جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: لیلی گلستان

بیوگرافی: لیلی گلستان زاده سال ۱۳۲۳ در تهران. لیلی گلستان دخترِ ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز بزرگ کشورمان است. لیلی گلستان از همان دوران کودکی به واسطه پدر، پایش به محافل روشنفکری باز شد و با بسیاری از افراد اهل قلم از نزدیک روبرو شد. رفتن به فرانسه و تحصیل در مدرسه راهبه‌های دومینیکن، از جمله مراحل مهم زندگی اوست. نوزده سال بیشتر نداشت که یک روز در پاریس اتفاق جالب برایش رخ داد: "پدرم برای کار استودیویش به پاریس آمد و یک روز به من گفت که امروز با چند فرانسوی قرار ناهار دارد و مرا با خودش برد. وقتی به رستوران رفتیم پدرم آن دو فرانسوی را به من و من را به آن دو معرفی کرد: دخترم لیلی.موسیو ژان لوک گدار و موسیو فرانسوا تروفو! من بهت زده و حیرت زده زبانم بند آمده بود! لمس فرهنگ فرانسوی از نزدیک در عناوینی که گلستان بعدها برای ترجمه برگزید تاثیر مستقیمی داشت.لیلی اگر شبی از شبهای زمستان مسافری، زندگی در پیش رو، مردی با کبوتر، تیتسوی سبز انگشتی، بیگانه و گزارش یک مرگ تعدای از ترجمه‌های لیلی گلستان هستند.

قسمتی از مردی با کبوتر اثر رومن گاری:

از ساعت شش صبح، یعنی ساعتی که بخش جراید، اولین نسخه‌های روزنامه‌هایی را که با عنوان بزرگ، حضور مستاجر مخفی را در سازمان ملل اعلام کرده بودند برایش فرستاد، دبیر کل تراکنار خود را به دست حکیمان سپرد. حدود یک بعد از ظهر به حد کفایت سلامتی‌اش را باز یافته بود تا با مشاوران اصلی‌اش مشورت کند. او از ایشان خواست: آرام باشید آقایان. آرام. خانم، شما هم بیست قطره والرین روی تکه قندی بریزید و به من بدهید. می‌خواهم نمونه‌ای کامل از آرامش به دنیا اهدا کنم! حتا اگر از این آرامش بمیرم. سازمان ملل باید به دنیا... منشی دوای او را داد و گفت: بیست قطره والرین روی یک تکه قند. -هان؟چه می‌گفتم، کجا بودم؟ بگتیر آرام گفت: می‌گفتید که ما نباید دست و پایمان را گم کنیم. همین طور است آقایان. اگر عقیده مرا بخواهید، این قصه‌ای است که روزنامه‌ها علم کرده‌اند.آن‌ها می‌خواهند به فعالیت‌های سازمان یک چیز دیگر هم قاطی کنند: "عامل مورد توجه بشریت." آن‌ها قطعا درباره‌ی اتاقی که در این ساختمان گم شده شنیده‌اند و برای بی اعتبار کردن ما این قصه را ساخته‎اند. می‌خواهند نشان دهند که ما در خانه‌ی خودمان هم نمی‌توانیم خودمان را پیدا کنیم. اما این امکان هم هست که در میان ما شخص خیالبافی هم باشد که خود را رها کرده تا مقابل چشمان ما از گرسنگی بمیرد. نگرانی از این است که توجه همه به ما جلب شده است. من همیشه گفته‌ام که محل اصلی سازمان ملل نباید در نیویورک باشد. باید آن را در جایی به دور از مراکز پر جنب و جوش پنهان می‌کردند. در محل نهانی که می‌توانستیم بی این که شناخته شویم به آن وارد شویم و بتوانیم به راحتی به دور از نگاه‌های کنجکاو در آن زندگی کنیم.جایی، در جنگلی ، با مناظر زیبایی در اطرافش، یک ایستگاه آب معدنی...گوسفندان سربزیر...گیاه و سبزی... شروع کرد به گریستن، بگتیر که کت و شلوار توئید شیکی پوشیده بود، پیپش را آرام روشن کرد و دودش را بیرون داد...

 
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.