جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: مارگریت دوراس

بیوگرافی: مارگریت دوراس بانوی داستان نویسی مدرن در روز ۴ آوریل ۱۹۱۴ در خانواده‌ای فرانسوی در ویتنام جنوبی از مستعمرات آن زمان‌های فرانسه به دنیا آمد. دوراس دو برادر بزرگتر از خود داشت و از آنجا که به دلیل شرایط خاص خانوادگی‌اش در دوران کودکی به اجبار در روستاها و مناطق فقیر نشین ساکن بودند، ارتباط و دوستی با بومیان این مناطق و خرده فرهنگ‌ها و منش آنها بعدها بدل به دستمایه او برای نوشتن آثارش شد. سال ۱۹۴۱ بود که دوراس نخستین رمانش را برای چاپ به انتشارات گالیمار سپرد، رمانی که در آن سال از سوی این انتشارات رد شد! اما با راهنمایی‌ها و تشویق‌های ریموند کنو که در آن زمان در دفتر گالیمار کار می‌کرد و دلسرد نشدن دوراس، دو سال بعد، یعنی در سال ۱۹۴۳ و در کشاکش جنگ جهانی دوم، بالاخره "بی‌شرمان" توسط انتشارات گالیمار به چاپ رسید.

دوراس نام منطقه‌ای بود که پدر مارگریت در آنجا از دنیا رفته بود، او که نام خانوادگی‌اش دونادیو است، این نام را مقابل نام نویسنده در آثارش گذاشت و در نهایت در میان همگان به همین نام شناخته شد. دوراس با فعالیت در جنبش‌هایی نظیر جنبش مبارزه با جنگ الجزایر و هم‌چنین انقادها و مخالف‌های دائمی‌اش با سیاست‌های ژنرال دوگل، از خود چهره‎ای سیاسی-اجتماعی نیز به یادگار گذاشته است. نایب کنسول، درد، لاموزیکا، شیدایی لل.و.اشتاین، گفتا که خراب اولی و عاشق عناوین تعدادی از آثار اوست.

قسمتی از کتاب عاشق نوشته مارگریت دوراس:

در حضور برادر ارشدم، عاشقم دیگر ان آدم قبلی نیست. همان هویت را دارد، اما نه برای من، برای من هیچ است، مثل جای سوختگی است. بی میل نیستم که از برادر ارشدم پیروی کنم که به عاشقم بی اعتناست. هر بار که با هم‌اند، نگاهشان که می‌کنم می‌بینم حتی تحمل دیدنشان را ندارم. عاشقم با این اندام نحیفش، با این ضعفش که لذت ایجاد می‌کند، موجودی است انکار شده. مرد چینی در حضور برادرم رسوایی مجسمی است انگار که باید مکتوم بماند، مسبب شرمی است که باید پنهان بماند. توان آن را ندارم تا در مقابل اوامر توام با ایما و اشاره‌ی برادر بزرگم ایستادگی کنم. وقتی قضیه به برادر کوچکم مربوط باشد این کار را می‌کنم، ولی وقتی پای عاشقم در میان باشد می‌بینم که علیه خودم کاری نمی‌توانم بکنم. حالا هم حرف زدن در این مورد مرا به یاد تزویر نقش شده بر آن چهره می‌اندازد و حالت مبهوت آدمی که نگاهش به اطراف است، که ذهنش به چیز دیگری مشغول است، ولی از همان فک‌های اندکی به هم فشرده‌اش می‌شود فهمید که معذب است و از اینکه باید تن به تحمل دهد در رنج است، از این بد رفتاری هنگام صرف غذا در رستورانی مجلل، از این کاری که می‌توانست خیلی طبیعی برگزار شود. در پیرامون خاطره، روشنایی سربی رنگِ شبِ شکارچی، به طنین اعلام خطر می‌مانست، به جیغ کودک. در کافه‌ی لاسورس هم همین طور، کسی با او حرف نمی‌زند، همگی مارتل‌پری‌یه سفارش می‌دهیم. برادرانم لیوان‌هایشان را لاجرعه سر می‌کشند و باز هم سفارش می‌دهند. من و مادرم سهممان را به آنها می‌دهیم. کماکان با مرد چینی حرف نمی‌زنند، منتها شروع کرده‌اند به بد و بیراه گفتن، مخصوصا برادر کوچکم گله‌مند است که چرا محیط کسالت‌بار است، که چرا از زن‌های کافه‌نشین خبری نیست. لاسورس در روزهای وسط هفته خلوت است. با او، با این برادر کوچکم، می‌رقصم، با عاشقم هم می‌رقصم، اما نه با برادر ارشدم، با او هیچ وقت نرقصیده‌ام.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.