جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

جلد سوم "ینگه دنیا" پس از سالها انتظار بالاخره در کتابفروشی‌ها

جلد سوم "ینگه دنیا" پس از سالها انتظار بالاخره در کتابفروشی‌ها جلد سوم شاهکار جان دوس پاسوس یعنی رمان "ینگه دنیا" با عنوان "پول کلان" بالاخره پس از سالها انتظار به همت انتشارات هاشمی چاپ و روانه بازار نشر شده است. زمانی ژان پل سارتر در مورد جان دوس پاسوس گفته بود: "من دوس پاسوس را بزرگترین نویسنده زمانمان می‌دانم". جان دوس پاسوس متولد واپسین سالهای قرن نوزدهم یعنی سال ۱۸۹۶ در شیکاگو است. فارغ‌التحصیل دانشگاه هاروارد و معاصرِ همینگوی و فیتز جرالد است و در سال‌های جنگ جهانی اول، راننده آمبولانس بوده است. ینگه دنیا ینگه دنیا در واقع یک تریلوژی-سه گانه- است که ترجمه‌ی جلدهای اول و دومش، با عناوین مدار ۴۲ و سال ۱۹۱۹ پیشتر توسط همین انتشارات هاشمی عرضه شده است. وقایع رمان بزرگ ینگه دنیا از سال ۱۸۹۶ آغاز می‌شود و تا دوره بحران مالی بزرگ ادامه پیدا می‌کند.

در بخشی از پول کلان می‌خوانیم:

پس از دو هفته کار در تعمیرگاه باخبر شد که سرکارگرشان همیشه روزهای پرداخت حقوق در اتاقک متروکی در عقب ساختمان بازی پوکر راه می‌اندازد. در بازی شرکت کرد و سعی کرد خیلی با احتیاط بازی کند. دو هفته‌ی اول نیمی از دستمزدش را باخت، اما بعدا دریافت که قمارباز چندان خام دستی نیست. هرگز خونسردی خود را از دست نمی‌داد و معمولا دست بازیکن‌ها را درست می‌خواند. هیچ وقت درباره‌ی پول‌هایی که برده بود لاف نمی‌زد، این بود که بیش از آنچه بازیکن‌ها تصور می‌کردند از آنها پول می‌برد. سرکارگرشان ایرلندی لندهوری بود که همیشه با صدای بلند حرف می‌زد و به هیچ وجه خوش نداشت بُرده‌ها را با چارلی قسمت کند. پیشتر پول بر و بچه‌ها را خودش تنهایی به جیب زده بود. چارلی هر از گاهیسبیل سرکارگر را با نوشیدنی مجانی چرب می‌کرد، و علاوه بر این، در تعمیرگاه خیلی بیشتر از سایر کارگرها کار انجام می‌داد. همیشه پیش از رفتن به منزل لباس‌های تر و تمیزش را می‌پوشید. پیش از آنکه دوریس برای تعطیلات تابستان به بندر یورک برود نتوانست دخترک را ببیند. تنها آدم‌هایی که در آن شهر می‌شناخت خانم و آقای جانسون بودند. هفته‌ای دو سه بار به آنها سر می‌زد. برایشان قفسه‌ی کتاب درست کرد و یکشنبه روزی در رنگ زدن کف اتاق نشیمن به آنها کمک کرد. یکشنبه روز دیگری اوائل صبح به آنها تلفن زد و پیشنهاد کرد که به اتفاق یکدیگر برای شنا به کنار دریا بروند. پل گلو درد داشت و در رختخواب استراحت می‌کرد اما ایولین پیشنهاد چارلی را پذیرفت. همین‌طور که در آن صبح گرم یکشنبه از میان خیابان‌های خلوت و گردآلود به سوی مرکز شهر گام برمی‌داشت و ایولین در را به رویش باز کرد. چارلی سرخ شد و سیگاری آتش زد. با صدای لرزانی گفت: "اشکالی نداره؟" زنک با صدای بسیار آهسته‌ای جواب داد، انگار من هم باید یک روزی دوباره به سیگار عادت کنم. چارلی به سمت پنجره رفت تا خود را جمع و جور کند. ایولین او را دنبال کرد، سیگار را از میان لب‌های او برداشت و دو سه پک از آن کشید. بعد خونسردانه به صدای بلند گفت، بیا بریم یک سلامی هم به پل بکن...    
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.