جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: ویلیام‌ ترور

بیوگرافی: ویلیام‌ ترور زاده بیست‌و‌چهارم ماه مه ۱۹۲۸ در میچلز تاون ایرلند. ترور یکی از ستارگان درخشان داستان کوتاه در میان نویسندگان انگلیسی‌زبان به شمار می‌آید. او در خانواده‌ای متوسط و پروتستان‌مذهب در جنوب ایرلند به دنیا آمد. پدرش کارمند بانک بود و مدام در شعبات مختلف در شهرهای گوناگون در گردش بود. به همین سبب زندگی ویلیام در شهرهای مختلف و با تجربیات متنوع، گذران می‌کرد. با پایان تحصیلاتش به مشاغلی چون تدریس و مجسمه‌سازی پرداخت. نخستین رمانش به نام «معیار رفتار» که در سال ۱۹۵۸ به چاپ رسید برایش چندان خوش‌یمن نبود. برخورد منتقدان و مخاطبان با این اثر، سرد و یخین بود. با آنکه در مجسمه‌سازی به محبوبیت و مقبولیتی کم‌نظیر دست یافته بود، به ناگاه این هنر را کنار گذارد و تصمیم گرفت خود را وقف نویسندگی کند. قهرمانان آثار ترور مردمان عادی‌اند. آثاری که عموماً طنزی در تار و پودشان وجود دارد که مخصوص خودِ اوست. تکنیک‌های داستانی و شکل آثار ترور به‌گونه‌ای است که بسیاری او را با جویس و چخوف مقایسه کرده‌اند. گرین از جمله نویسندگانی بود که همواره آثار ترور را دوست داشت و ستایش می‌کرد. گراهام گرین در یادداشتی بر کتاب «فرشتگان در ریتز» نوشته‌ی ویلیام ترور، این مجموعه داستان را بعد از دوبلینی‌ها بهترین مجموعه داستان ادبیات انگلیسی‌زبان توصیف می‌کند. آثار ترور کم‌کم در بین مخاطبان، منتقدان ادبی و جشنواره‌های ادبی نیز جایگاه ویژه‌ای یافت. برنده شدن جایزه‌ی ادبی کاستا بوک، آن هم برای سه بار، پنج بار کاندید شدن برای دریافت جایزه من‌بوکر، دریافت جایزه دیوید کوهن و... به‌خوبی نشان دهنده‌ی آن است که ترور با سبک ادبی خود، توانسته بود سلایق خاص و عام را به‌خوبی به خود جلب کند. ترور با آنکه بعدها خاک انگلستان را برای زندگی برگزید، اما داستان‌هایش عموماً در فضا و حال‌و‌هوای ایرلند روایت می‌شوند. او همچنین یک رکورد جالب نیز در پرونده‌ی ادبی خود دارد به‌گونه‌ای که توانست دو بار پشت سر هم و در سال‌های ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷، جایزه‌ی اُ.هنری را از آن خود کند. مجردان تپه، جنون دو نفره، تورگنیف خوانی و تنهایی الیزابت از جمله آثار ترجمه‌شده‌ی ویلیام ترور در زبان فارسی است.

قسمتی از داستان بچه‌ی خیاط نوشته ویلیام ترور:

