جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
بیوگرافی: ماریو بارگاس یوسا
ماریو بارگاس یوسا در ۲۸ مارس ۱۹۳۶ در آرکیپای پِرو به دنیا آمد. او تکفرزند بود و والدینش تنها پنج ماه پس از ازدواج از هم جدا شدند. بیپدر ماندن ماریو مایهی شرم خانوادهی مادری او بود و آنها مجبور شدند همراه دختر و نوهشان به بولیوی مهاجرت کنند. در تمام این مدت ماریوی کوچک از جدایی والدینش بیخبر بود و گمان میکرد پدرش مرده است. ده سال بعد، در سال ۱۹۴۶، پدربزرگ ماریو مقام دولتی مهمی در پرو گرفت و آنها به زادگاهشان بازگشتند. در همین زمان، پدر ماریو نزد آنها بازگشت و دوران تیرهوتاری در کودکی ماریو آغاز شد. پدرش مردی مستبد بود و او را به باد کتک میگرفت. ماریو برای فرار از این درد و رنج به ادبیات پناه میبرد و وقت خود را با خواندن آثار آلکساندر دوما، ویکتور هوگو، چارلز دیکنز و اونوره دوبالزاک میگذراند. در چهارده سالگی به اجبارِ پدرش برای تحصیل به مدرسهی نظامی رفت و بعدها تجربهی ناخوشایندش از این دوران را دستمایهی رمان سالهای سگی قرار داد. یوسا در سال ۱۹۵۸ در رشتهی حقوق و ادبیات از دانشگاه سان مارکوس شهر لیما فارغالتحصیل شد و از دانشگاه مادرید بورسیهای برای تحصیل در مقطع دکتری ادبیات دریافت کرد. در سال ۱۹۵۹ مجموعهی داستانهای کوتاهش با عنوان رهبران منتشر شد. او در همان سال به پاریس مهاجرت کرد و سالها در اروپا به ترجمه، رونامهنگاری و تدریس زبان اسپانیایی پرداخت. یوسا در سال ۲۰۱۰ برندهی جایزهی نوبل ادبیات شد. این نخستینبار پس از سال ۱۹۸۲ بود که نویسندهای از امریکای لاتین این جایزه را کسب میکرد. مضمون بیشتر رمانهای یوسا جدال بر سر قدرت است و نویسندگی برای او همیشه سلاحی برای مقابله با استبداد بوده است، چه در زندگی شخصی و چه در سیاست. او به عنوان مدافع سرسخت دموکراسی همواره مقامهای سیاسی را نقد کرده است تا جایی که هم در میان سوسیالیستها و هم در میان محافظهکاران، دشمنانی یافته است. امروزه یوسا را در کنار مارکز و فوئنتس یکی از سه غول ادبیات امریکای لاتین میدانند و او را با آثار شاخصی چون گفتوگو در کاتدرال، جنگ آخر زمان، مرگ در آند، سور بز و چه کسی پالومینو مولرو را کشت؟ میشناسند. یوسا با خواندن مرگ فروشنده آرتور میلر به نمایشنامهنویسی علاقهمند شد و در سال ۱۹۵۲ اولین نمایشنامهاش «فرارِ اینکا» را نوشت. بیش از دو دهه طول کشید تا او نمایشنامهی بعدیاش، یعنی «بانویی از تاکنا»، را منتشر کند. خودش میگوید: من بیشتر میتوانستم نمایشنامهنویس باشم تا رماننویس. اما اینطور نشد. در آن زمان فعالیتهای تئاتری در پرو بسیار محدود بود و نوشتن برای تئاتر عذابآور. شاید به همین علت بود که بین نمایشنامهی اول و دوم او وقفهای طولانی افتاد. یوسا تاکنون ده نمایشنامه نوشته است که آخرین آنها اقتباسی است از دِکامرون، شاهکار بوکاچو با عنوان داستانهای طاعون.قسمتی از نمایشنامهی بانویی از تاکنا نوشتهی ماریو بارگاس یوسا :
صحنه کاملاً تاریک است. صدایی شنیده میشود. مامانی است. مضطرب، پریشان و آشفته. نوری میتابد و چهرهی محو او را آشکار میکند: کلافی از چروک. مامانی: رودها، رودها طغیان کردهاند... آب، قطرات کوچک آب، کف. باران همهچیز را خیس کرده، امواج خیز برداشتهاند، کل هستی دارد زیر آب میرود، سیلاب است، آب میتراود، میپاشد، به هر جا میگریزد. آبشارهای عظیمی شکل میگیرند و میجوشند، سیل میبارد ، قطرات کوچک آب، رود...آآآی! (کل صحنه روشن میشود. مامانی روی صندلی راحتی قدیمیاش کِز کرده، زیر پایش مایعی شبیه آب جمع شده است. بِلیساریو پشت میزش نشسته و دیوانهوار مینویسد. چشمهایش برق میزند و همانطور که مینویسد، لبهایش تکان میخورند، انگار برای خودش دیکته میکند.) آمِلیا: (وارد میشود) وای، محض رضای خدا مامانی! کف اتاق نشیمن که دوباره ادرار نکردی؟ چرا هیچوقت نمیگویی به ما؟ حداقل میتوانیم ببریمت دستشویی. زبانم مو درآورد از بس این را گفتم. نکند فکر میکنی از این کار خوشم میآید؟ از دست تو و این عادتهای گندت دیگر حسابی ذله شدم! (بینیاش را بالا میکشد.) امیدوارم دستهگل دیگری به آب نداده باشی.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...