جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
بیوگرافی: ماشادو دِ آسیس
ماشادو دِ آسیس (۱۹۰۸-۱۸۳۹) در میان نویسندگان بزرگ قرن نوزدهم ویژگیهای یکتا و خارقالعادهای دارد. او برزیلی، یا به عبارت دیگر، اهل امریکای لاتین است، اما شباهتی به نویسندگان قرن نوزدهم امریکای لاتین ندارد. نه لحن پر تکلف آنها را تقلید کرده و نه در نوشتن، رمانهای بزرگ مکتب رایج آن زمان، یعنی رومانتیسم، را سرمشق قرار داده است. همچنین اگرچه او را در شمار نویسندگان رئالیست به شمار آوردهاند، بیشتر با نویسندهی ضد رئالیستی چون لارنس استرن خویشاوندی دارد، خاصه در رمانهایی چون خاطرات پس از مرگ براس کوباس، کینکاس بوربا و دُن کاسمورو. از سوی دیگر ماشادو که نوادهی بردگان و از نژاد مولاتو بود، با همت و پشتکاری شگفت در فعالیت فرهنگی چنان مدارجی را طی کرد که بنیانگذار فرهنگستان برزیل شد و سالها ریاست این فرهنگستان را بر عهده داشت و به همین سبب از جایگاه اجتماعی والایی برخوردار بود. آثار ماشادو در زمان خود مورد توجه بسیار قرار گرفت؛ اما نکتهی مهم این است که خوانندهی قرن بیستم بسیاری از ویژگیهای رمان قرن بیستم را در آنها مییابد. رئالیستهای قرن نوزدهم تنها تلاششان این بود که فرایند نوشته شدن رمان را از خواننده پنهان کنند. حد مطلوب آن بود که خواننده در لحظهی خواندن، فراموش کند که دارد چیزی نوشتهشده را میخواند و بدین ترتیب رمان پنجرهای میشد گشاده بر واقعیتهای اجتماعی. برخلاف اینان، ماشادو به انواع تمهیدات متوسل میشد تا توجه خواننده را به این موضوع جلب کند که آنچه میخواند چیزی است ساختهشده و نویسنده پیش چشم او از گزینههای مختلف یکی را برمیگزیند، مثلاً در مقابل روایت خطی هماهنگ با زمان، تصمیم میگیرد در طول خط زمان جهشهایی به جلو یا عقب داشته باشد. علاوه بر این، دنیای ماشادو سرشار از ابهام و عدم قطعیت است. در هر سه رمان او، خواننده با راوی غیر قابل اعتمادی روبهروست. در هر سه رمان، راوی وضعیت خاصی دارد که روایت او را از هر حیث آماج تردید میکند. در خاطرات براس کوباس، راوی مرده است و فارغ از داوری زندگان و از جایگاهی فراتر از ایشان زندگی خود را روایت میکند. در دُن کاسمورو راوی اعتراف میکند که حافظهاش چنان که باید یاریاش نمیکند و در کینکاس بوربا، قهرمان داستان گرفتار نوعی جنون است. بدین سان ماشادو هرگونه قطعیت را از رئالیسم خود میزداید. همچنین از حیث اجتماعی، دِ آسیس نویسندهای شکاک است که همه نهادهای جاافتادهی دوران خود را به طنز و تمسخر میگیرد. از نظام امپراتوری (یا جمهوری اواخر عمرش) تا کلیسای کاتولیک و حتی علمزدگی افراطی حاکم بر قرن نوزدهم. خاطرات پس از مرگ براس کوباس، دن کاسمورو و کینکاس بوربا از جمله آثار ترجمهشدهی ماشادو د آسیس در زبان فارسی است.قسمتی از کتاب دُن کاسمورو نوشته ماشادو د آسیس:
کمتر آدمی این شجاعت را دارد که به فکری که در خیابان ماتاکاوالوس به سر من افتاد اعتراف بکند. من به هر چیز مهمی در داستان خودم اعتراف میکنم. مونتنی دربارهی خودش مینویسد: «چیزی که توصیف میکنم اطوار و حرکات من نیست، خودِ من است، گوهر من است. «خب، آدم برای اینکه گوهر خودش را بر کاغذ بیاورد فقط یک راه دارد و آن هم بیان کل آن است، چه خوب چه بد. و این همین کاری است که من میکنم، یعنی با یادآوری آن و گنجاندن آن در ساختن یا بازساختن خویشتن خودم. مثلاً، حالا که گناهی را تعریف کردم، با کمال میل داستان عمل خیری را هم که در همان زمان از من صادر شد برایتان میگفتم، البته اگر یادم میآمد، اما یادم نمیآید، پس میگذارمش برای فرصتی دیگر. «دوست عزیز، این انتظار ضرری به تو نمیرساند، برعکس، همین الان به فکرم رسید که... اعمال خیر نه فقط در هر فرصتی خوب هستند، بلکه ممکن و محتمل نیز هستند و این البته بر مبنای نظریهای است که من دربارهی گناه و تقوا دارم، نظریهای که کاملاً ساده و روشن است. خلاصهی این نظریه از این قرار است: هر آدمی وقت تولد تعداد مشخصی از هر کدام از این دو خصلت را داراست که درواقع با هم تزویج میکنند و بدین ترتیب توازنی میانشان برقرار میشود. وقتی یکی از این دو قویتر از دیگری باشد، بهتنهایی راهنمای فرد میشود، اما آن فرد نمیتواند بگوید که چون فلان تقوا را نداشته یا فلان گناه را مرتکب شده، از این یک یا آن دیگری مبراست؛ البته هنجار کلی این است که هر دو خصلت همزمان با هم عمل میکنند و این به نفع کسی است که حامل این هر دو خصلت است و گاه هم مایهی شکوه بیشتر زمین و آسمان میشود. حیف که نمیتوانم حرفم را با یکی دو مثال از زندگی آدمهای دیگر توضیح بدهم، وقتش را ندارم. «تا آنجا که به خودم مربوط میشود، حتم دارم که از وقت تولد سهمی از این دو تا داشتم و طبیعی است که هنوز هم دارم. در همین محلهی انگنیونوو یک شب برایم پیش آمد که سردرد بدی داشتم و آرزو کردم که قطار خط مرکزی در جایی دور که صدایش به گوشم نرسد منفجر بشود و خط را مدتی مسدود کند، حتی اگر این واقعه سبب مرگ کسی بشود و بعد فردای آن روز از قطار همان خط جا ماندم، به این علت که رفته بودم عصایم را به آدم کوری بدهم که عصا نداشت. باری، این از اطوار و حرکاتم و این هم از گوهرم.»
در حال بارگزاری دیدگاه ها...