جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
بیوگرافی: فرانسوا موریاک
زاده یازدهمین روز اکتبر ۱۸۸۵ در بوردو فرانسه. اکثر منتقدان ادبی معتقدند که موریاک یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم اروپاست. موریاک که کنار نویسندگی و سرودن شعر، به کار روزنامهنگاری هم مشغول بود، در شهر بندری بوردو در کشور فرانسه متولد شد. بسیار جوان بود که نویسندگی را آغاز کرد. نخستین داستانی که نوشت، یعنی دفترچهی سیاه، رگههای تولد یک نویسندهی بزرگ را داشت و طولی نکشید تا در سال ۱۹۲۵ با صحرای عشق شهرتی جهانی یافت. پایان تحصیلات موریاک در دانشگاه، مصادف شد با عزیمت به پاریس. در پاریس، فرانسوای جوان شعر میسرود و نقد ادبی مینوشت. پس از پایان جنگ جهانی دوم بود که مقالات باارزشی به قلم او در نشریه فیگارو چاپ شد و چشمههای نبوغ نقادانه موریاک را عیان ساخت. موریاک با آنکه خود از طبقه اشراف بود، از مظاهر این طبقه نفرت داشت و همواره پدیدهی اشرافیگری را به نقد میکشید. وقتی در ۱۹۵۲، آکادمی نوبل، جایزه نوبل ادبی را به او اهدا کرد، جهان ادبیات نویسندهای در خود میدید با آثاری پر کشمش و از نظر ساختاری، بهشدت قوی. او که کاتولیکی روشنبین بود، همواره سرچشمههای ایمان واقعی را بدور از هرگونه نگاه دگم و بسته پی میگرفت، اما هیچگاه رضایت نداد تا در برابر آرزوهای پیش پا افتاده سر خم کند.قسمتی از رمان محبت شوم، نوشته فرانسوا موریاک:
با یادآوری جملهی قصاری درباره جاودانگی روح، شانههایش را بالا آورد: روح ماتیلد! چقدر روحش را به مسخره میگرفت! احمقهایی پیدا میشوند که دلشان را به این چیزها خوش کنند. آنچه میخواست زنده تحویلش بدهند، آن جسم بود. بر چهره هراسان و شکاک ماتیلد زنده، میخواست شکوفایی شادی را بیابد. او که، حتی در تمنا، قادر نبود به بیرون از وجود خویش بگریزد، خیلی دیر میفهمید که جسممان لذت نهفته بیرون از خود را، یکپارچه در آمیخته با جسمی دیگر که مایهی شادیاش میشویم، بهتنهایی میجوید و مییابد. فرنان تماس ناخنهایش را با پیشانیاش حس کرد. پرندهای شب پرواز آنقدر نزدیک خانه ضجه سر داد که مرد، با قلبی پر تپش، قدمی عقب رفت و با خود گفت: شاید فرگاس باشد. شب به نیمه رسیده بود. تا ۵ صبح هیچ قطاری نمیآمد و نمیرفت. دیگر وزشی حریف رخوت برگها نمیشد. حتی از علفزار هم جز زمزمهی خوابآلود رؤیایی گیاهی، صدایی به گوش نمیرسید. فرنان به سمت کمد رفت، سپس از آن فاصله گرفت، زیرا در آینه، قیافه ترسناک خود را دید. گویی بر وجودش همان تباهی مستولی شده بود که ۳ متر آن طرفتر، جسم ماتیلد را متلاشی میکرد.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...