جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
بیوگرافی: یوکو تسوشیما
زادهی ۳۰ مارس ۱۹۴۷ در میتاکا، واقع در توکیوی ژاپن. یوکو تسوشیما نام مستعار ساتوکو تسوشیما، داستاننویس و منتقد معاصر است. تسوشیما در توکیو به دنیا آمد. او سومین فرزند رماننویس مشهور ژاپنی، اوسامو دازای، و همسرش، میکیکو ایشیهارا، که شغلش معلمی بود است. پدر را خیلی زود از دست داد، وقتی که تنها یک سالش بود و این به معنای شروع یک زندگی سخت در فقدان وجود پدر برای این نویسنده بود. بیست وچهار ساله بود که نخستین مجموعه داستانش را با نام «کارناوال» منتشر کرد و با همان نخستین اثرش، گام محکمی برداشت. کتاب او در چندین جشنوارهی ادبی در ژاپن، جوایز متعددی را از آنِ خود کرد و این شروع یک اتفاق خوب در بخش جوایز ادبی در خاک ژاپن برای این نویسنده بود؛ چراکه عمومِ آثار بعدیاش نیز موفق شدند جوایزی را بهدست آورند. آثار این نویسنده را آثاری با دغدعههای تساویطلبانهی حقوق زنان میدانند، هر چند خودش چنین برچسبهایی را قبول ندارد. افراد و زنان حاشیهنشین غالب کاراکترهای داستانیِ این نویسنده را تشکیل میدهند. زنانی که برای کنترل زندگی خود در برابر فشارهای اجتماعی و خانوادگی تلاش میکنند. تسوشیما از تنسی ویلیامز بهعنوان نویسندهای که بیشترین تأثیر را از او گرفته نام برده است. برخلاف اکثر نویسندگان ژاپنی که شخصیتهای زن آثارشان محصور در یک خانوادهی هستهایاند، تسوشیما بیشتر از زنانی مینوشت که گویی اعضای خانواده رهایشان کرده بودند. در داستانهای این نویسنده که بستر تحلیلی_روانشناسانهی خوبی نیز هستند، با نوعی انزوا و تکافتادگی انسانی مواجهیم. تسوشیما مثلاً در «قلمرو نور» یکی از تحسینشدهترین آثارش، داستان زن جوانی را پی میگیرد که با دختر دو سالهاش بهتنهایی در توکیو زندگی میکند. دوازده فصل این رمان، قضایای اولین سال جدایی راوی از شوهرش را پی میگیرد. نثر ظریف تسوشیما در اینجا گویی بهدقت طراحی شده و تصاویر درخشانی که نویسنده میسازد تا مدتها در ذهن خوانندهاش باقی خواهد ماند. از جوایز معتبر ادبی که این نویسنده تاکنون برنده شده است میتوان به جایزهی ادبی ایزومی کیوکا، جایزهی نوما، جایزهی یومیوری و جایزهی تانیزاکی اشاره کرد. نیویورک تایمز نیز در وصف این نویسنده مینویسد: «یوکو یکی از مهمترین نویسندگان ژاپنی نسل خودش است.»قسمتی از کتاب قلمرو نور نوشتهی یوکو تسوشیما:
آپارتمان از هر طرف پنجره داشت. من و دختر کوچکم یک سال را آنجا گذراندیم؛ در طبقهی بالای یک ساختمان اداری چهار طبقه. کل طبقهی چهارم متعلق به ما بود، به علاوهی تراس و پشت بام. طبقهی همکف مشرف به خیابان، یک مغازهی فروش تجهیزات عکاسی بود. طبقههای دوم و سوم، هر دو به دو دفتر اجارهای اختصاص داشتند. زوجی که کسبوکار کوچکشان ساختن نشانهای خانوادگی سفارشی از طلا بود (چه در قالب قاب عکس و چه به شکل سپرهای یادگاری) نیمی از طبقه را اشغال کرده بودند و یک حسابدار و یکی از شعبههای مدرسهی بافندگی، بقیهی طبقه را گرفته بودند؛ اما اتاقهای روبهروی خیابان اصلی در طبقهی سوم، در تمام مدتی که من بالای آنها زندگی میکردم، خالی از سکنه بودند. شبها پس از اینکه سرانجام دخترم میخوابید، من یواشکی به آن اتاقها میرفتم. پنجرهها را تا نیمه باز میکردم و از چشمانداز متفاوت لذت میبردم، یا اینکه در فضای خالی قدم میزدم. احساس میکردم در یک اتاق مخفی هستم؛ اتاقی که برای همه ناشناخته است. به من گفته شده بود، پیش از اینکه من آپارتمان طبقهی چهارم را اجاره کنم، صاحب قبلی ساختمان در آنجا سکونت داشته است اگرچه بهطور حتم این مزایایی داشت، - شامل دسترسی به پشت بام و حمام جادویی که آنجا ساخته شده بود - همچنین بدان معنی بود که بهطور پیشفرض، من مسئولیت مخزن آب پشت بام و آنتن تلویزیون را بر عهده داشتم و اینکه مجبور بودم شبها آخر وقت پایین بروم و پس از اینکه مستأجرهای دفتر، همه به خانههایشان رفتند، پشتی درب ورودی راه پله را بیندازم؛ کاری که آشکارا توسط مالک انجام میشد. کل ساختمان به فروش گذاشته شده بود و یک زن تاجر مشهور محلی، به نام فوجینو، آن را خریده بود. من اولین ساکن این ساختمان بودم که نامش را به «فوجینو شماره سه» تغییر داده بود. در ظاهر، خود صاحبخانه نیز تازه وارد منطقهی مسکونی جدید شده بود و قبل از این، بهطور تخصصی در زمینهی املاک تجاری کار میکرده است. از آنجایی که نسبت به فروش این ساختمان با طرح غیر معمول اداریاش مطمئن نبوده، بهطور موقت اجارهی کمی پیشنهاد کرده است، تا ببیند که آیا در اصل خریداری وجود دارد؟ این اتفاق برای من یک خوشاقبالی بود. همچنین بهطور تصادفی، مردی که در آن زمان هنوز همسرم بود، نامی مشابه با مالک ساختمان داشت. درنتیجه، من دائم با مالک اشتباه گرفته میشدم. بالای پلههای شیبدار و باریک، یک در آلومینیومی بود و روبهروی آن، دری به پلههای اضطراری. قسمت ورودی آنقدر کوچک بود که مجبور بودید قبل از آنکه بتوانید در آپارتمان را باز کنید، یک پله پایین بروید، یا روی یک پله بالاتر از پاگرد پلههای اضطراری بایستید. پلههای اضطراری درواقع نردبانی آهنی بود که عمود بر زمین کشیده شده بود. به نظر میرسید در صورت بروز آتشسوزی، اگر من با دختر در آغوشم، پلههای اصلی را بدو پایین بروم، اقبال بهتری خواهیم داشت. اما همین که در را باز میکردی، آپارتمان در هر ساعت از روز غرق نور بود. کف آشپزخانه میز ناهارخوری که درست جلوی در ورودی قرار داشت، قرمز بود که باعث میشد در آن نور، حتی روشنتر به نظر برسد. از آنجایی که از تاریکی راهپله وارد چنین فضایی میشدی، در عمل باید چشمهایت را تنگ میکردی و تا چند لحظه تار میدیدی.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...