جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: فروغ پوریاوری

بیوگرافی: فروغ پوریاوری زاده سال ۱۳۳۴ پوریاوری از جمله مترجمانی است که با ترجمه آثاری از نویسندگان اروپای شرقی، سهم بسزایی در شناساندن آثار نویسندگان بزرگ این منطقه در زبان فارسی داشته است. مثلا در کتاب "بعد از انقلاب" که یکی از بهترین ترجمه‌های اوست، آثاری از نویسندگانی همچون ایوان کلیما، میلان کوندرا، نادین گوردیمر، ریشارد کاپوشینسکی و... گردآوری شده‌اند. ادبیات در اروپای شرقی پس از رهایی از اختناق رژیم‌های دست‌نشانده روسیه، بسیار شکوفا شد و نویسندگانی که اجبارا سالها تحت فشار سانسورهای دستگاه‌های نظارتی مجبور بودند تا خلاقیت خود را سرکوب کنند حالا پس از انقلاب‌هایی رهایی بخش، می‌توانستند آزادانه رمان‌ها، داستانهای کوتاه و مقالات خود را خلق کنند. ادبیات این منطقه از نظر پیوند عمیقی که با شرایط زیستی، سیاسی و فرهنگی مردمانش دارد-درست همچون ادبیات آمریکای لاتین- از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است و همین امر فروغ پوریاوری را بر آن داشته که برای ترجمه بر روی ادبیات اروپای شرقی تمرکز کند.

در قسمتی از مقاله "پاریس یا پراگ" نوشته‌ی میلان کوندرا و ترجمه فروغ پوریاوری می‌خوانیم:

در سپتامبر ۱۹۶۸ که آمدم چند روزی را در غرب بگذرانم-چشم‌هایم هنوز تانک‌های روسی را که در خیابان‌های پراگ پارک کرده بودند می‌دید- جوانی که از جهات دیگر بسیار خوش برخورد می‌نمود با خصومتی آشکار از من پرسید: شما چک‌ها دقیقا چه می‌خواهید؟ آیا به همین زودی از سوسیالیسم خسته شده‌اید؟ آیا جامعه‌ی مصرفی غرب را ترجیح می‌دهید؟ امروز، بعد از شانزده سال، جناح چپ غرب تقریبا به اتفاق بهار پراگ را تایید می‌کند. اما مطمئن نیستم که سوءتفاهم‌ها به طور کامل برطرف شده باشد. روشنفکرهای غرب، با خودمداری زبانزدشان، اغلب به رویدادها نه به منظور درک آن‌ها بلکه به این دلیل علاقه‌مند می‌شوند که آن‌ها را ضمیمه‌ی باریک‌اندیشی‌های تئوریک خودشان بکنند. بدین ترتیب، الکساندر دوبچک تحت شرایطی می‌تواند به تدریج به آلنده یا تروتسکی تبدیل بشود، و تحت اوضاع و احوالی دیگر به لومومبا یا چه‌گوارا. بهار پراگ پذیرفته شده، برچسب خورده-اما همچنان ناشناخته مانده است. پیش از هر چیز می‌خواهم بر این واقعیت آشکار تاکید کنم: بهار پراگ انفجار انقلابی ناگهانی نبود که به سال‌های سیاه استالینیسم پایان بدهد. راهش را روند طولانی و عمیق آزاد سازی، که در تمام سال‌های دهه‌ی ۱۹۶۰ شکل گرفته بود، هموار کرده بود.امکان دارد که این همه، حتی پیش از آن، احتمالا در سال ۱۹۵۶ یا ۱۹۴۸ آغاز شده باشد-از هنگام تولد رژیم استالینیستی در چکسلواکی و به دلیل روحیه‌ی عیب‌جویانه‌ای که مارکس را به جنگ با مارکسیسم، عقل سلیم را به جنگ با وجد و سرخوشی ایدئولوژیک ، سفسطه‌ی انسان باورانه را به جنگ با سفسطه گری غیر انسانی انداخت و به ضرب و زور خنده به نظام، موجبات شرمساری نظام را از خودش فراهم آورد: روحیه‌ی عیب جویانه‌ای که اکثریت قاطع مردم پشتیبانش بودند و آرام آرام قدرت را از گناهش آگاه می‌کرد، به گونه‌ای که پیوسته کم‌تر و کم‌تر توانست خود یا مشروعیت خود را باور داشته باشد. در پراگ، کلبی منشانه، می‌گفتیم که رژیم سیاسی آرمانی همانا استبدادی در حال فروپاشی است که در آن ماشین سرکوب به گونه‌ای فزاینده معیوب عمل می‌کند اما صرف وجودش، روحیه‌ی ملت را در اوج تنش خلاقانه نگه می‌دارد. و این وضعیتی است که در سال‌های دهه‌ی ۱۹۶۰ حاکم بود: استبداد در حال فروپاشی. به گذشته که نگاه می‎کنم، خودمان را می‌بینم که مدام ناراضی و معترض بودیم اما در عین حال، مملو از خوش‌بینی هم بودیم. اطمینان داشتیم که سنت‌های فرهنگی ملت (کلبی مسلکی بودنش، حس درک واقعیت‌اش، ناباوری ریشه دارش) نیرومندتر از نظام سیاسی وارداتی شرقی است و در نهایت بر آن فائق می‌آید. ما خوش بین‌های شک باوری بودیم: به نیرون ویران‌گر این روحیه و نیز به پیروزی نهایی‌اش ایمان داشتیم. در تابستان ۱۹۶۷، بعد از کنگره‌ی جنجالی نویسندگان، زعمای حکومت فکر کردند که استبداد زیادی فروپاشیده و سعی کردند سیاستی تندروانه اعمال کنند. اما نتوانستند کاری از پیش ببرند. روند فروپاشی به کمیته‌ی مرکزی آکنده از گناه هم رسیده بود: کمیته پیشنهاد خشن‌تر کردن سیاست‌ها را رد کرد و تصمیم گرفت یک آدم ناشناس و تازه وارد، دوبچک، را عهده‌دار ریاست خود کند. آن چه موسوم به بهار پراگ است آغاز شده بود. روحیه‌ی عیب جویانه‌ای که تا آن موقع فقط تحلیل رفته بود، حالا فوران می‌کرد: چکسلواکی نظام زندگی وارداتی روسیه را رد کرد، سانسور از بین رفت، مرزها باز شد و تمام سازمان‌های اجتماعی-اتحادیه‌های کارگری و انجمن‌های دیگر-که بردبارانه تصمیم گرفته بودند اراده‌ی حزب را به مردم منتقل کنند، مستقل گشتند و به ابزار نامنتظر یک دموکراسی نامنتظر تبدیل شدند.

