جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
بیوگرافی: محمود حدادی
زادۀ سال ۱۳۲۶ در شهر قزوین. وی در دانشگاه شهید بهشتی در سمت استادیاری گروه زبان و ادبیات آلمانی سابقۀ فعالیت دارد. حدادی همچنین در سال ۱۳۸۸ تحصیلات تکمیلی خود را در رشتۀ ادبیات آلمانی در دانشگاه برلین به اتمام رساند و مدرک خود را اخذ کرد. مقولۀ ترجمه برای محمود حدادی از همان نخستین سالهای دهۀ ۶۰ آغاز شد و او با اشتیاق آثار درخشانی از زبان آلمانی را ترجمه کرده است. توجه به آثار ادبیات آلمانی در یکی دو دهۀ اخیر، رشد چشمگیری داشته است و یکی از مترجمانی که نقش پررنگی در انتقال مفاهیم فرهنگ آلمانی به فارسی داشته بیشک محمود حدادی است. حدادی رمانهای جریانسازی از ادبیات آلمانی ترجمه کرده است؛ مثلاً رمان زیردست اثر هاینریش مان منعکسکنندۀ یک دگرگونی عظیم اجتماعی در آلمان است. مخاطب میتواند از خلال بخشهای مختلف این رمان به دوران بیسمارک سرکی بکشد و با مناسبات طبقۀ نوکیسگان در این دوران آشنا شود. حدادی از نظر سبک ترجمه معتقد است مترجم نباید فراموش کند که باید از چهارچوب معنوی و هنری نویسنده، امانتداری کند، اما بااینحال، باید در نظر داشت که خود مترجم هم سبک و ذوق خاص خود را دارد. الگوی من برای حل این دو قضیه، این است که متونی را برای ترجمه انتخاب کنم که در آنها هویتی مشترک بیابم. حدادی معتقد است فرآیند ترجمه عملی ماشینی نیست. مترجم هم تا پیوندی عاطفی با متن برقرار نکند، خود را با رنج ترجمه مقابل نمیکند؛ اما با همۀ این اوصاف ذوق فردی مترجم بسیار مهم است. فرشتۀ آبی، عروسی خونین پاریس، فرجام نیچه، دیوان غربی-شرقی، میشائیل کلهاس و سه داستان دیگر، تریستان و تونیو کروگر، و مرگ در ونیز از جمله ترجمههای اوست.قسمتی از کتاب مرگ در ونیز با ترجمۀ محمود حدادی:
در چهارمین هفتۀ اقامتش در لیدو، گوستاو فون آشنباخ در جهان پیرامون خود به نکتههایی چند، نکتههایی همه بیمآور پی برد. نخست آنکه مییافت شمار میهمانان هتل با اوجگیری فصل، انگاری بیش از آنکه افزایش، کاهش میگیرد. خاصه انگاری چشمۀ زبان آلمانی در دور و برش خشک میشود، چندان که در تالار غذا و پای ساحل، دیگر جز آواهایی ناآشنا نمیشنید. سرانجام یک روز، از دهان آرایشگر هتل، جایی که تازگی مصاحبتش را بیش از پیش میجست، در گپ و گفت، واژهای را گرفت که به بهت فرویش برد. آرایشگر به خانوادهای آلمانی اشاره کرد که انگاری هنوز از گرد راه نرسیده از نو بار بسته و برگشته بود. مردک سپس چاپلوسانه و خودمانی افزود: ولی شما میمانید، حضرت آقا، شما از بلا پروایی ندارید. آشنباخ نگاهش را به او دوخت و با تعجب تکرار کرد: از بلا؟ و این پرگو یکباره دهان قفل کرد و مشغله نشان داد و پرسش ناشنیده گرفت و چون پافشاری دید، بهانه آورد که چیزی نمیداند، و هول و دستپاچه به مسائلی دیگر گریز زد. این گفتوگو پیش از ظهر رخ داد. بعد از ظهر همان روز آشنباخ در هوایی آفتابی، ساکن و گرم به ونیز رفت. یکباره و جنونآسا به سرش زده بود دنبال این بچههای لهستانی بیفتد که به همراهی سرپرستشان در راه پلِ ایستگاه کشتیها دیدهشان بود. آن بت معبود را بر سر میدان سنمارکوس نیافت.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...