جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: کارلوس فوئنتس

بیوگرافی: کارلوس فوئنتس زادۀ یازدهمین روز نوامبر سال ۱۹۲۸ در پاناماسیتی مکزیک. او در خانواده‌ای اهل سیاست به دنیا آمد. پدرش از دیپلمات‌های مکزیک بود و همین سبب شد تا فوئنتس دوران کودکی خود را در کشورهای گوناگون سپری کند. سال ۱۹۳۶، مهاجرت خانواده به واشینگتن دی سی، سبب شد تا او زبان انگلیسی را نیز فرا بگیرد. تحصیلات دانشگاهی فوئنتس در رشتۀ حقوق به انجام رسید. او سرانجام مسیر پدر را ادامه داد و وارد جهان سیاست شد، به گونه‌ای که در چندین کشور، همچون انگلستان، پرتغال، ایتالیا و هلند نیز سفیر مکزیک بود. جایی که هوا صاف است، نخستین رمان او در ۲۹ سالگی‌ منتشر شد. آخرین رمانش، ولاد، نیز فضایی خون‌آشامی دارد. فوئنتس از زمره نویسندگانی است که همچنان به نوشتن با قلم پای‌بند است. او در مصاحبه‌ای گفته: «من صبح‌ها می‌نویسم و این کار را تا ساعت ۱۲:۳۰ دقیقۀ ظهر ادامه می‌دهم و در ادامه، به شنا می‌روم و ناهار می‌خورم. بعدازظهرها هم کتاب می‌خوانم و به پیاده‌روی می‌روم تا ذهنم برای نوشتن در روز بعد آماده شود. مرگ آرتیمو کروز، درخت پرتقال، ولاد، سر هیدرا و کنستانسیا از جمله آثار اوست.

قسمتی از کتاب کنستانسیا نوشتۀ کارلوس فوئنتس:

کنستانسیا اصلاً اهل سفر نیست. ما در سویل ازدواج کردیم. من ناچار بودم برای امتحانات دانشگاه به آتلانتا برگردم. او توصیه کرد جلوتر بروم و خانه‌مان را آماده کنم. بعد خودش می‌آمد. می‌بایست مدارکش را تهیه می‌کرد، از بستگان و دوستانی که در چهار گوشۀ اسپانیا داشت وداع می‌کرد، اسباب و اثاثه‌اش را که پیش کس و کارش گذاشته بود پس می‌گرفت و این جور کارها. در ساوانا این خانه را پیدا کردم و خریدم و همین‌جا به انتظارش نشستم، چشم‌دوخته به دریایی که قرار بود او را برای من بیاورد. در تمام عالم فقط به یک چیز فکر می‌کردم و آن همین دختر اندلسی بود. کنستانسیا چهل سال پیش با یک کشتی باری به ساوانا آمد و از آن زمان تابه‌حال پا از این شهر بیرون نگذاشته. تنها اثاثه‌ای که با خود آورد، آن کرسیچۀ دعا و شمایل باکرۀ ماکارنا بود و بس، نه عکسی، نه کتابی، هر چند چمدانش پر بود از لباس‌های تیره و کلی شمایل مذهبی و کتاب دعای مریم مقدس. حالا در این پیرانه‌سر دارد کافکا می‌خواند -همان پسر بیمارگون، پسر غمگین خودش. قطارهایی را به خیال می‌آرد که به‌موقع می‌رسند اما بدون مسافر. از طرف دیگر موسیو پلوتنیکوف یک دم آرام ندارد. یادم می‌آید که هیچ وقت او را ندیدم که در حرکت و جنب‌و‌جوش نباشد. بی‌تردید داشت نقشی را بازی می‌کرد و این را خودش به من گفت، قبل از اعلام مرگش.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.