربارهی تولد دوباره و تصور غلطی که از خودمان داریم خواننده را به چالش میکشد.
آیا ما واقعاً خود را میشناسیم؟ این پرسش از موضوعات مورد علاقهی آملی نوتومب است که در اغلب آثارش با آن مواجه میشویم و اینکه نفرت و جذابیت میتوانند در هم بیامیزند.
رونو مانینیون در فیگاروی ادبی پیرامون این رمان مینویسد: «خطابهها نوشتاری آرام است، مثل ناخنهایی قبل از چنگزدن، همان دستی است که نوازش میکند و سیلی میزند و همان صورتهایی هستند که آدمکهای مقوایی و دشمنان، عروسکها و دیوها، همگی با هم.»
خطابهها را میتوان خطابه یا مناظرهی سکوت هم نام نهاد، سکوت تحمیلیِ مردی بر زوجی بازنشسته در دهکدهای آرام در گوشهای از فرانسه. آیا ما در دنیای پرهیاهو و پرغوغای امروز میتوانیم برای چند دقیقه هم که شده با خود یا حضور فردی دیگر سکوت کنیم تا با شنیدن صدای خداوند به آرامشی که سالها در جستوجوی آن بودهایم دست یابیم؟
حقیقت این است که ما از سکوت میترسیم و آملی نوتومب در این رمان سکوت را به نحوهی دلهرهآوری میشکند.
قسمتی از رمان خطابهها نوشتهی آملی نوتومب:
توی جنگل صدای قدمهایمان همانقدر کمصدا بود که افتادن دانههای برف. چیزی نمیگفتیم و دوباره کشف میکردیم که سکوت با خوشبختی برابر است.
شب خیلی زود فرارسید. به لطف سفیدی فراگیر، روشنایی فزونی مییافت. اگر سکوت میبایستی در قالبی مادی تجسم مییافت، مسلماً در برف بود.
وقتی به خانه رسیدیم، ساعت از شش گذشته بود. ردپای تازهی یک نفر تا درِ خانه میرسید و تا خانهی همسایه ادامه مییافت. ردپاها ما را به خنده انداخت. بهخصوص ردپاهایی که حاکی از انتظاری بیهوده در جلوِ راه ورودی خانهمان بود. احساس میکردیم که میتوانیم آنها را بخوانیم؛ قیافهی ناراضی آقای برناردن را دقیق در آن ردپاها میدیدیم که باید فکر کرده باشد که خیلی بیادب بودهایم که او را نپذیرفتهایم.
ژولیت خیلی خوشحال بود. به نظرم زیادی هیجانزده بود: تلفیق این گردش افسانهای با نارضایتی دکتر او را از نظر درونی مست کرده بود. خیلی کم در زندگیاش اتفاق افتاده بود که تا به این حد به جنبوجوش دربیاید.
شب بد خوابید. صبح روز بعد سرفه میکرد. تقصیر خودم بود. چطور گذاشته بودم سربرهنه زیر برفها بدود و بیش از صد دانه برف را ببلعد؟
خطرناک نبود؛ ولی اصلاً امکان نداشت که آن روز پیادهروی کنیم.
برایش در تختخواب جوشانده بردم.
-او امروز میآید؟
حتی لازم نبود مشخص کنیم که منظورمان از او چه کسی است.
-شاید غیبت دیروزمان دلسردش کرده باشد.
-دفعات پیش، ساعت چهار چراغ سالن را روشن کرده بودیم. میتوانیم روشن نکنیم.
-دیروز روشن نکرده بودیم. این مانع آمدنش نشده بود.
-تازه امیل، ما مجبوریم او را راه بدهیم؟
آه کشیدم، با این فکر که حقیقت همیشه از دهان بیگناهان خارج میشود.
-سؤال خوبی کردی.
-جواب ندادی.
-قانون ما را مجبور نمیکند که در را برایش باز کنیم. ادب و نزاکت است که ما را مجبور میکند.
-مجبوریم باادب باشیم؟
-هیچکس مجبور نیست باادب باشد.
-پس دیگر چه؟
-ژولیت، مشکل وظیفهی ما نیست، بلکه توانایی ماست.
-نمیفهمم.
-وقتی ۶۵سال ادب و نزاکت پشت سر ماست، این توانایی را داریم که آن را پس بزنیم؟
-ما همیشه باادب بودهایم؟
-همین امر ساده که تو از من چنین سؤالی میکنی نشان میدهد تا چه اندازه رفتار و کردارمان در ما ریشه دوانیده. ما آنقدر باادبیم که ادب و نزاکتمان ناخودآگاه شده. آدم با ناخودآگاهش نمیجنگد.
-نمیتوانیم سعی کنیم؟
-چه جوری؟
-اگر در خانه را بزند و تو طبقهی بالا باشی، طبیعی است که صدای در را نشنوی. بهخصوص در سن و سال تو. این اصلاً بیادبی نیست.
-چرا باید بالا باشم؟
-برای اینکه من بستریام، برای اینکه تو بالای سرم میمانی. بههرحال به او ربطی ندارد. بالا بودن که بیادبی نیست.
به نظرم حق با او بود.
خطابهها را علی داد زاویه ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۱۴۶ صفحهی رقعی با جلد نرم و قیمت ۴۸ هزار تومان چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.