فروغ

واحد خبرگزاری موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
نرسی زمانیان 2 سال پیش
واقعا جای تاسف داره که این اثر بهترین کار ایشونه!!! این سومین کتابیه که از سر ناچاری با ترجمه ایشون گرفتم و به صفحه سوم نرسیده کنار گذاشتم، متاسفانه کس دیگه ایی هم این اثر رو ترجمه نکرده که بتونیم استفاده کنیم.
محمدحسین 1 سال پیش
چیزی که کشورهای اروپای شرقی بعد از فروپاشی کمونیسم تجربه کردند، آزادی نبود بلکه سقوط آزاد بود! حالا از این طرف بام افتاده‌اند!
ثریا انهااری 1 سال پیش
من خودم در کار ترجمه دستی نه ماهرانه بسیار ناشیانه دارم اما ترجمه خوب را از بد تشخیص میدهم کتاب ما مردم این مترجم را شروع به خواندن کردم واز همان ابتدا مشخص بود کسی که این کتاب را ترجمه کرده مترجمی ماهر است که می تواند شمای خواننده را در زبان ومقصود نویسنده قرار دهد امیدوارم ایشان همیشه موفق باشند
رادمهر 12 ماه پیش
من تا حالا چند تا از کتابهای میلان کوندرا رو با ترجمه ایشون خوندم.ترجمه هاشون خوب و روان هستند.فقط مشکلشون اینجاست که گاهی از کلمات نامانوس و غیرمتداولی استفاده می کنند.مثلا در کتاب "شوخی"میلان کوندرا کلماتی مثل: مظفرانه،مضطر،دوانیدن...و غیره. یا مثلا عبارت" لدی الورود"! در همین کتاب. البته بهتربود املای برخی عبارات رو سر هم نمی نوشتن مثل:خشنتر،بیعاطفگی و...