کاهال مایع دبلیو دی- ۹۰ را پاشید روی تنها پیچی که آچار آن را نمی‌چرخاند. همه‌ی پیچ‌های دیگر خیلی راحت در آمده بودند، اما این یکی از داخل زنگ زده بود و انباره‌ی اگزوز به دنبالش کشیده می‌شد. سعی کرده بود با ضربه‌های چکش درش بیاورد و انباره‌ی اگزوز را به این طرف و آن طرف بپیچاند شاید فرجی حاصل شود، اما بی‌فایده بود. به هسلین گفته بود ساعت پنج و نیم آماده‌اش می‌کند و ماشین لعنتی هنوز حاضر نبود. چراغ‌های تعمیرگاه همیشه روشن بودند، چون جلوی پنجره‌ها قفسه‌هایی نصب کرده بودند که سرتاسر دیوار عقب تعمیرگاه را می‌پوشاندند. اتوموبیل‌های متروکه‌ای که به خاطر قطعاتشان نگهداری می‌شدند و ماشین‌ها و موتورسیکلت‌هایی که منتظر قطعات یدکی بودند و جک‌هایی که می‌شد به این‌ور و آن‌ور هلشان داد فضای هر دو طرف دفتر کار چوبی کوچک را اشغال کرده بودند. این دفتر هم عقب تعمیرگاه بود. در امتداد دیوار پشتی تاقچه‌های ابزار کار و میزهای کاری که با گیره به دیوار وصل شده بودند و چند ردیف لاستیک‌های نو و تعمیر شده و بشکه‌های گریس و روغن ماشین به چشم می‌خورد. وسط تعمیرگاه دو چاله سرویس بود که توی یکی از آن‌ها پدر کاهال در آن لحظه داشت یک کلاچ را نصب می‌کرد. از رادیوی تعمیر‌گاه به مردم توصیه می‌شد چطور از ماهی‌های آکواریمی مراقبت کنند. پدر کاهال از زیر اتومبیلی که رویش کار می‌کرد، داد زد: «می‌شه خاموشش کنی این چرندیات رو نشنویم؟» کاهال موج‌های مختلف را امتحان کرد تا به موزیکی رسید که مال زمان جوانی پدرش بود. او تنها پسر خانواده‌ای دختردار بود. دخترها که همه از او بزرگ‌تر بودند از آن شهر رفته بودند- سه تا به انگلیس، یکی به شهر دونس در گالوی، و دیگری هم ازدواج کرده و به نبراسکا رفته بود. تعمیرگاه تنها چیزی بود که کاهال می‌شناخت، چون از بچگی توی تعمیرگاه پیش پدرش مانده بود. این مدت کارهای جورواجور کرده بود. پدرش قبلاً کارگر داشت، پیرمردی که با آن‌ها خویشاوند بود. آخر سر کاهال جای او را گرفته بود. کاهال دوباره پیچ را امتحان کرد ولی مایع دبلیو دی -۴۰ هنوز اثر نکرده بود. جوانی بود لاغر و تقریباً استخوانی با موی تیره و صورتی کشیده که معمولاً لبخندی بر آن دیده نمی‌شد. روپوش کارش که آن را روی تیشرتی زرد پوشیده بود با روغن لکه‌لکه شده بود و جای لکه‌های سبز شسته شده به زردی می‌زد. نوزده سال داشت. صدایی گفت: «سلام». زن و مردی غریبه دم در چارتاق باز تعمیرگاه ایستاده بودند. کاهال گفت: «سلام» مرد پرسید: «می‌شه با ماشین ما رو تا مریم باکره برسونین؟!» پدر کاهال از توی چاله سرویس داد زد: «ببخشین؟» می‌خواست بداند چه کسی آنجاست. کاهال پرسید: «منظورتون کدوم مریم باکره‌ست؟» آن دو نگاهی به هم انداختند، بی‌آنکه کوششی برای جواب دادن بکنند. تازه از فکر کاهال گذشت که آن‌ها خارجی‌اند و سؤال را نفهمیده‌اند. سال پیش یک آلمانی با فولکس واگنش آمده بود توی تعمیرگاه و گفته بود موتور ماشینش صدا می‌کند. پدر کاهال بعد اعتراف کرد: «امیدوار بودم سر شاتون ماشین خراب شده باشه. ولی فقط گیره‌ی کاپوت کمی شل شده بود. چند هفته بعد یک زن و شوهر امریکایی داده بودند به ماشین کرایه‌ایشان یک لاستیک بیندازند ولی از آن موقع به بعد سر و کله‌ی هیچ خارجی در آنجا پیدا نشده بود. زن گفت: «مریم باکره‌ی تو پولدبرگ. اسمشو درست میگم؟» -با مجسمه کار دارین؟ آن‌ها اول با تردید، بعد با اطمینان بیشتر و هر دو همزمان سرشان را تکان دادند. کاهال پرسید: «مگه خودتون رانندگی نمی‌کنین؟» مرد گفت: «ماشین نداریم.» و ادامه داد: «ما از آویلا اومدیم.» زن موی سیاه و نرم داشت که آن را با روبانی قرمز و آبی پشت سرش بسته بود. چشم‌هایش قهوه‌ای و دندان‌هایش سفید سفید و پوستش زیتونی بود. مثل مسافرها شلخته لباس پوشیده بود: شلوار جین با کاپشن پشمی روی یک بلوز راه‌راه قرمز. شلوار مرد مثل شلوار زن بود و پیراهنش به رنگ معمولی آبی مایل به خاکستری. دستمال گردن سفیدی دور گردنش انداخته بود. کاهال حدس زد آن‌ها باید چند سالی از خودش بزرگ‌تر باشند. گفت: «آویلا؟» مرد گفت: «اسپانیا.» پدر کاهال دوباره داد زد و کاهال گفت دو نفر اسپانیایی آمده‌اند تعمیرگاه. مرد توضیح داد: «تو مغازه گفتن شما ما رو تا مریم باکره میرسونین.» پدر کاهال داد زد: «ماشینشون خراب شده؟» کاهال حساب کرد برای پولدیرگ، رفت و برگشت، می‌تواند پنجاه یورو بگیرد. بازی آلمان در برابر هلند را که از تلویزیون پخش می‌شد و شاید بهترین مسابقه‌ی جام اروپا بود، از دست می‌داد، اما در مقایسه با پنجاه یورو چه اهمیتی داشت؟ گفت: «فقط یه چیزی. من باید یه لوله اگزوزو کار بذارم.» آن وقت به لوله و منبع اگزوز که از زیر ماشین واکسال قدیمی هسلین آویزان بود، اشاره کرد و آن‌ها متوجه منظورش شدند. با حرکت دست‌هایش به آن‌ها فهماند باید یک دقیقه همان جا صبر کنند و به سر و صدای توی چاله سرویس اعتنایی نکنند. زن و مرد هر دو خنده‌شان گرفته بود. کاهال پیچ را دوباره امتحان کرد و پیچ شروع کرد به چرخیدن.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.