جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: یرواند اتیان

بیوگرافی: یرواند اتیان زادۀ ۱۹ سپتامبر ۱۸۶۹ در قسطنطنیه. خانوادۀ او از روشنفکران و ادیبان سرشناس بودند. پدرش، خاچیک اُتیان، یکی از صاحب‌منصبان بلندپایۀ وزارت امور خارجۀ دولت عثمانی و کنسول عثمانی در برلین و رومانی بود. گاهی هم می‌نوشت و ترجمه می‌کرد. مادر او، ماکروهی اصلانیان اُتیان، نیز زنی ادیب و فرهنگی بود. تربیت و آموزش یرواند را عمویش گریگور به عهده داشت و کودکی و نوجوانی او در چنین محیطی سپری شد. به‌محض آشنایی با ادبیات، به مطالعۀ کتاب‌های ارمنی و فرانسۀ کتابخانۀ نفیس خانوادگی پرداخت. از اواخر دهۀ هشتاد، کار ادبی خود را با ترجمه و تحقیق در زمینۀ تاریخ ادبیات شروع و رمان‌های آنا کارنینا و رستاخیز لئو تولستوی را ترجمه کرد. اُتیان طنزپرداز چیره‌دستی بود و با شناخت جامعۀ خود، مسائل آن را با دیدی طنزآمیز مورد انتقاد قرار می‌داد. در میان آثار طنز او، رفیق پانجونی شاهکار است. موضوع اصلی این داستان برگرفته از واقعیت موجود در ارمنستان غربی و فعالیت احزاب ملی است. پانجونی در خانوادۀ یک تاجر اهل ترابوزان به دنیا می‌آید و مادرش بلافاصله می‌میرد. پانجونی دیر زبان باز می‌کند اما وقتی که شروع به حرف زدن می‌کند، دیگر کسی حریف او نمی‌شود. به خاطر همین پر حرفی، یکی از دوستانش به او پیشنهاد می‌کند تا فعال حزبی شود! قبول می‌کند و به فعالیت حزبی می‌پردازد. کوته‌فکری، حرافی و بی‌خردی او فاجعه‌هایی به بار می‌آورد، اما این فجایع را دستاوردی برای حزب خود تلقی می‌کند. تمامیت‌خواهی و بر حق دانستن خود و حزبش جامعه را دچار مصیبت می‌کند. او حتی حاضر است دست به جنایات فجیعی بزند تا بر حق بودن خودش را اثبات کند. البته چنین تفکری اکنون هم در نقاط مختلف جهان و بین احزاب تمامیت‌خواه وجود دارد. پانجونی نمونۀ زندۀ افراد و گروه‌هایی است که با عدم اعتقاد و احترام به دیدگاه‌های دیگران، باعث آزار و اذیت جامعه می‌شوند. هر آنچه از او نیست پس نباید باشد. هر آن که با او نیست، پس حتماً علیه اوست و این چنین است که پانجونی‌ها تخم نفاق و دشمنی را در جامعه می‌کارند. رفیق پانجونی، زن رئیس شورای محله و سال‌های نفرین‌شده از جمله آثار ترجمه شدۀ اُتیان در زبان فارسی است.

قسمتی از کتاب رفیق پانجونی نوشتۀ یرواند اتیان:

همین که فهمیدم کار ساخت مدرسه تمام شده است و معلم نیز از آرابگیر حرکت کرده و دارد می‌آید، بلافاصله نیروهای فعال انقلابی زاپلوار، یعنی وارتان، خو آوو و رئیس انجمن دانش‌آموزان، کارو را نزد خود فرا خواندم تا دربارۀ شرایط موجود و عملکرد خود مشورت کنیم. خو آوو به عنوان راه حل نهایی پیشنهاد کرد ساختمان مدرسه را به آتش بکشیم، اما من این اقدام را کمی سطحی دیدم و به رفقا توضیح دادم که خودمان را خونسرد نشان دهیم و مثل مخالفان‌مان به اقدامی افراطی دست نزنیم. البته اگر آوو می‌خواست چنین کاری را بدون مداخلۀ مستقیم حزب، با مسئولیت شخصی انجام دهد، در آن صورت من به عنوان یک اقدام شخصی با آن موافقت می‌کردم، چون حزب ما در مورد همۀ مسائل دیدی آزاداندیشانه دارد و به هیچ وجه نمی‌تواند برای اعمال شخصی رفقا محدودیت قائل شود. پس از بحث طولانی، تصمیم گرفتیم روز ورود معلم به زاپلوار، از طرف حزب، یک میتینگ برگزار کنیم، اما اگر این میتینگ حاصلی نداشت، در آن صورت، معلم را به صورت شخص و نه حزبی کتک بزنیم، چون حزب ما با هر نوع اعمال فشار مخالف است و برای پیروزی اندیشه‌های خود جز حرف و قلم، اسلحۀ دیگری ندارد. برای اینکه قربانی توطئۀ بورژوازی کثیف و قشریون تاریک‌اندیش نشویم، درایت به خرج دادم و معاون کلوب کارل مارکس روستای کورماش، یعنی هاسو را که در مورد مسئلۀ مدرسه دیدگاه علمی روشنی دارد، نزد خود دعوت کردم. بالاخره دو روز قبل خبردار شدیم که معلم، قبل از ظهر به زاپلوار می‌رسد. رِس سرگو، کشیش ساهاک، دو پسر سرگو، سِهو جان، هاروی پرنتس، سِدو کولوش، همۀ کله‌گنده‌های روستا با فامیل‌های‌شان و کاسه لیسان‌شان به استقبال نماینده قانونی بورژوازی رفته‌اند، رفتار آنان طوری است که انگار به پیشواز یک انقلابی یا فعال اجتماعی یا یک قهرمان فداکار رفته‌اند. ما بی‌درنگ در اطراف کلیسا و در سنگرهای مناسب مستقر شدیم.کمی بعد انبوه جمعیت دیده شد. وقتی معلم و همراهانش به کنار کلیسا رسیدند و از اسب‌های‌شان پیاده شدند، تظاهرات ما شروع شد. تظاهرکنندگان با شعارهایی که از پی می‌آید زمین و زمان را به هم دوختند: مرگ بر ستمکار، مرگ بر خائن، مرگ بر مدرسه‌دوستان دروغین، مرگ بر معلمان ریاکار، زنده‌باد انقلاب، زنده‌باد خودآگاهی پرولتاریا، زنده‌باد روشنفکران جوان زاپلوار!
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.