جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
جشن بیمعنایی/ میلان کوندرا و مسیر دغدغههای ادبیاش
رمان جشن بیمعنایی نوشته میلان کوندرا به همت انتشارات جغد به چاپ رسیده است. دغدغهها و زندگی چهار مرد پاریسی و به بنبست رسیدن روابط میان انسانها، دستمایهی اصلی کوندرا در این رمان کوتاه است که همچون سایر آثارش به گونهی خاص روایتپردازی او همراه شده است. اختلالی که در روابط این چهار شخصیت و نسبت روابطشان با دیگران بهوجود آمده را شاید بتوان مدل کوچکی از روابط گره خوردهی انسان معاصر در پیوند با همنوعانش دانست. بشری که عمیقا نیاز به مقولهی ارتباط دارد و از سوی دیگر بشدت تنهاست. هویت انسان معاصر نیز دچار گسستی محسوس شده است. گسستی که منجر به آن شده تا چراهای بسیاری در ذهن بشر خلق شود. کوندرا که در آوریل سال ۱۹۲۹ در چکسلواکی به دنیا آمده، از سال ۱۹۷۵ به اجبار به فرانسه تبعید شد و پس از ۶ سال تابعیت فرانسه به او اهدا شد. کوندرا همواره خود را یک نویسنده فرانسوی میداند و اعتقاد دارد که کتابهایش میبایست در همهجا در زمره ادبیات فرانسه طبقهبندی شود. رمان کوتاه جشن بیمعنایی را میتوان چکیده و خلاصهای شگفتآور از تمامی مضامین مطرح شده در تمامی آثار این نویسنده دانست.قسمتی از کتاب جشن بیمعنایی:
اندک اندک احساس کرد که عمق آب کم میشود، پاها را بر کف رود گذاشت، ایستاد؛ کفشهایش در میان لجن گم شدند و او توان نداشت به دنبالشان بگردد؛ پابرهنه از آب بیرون آمد و به سوی جاده رفت. دنیای از نو کشف شده، چهرهی مهمانناپذیری به او عرضه میکرد و بلافاصله گرفتار اضطراب شد. دیگر سوویچ اتومبیل را نداشت! سوویچ کجا بود؟ دامنش جیب نداشت. هنگام رفتن به سوی مرگ، انسان دیگر غم چیزی را که در جاده گذاشته است ندارد. هنگامی که زن از اتومبیل بیرون میآمد، دیگر آیندهای وجود نداشت . او چیزی نداشت که پنهان کند. حال آن که اکنون، ناگهان، میبایست همه چیز را پنهان کند. کمترین اثری نگذارد. اضطراب بیش از پیش شدت گرفت: سوویچ کجا بود؟ چطور به خانه میرسید. در کنار اتومبیل بود، در را کشید، در قبال حیرتش باز شد. سوویچ به حال خود رها شده روی صفحه کلیدها، منتظر او بود. پشت فرمان نشست و پاهای خیسش را روی پدالها گذاشت. همانطور میلرزید. از سرما هم میلرزید . بلوزش، دامنش، خیس بودند، آب کثیف رود از آنها روان بود. زن سوویچ را چرخاند و رفت. کسی که میخواست زندگی را به او تحمیل کند، غرق شده و مرده بود. و کسی که او میخواست در شکمش بکشد زنده میماند. فکر خودکشی برای همیشه حذف شده بود. دیگر تکراری وجود نداشت. مرد جوان مرده بود، جنین زنده بود، و زن هر کاری میکرد تا هیچکس پی نبرد چه روی داده است. میلرزید و ارادهاش بیدار میشد؛ زن فقط به آیندهی فوریاش فکر میکرد: چطور بی آنکه کسی او را ببیند از اتومبیل پیاده شود؟ چه طور با لباس کاملا خیس، دزدانه از مقابل اتاقک سرایدار بگذرد؟ در این هنگام آلن ضربهی شدیدی به شانهاش احساس کرد. -مواظب باش، احمق! برگشت و در پیادهرو، در کنار خود دختری دید که با قدمهای سریع از کنارش میگذشت. رو به دختر با صدایی ضعیف فریاد زد: -ببخشید! دختر بی آنکه سر بر گرداند با صدایی محکم جواب داد: -مشنگ! جشن بی معنایی با ترجمه قاسم صنعوی در ۱۱۱ صفحه رقعی با جلد نرم چاپ و با قیمت ۲۷ هزار تومان روانه کتابفروشیها شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...