جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
بیوگرافی: هرمان ملویل
زادۀ اولین روز اوت ۱۸۱۹ در نیویورکسیتی. ملویل در ادبیات امریکا، همان نقشی را دارد که تولستوی در ادبیات روس. او چنان گمنام مُرد که مرگش حتی در مطبوعات هم منعکس نشد. البته این گمنامی به دور از خصوصیات زندگی او نبود، چون او به غیر از یک سالی که به سفر مخاطرهانگیز و هیجانآور دریایی رفت، تمام زندگیاش را در تنهایی، فقر و اندوه گذراند. بعد از موفقیت نسبی تایپه و اُمو، که ملویل را به عنوان فردی آشنا به زندگی آدمخواران و بومیان وحشی معروف کرد، منتقدان و خوانندگان از او رو برگرداندند. از موبی دیک هم نهتنها استقبال نشد، آن را به باد انتقاد و استهزا گرفتند. ملویل در این مورد چنین اظهار کرد: «شاهکار مرا در آتش دوزخ کباب کردند!» و البته خود او نیز همراه با شاهکارش در آن آتش سوخت. آثار این بزرگترین نویسندۀ امریکا حدود نیمقرن به بوتۀ فراموشی سپرده شد تا اینکه در سال ۱۹۱۹، منتقدان بصیر آنها را در معرض توجه عامه قرار دادند. از آن زمان تابهحال، نام هرمان ملویل به عنوان بهترین نویسندۀ امریکایی بر تارک ادبیات امریکا میدرخشد.قسمتی از کتاب بیلی باد، نوشتۀ هرمان ملویل:
کلاگارت از لحاظ هیکل و قیافه -به غیر از چانه- ایرادی نداشت و تقریباً از ترکیب خوبی برخوردار بود. به نظر میرسید که خودش هم به این موضوع وقوف کامل دارد، چون در لباس پوشیدن مراعات کامل میکرد و همواره خوشلباس بود؛ اما بیلی باد، قیافه و هیکلی موزون و اساطیری داشت و اگر چهرۀ او، فرزانگی چهرۀ روشن و سفید کلاگارت را نداشت، اما برعکس او از نوری درونی روشن بود و به نظر میرسید که نور آن از منبعی غیر از آنچه روشنی چهرۀ کلاگارت را تشکیل میداد، سرچشمه میگرفت. آتشی که در قلب او شعله میکشید چهرۀ آفتابسوخته و برنزه شدۀ او را روشن میکرد. بهدلیل تفاوت فاحشی که بین آن دو نفر وجود داشت، احتمالاً وقتی مسئول عرشه با ملوان شوخی کرد و به او گفت زیباتر، بهخصوص که آدم خوشتیپی این کار را کرده -در حقیقت، بیاختیار اشاره کنایهآمیزی به علت ضدیت خود با او کرده بود، ولی این مطلب از نظر ملاحان جوانی که سخن او را شنیدند دور ماند و هیچکس متوجه نشد که علت مخالفت و کینه کلاگارت، زیبایی غیر معمول بیلی است. حسد و بیزاری، دو احساسی هستند که با یکدیگر مغایرت اصولی داشته و با هم سازگاری ندارند ولی در حقیقت آنها هم میتوانند همچون چانگ و انگ، توأماً در یک نفر جمع شوند. آیا حسد اینقدر بد است؟ درحالیکه میبینیم خیلی از متهمین حاضرند در دادگاه به تقصیرات و جنایات کوچک و بزرگ خود اعتراف کرده و خود را مقصر بدانند، ولی آیا تابهحال کسی را دیدهاید که حاضر باشد صراحتاً به وجود حسد در درون خود اذعان نماید؟ چیزی در حسد وجود دارد که در تمام دنیا، صرفنظر از ملیت، فرهنگ و مذهب، آن را حتی بدتر و شرمآورتر از جنایت میداند. هیچکس، نهتنها به داشتن آن اقرار نمیکند، بلکه انسانهای نیکسرشت و پاکطینت حتی به وجود آن در هر انسان عاقل و فرزانه، شک دارند؛ ولی از آنجایی که لانه حسد در قلب قرار دارد و ارتباطی با مغز و فکر انسان پیدا نمیکند، لذا تصور نمیکنم که هیچ درجهای از عقل و منطق بتواند بر علیه و سدی در مقابل آن باشد. اما این احساس در کلاگارت از نوعی نبود که خود را به این راحتی بروز دهد و همچنین وقتی حسد او متوجه بیلی باد شد، برخلاف صورت سال که از آمدن داود جوان و زیبا برآشفته گردید چیزی از خود بروز نداد.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...