جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
بیوگرافی: یاسمینا رضا
زاده نخستین روز از ماه مه سال ۱۹۵۹ در شهر پاریس. نخستین نمایشنامه رضا در سال ۱۹۸۷ منتشر شد: "گفتگوهای پس از یک خاکسپاری" موفقیت این نمایشنامه، به عنوان اولین اثر یک نمایشنامهنویس جوان، چشمگیر و تحسین برانگیز بود، به گونهای که این نمایشنامه توانست جایزه مولیر را از آن خود کند. اما نمایشنامهای که یاسمینا رضا را به عنوان یک نبوغ درخشان در عرصه نمایشنامه نویسی به همگان شناساند، نمایشنامهای بود با نام "هنر" که در سال ۱۹۹۴ منتشر شد. محبوبیت و اجراهای متعدد از "هنر" سبب شد تا ۴ سال بعد، و در سال ۱۹۹۸ جایزه تونی نیز به این نمایشنامه تعلق گیرد. لحظات دراماتیک و گفتگوهای پر فراز و فرود در روابط انسانها، ویژگی اصلی نمایشنامههای یاسمینا رضاست. البته او بعدها به رمان نویسی نیز روی آورد. "حرمان" نخستین رمان این نویسنده است که در سال ۲۰۰۳ منتشر شد و نشان داد که یاسمینا رضا در عرصهی رمان نویسی نیز استعداد قابل توجهی دارد. سه روایت از زندگی، سوار بر سورتمهی آرتور شوپنهاور، یک نمایش اسپانیایی، خدای کشتار، تصویر زیبا و مرد اتفاقی عناوین تعداد دیگری از آثار یاسمینا رضاست.قسمتی از نمایشنامه تصویر زیبا نوشته یاسمینا رضا:
در رستوران میز گرد قشنگی دیده میشود که اطرافش چهار صندلی گذاشتهاند ولی فقط برای سه نفر بشقاب، قاشق، چنگال و چاقو چیدهاند. آندرا و ایون پشت میز نشستهاند. روی میز سبدی پر از نانهای مختلف، یک بطری آب (نزدیک ایون) و دو جام نوشیدنی قرار دارد. ایون فهرست غذا را میخواند. آندرا تکهای نان میخورد. ایون: ماهی ساردین مدتی میگذرد. اریک میرسد و پشت میز مینشیند. اریک: اونا بیرون تو پارکینگاند. آندرا نوشیدنیاش را مزه مزه میکند. اریک کمی معذب به نظر میرسد. اریک: اوضاع تو فرژان خوب پیش میره؟ آندرا: چی؟ اریک: اوضاع کار تو داروخانه آندرا: بد نیست. اریک: شهر روز به روز توسعه پیدا میکنه . اخیرا اونجا بودم. پر از محلهها و ساختمونهای جدید شده. آندرا: آره. اریک: فرژان خیلی دیدنی شده. با فرمانداری خوب همکاری کردند و اون محله رو به جایی آروم تبدیل کردند. اولش کار آسونی نیست. آندرا: نه... اریک: چند وقته بوریس رو میشناسید؟ یعنی منظورم...ببخشید، به من هیچ ربطی نداره سوال بدی پرسیدم... آندرا: چهار ساله. اریک: خیلی پاتریسیا رو نمیشناسم. فرانسواز از زمان مدرسه باهاش دوسته و بیشتر خودشون دو تا همدیگه رو میبینند... مامان خوبی؟ آندرا: شما تو چه زمینهای فعالیت دارید؟ اریک: من مدیر قضائی شرکت هلیکوپتر فرامکس هستم. آندرا: دقیقا چه کار میکنید؟ اریک: قراردادهای قسطی میبندم. آندرا: آها... اریک: به علاوه تو قسمت حل اختلافات و دادخواهی هم هستم. آندرا: من تا حالا سوار هلیکوپتر نشدم. اریک: میتونیم یه بار برنامهش رو بریزیم. آندرا: خیلی دوست دارم. اریک: همین روزا یک دور کوچیک با هلیکوپتر رو برنامهریزی میکنیم. آندرا: عالیه... اریک: چرا میخندید؟ آندرا: چون خیلی خوشم اومد. ایون: سالاد قارچ و جعفری آندرا: به نظرتون من جوونم؟ اریک: شوخی میکنید! آندرا: مادرم هم سن من بوده که که من رو به دنیا آورده. اریک: کار خوبی کرده. آندرا: الان تو خونه سالمندان در مژان لوگران زندگی میکنه.بهش خوش میگذره. به دوستاش اونجا بافتنی یاد میده. جوراب میبافه ولی آخرش که تموم میشه و پاتو میکنی توش، میبینی وسطش سوراخه و خوب بافته نشده.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...