جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: دیوید فاستر والاس

بیوگرافی: دیوید فاستر والاس دیوید فاستر والاس، متولد ۲۱ فوریه ۱۹۶۲، در ایتاکای نیویورک است. نویسنده‌ای که بسیاری از منتقدان او را یکی از خلاق‌ترین نویسندگان معاصر امریکا می‌دانند. ادبیات پست مدرن که دیوید فاستر والاس در آغاز پیشه‌ی ادبی خود متأثر از آن بود، در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم نضج گرفت. این جنبش ادبی از لحاظ محتوایی ریشه در واژگونی ارزش‌های پذیرفته‌ی فرهنگ غالب دارد و در دهه‌های آغازینش با سنت‌شکنی‌ها و شگردهای نوین، بازی‌های زبانی، رویکرد فراداستانی، فرم‌های پیشگامانه و تکیه بر دو اصل مسخره‌انگاری و کنایه، شورشی بر وضع موجود بود. به قول اومبرتو اکو: «میمون‌ها نمی‌خندند؛ خنده ویژه‌ی انسان است؛ نشانه‌ی خردمندی اوست.» اما دیرزمانی نگذشت که وضع موجود دشمن خود را بلعید. والاس خاطرنشان می‌کند که حتی در سال ۱۹۸۴ منتقدان سرمایه‌داری هشدار می‌دادند: «چیزی که چونان وجهی از آوانگارد آغاز شد به درون جریان فرهنگ عامه راه یافته است.» زمانه زمانه‌ای بود که اگر از کسی می‌پرسیدی منظورت چیست؟ می‌گفت: واقعاً فکر می‌کنی منظوری هم دارم؟ و دیگر همه به جرز دیوار هم می‌خندیدند و عصیان نخستینِ پست‌مدرنیزم تا سطح آگهی‌های تبلیغاتی تقلیل یافته بود که به مصرف‌کننده می‌گفتند؛ گاهی باید قوانین را نقض کرد. هر برنامه‌ی سخیف تلویزیونی سرشار از کنایه و بی‌مبالاتی شده بود: شگردهای پست مدرنیزم را چیزی غصب کرده بود که در اصل برای براندازی آن آفریده شده بودند. والاس، جریان‌ساز نثرنویسی امروز جهان و از روشن‌بینان روزگار ما، زود دریافت که پست‌مدرنیزم دیگر راهی به جایی نیست و دیرزمانی است که خنثی شده است. او جایی گفته است دنیای ما به اندازه‌ی کافی تیره و غمناک هست، اما آیا نویسنده کاری جز بازنمایاندن این تیرگی و غمناکی (کار تقریباً تمام نویسندگان پست‌مدرنیست، چه به جد یا تمسخر) ندارد؟ به باور او دارد و آن نشان دادن این است که چگونه می‌توان در چنین دنیایی زنده و انسان بود. چنین بود که او سلسله‌جنبان جنبشی در ادبیات روزگار ما شد که منظوری هم داشت و همه‌چیز را مسخره نمی‌انگاشت و واژگون نمی‌کرد و زنده و انسانی بود: صداقت نو.

قسمتی از کتاب فراموشی نوشته‌ی دیوید فاستر والاس:

تنها بار دیگه‌ای که آقای جانسن توی هیچکدوم از کلاس‌های من جایگزین معلم واقعی شده بود برای دو هفته توی سال دوم بود، وقتی خانم کلیمور، معلم کلاس خودیمون، با ماشین تصادف کرده بود و با یه آتل بزرگ سفید فلزی و کرباسی دور گردن‌اش برگشت که هیچ‌کس اجازه نداشت بهش اشاره کنه و نمی‌تونست توی بقیه‌ی اون سال تحصیلی سرش رو به هیچ طرف بچرخونه، که بعدش با درآمد مستقل بازنشسته شده بود و برگشته بود فلوریدا. اونجوری که من آقای جانسن رو یادم میاد، قدش برای یه آدم بزرگسال متوسط بود، با مدل موی ارتشی معمول، کت رسمی و کراوات و عینک با قاب سیاه دانشمندانه که هرکسی که توی اون روز و روزگار عینک می‌زد از اون‌ها داشت. از قرار معلوم، اون برای چندتا کلاس دیگه هم توی آر. بی. هیز معلم جایگزین شده بود. تنها باری که کسی اون رو بیرون از مدرسه دیده بود یه بار بود که دنیز کوون و مادرش آقای جانسن رو توی ای‌اندپی دیده بودن و دنیز می‌گفت چرخ‌دستی اون پر از غذاهای یخ‌زده بوده که مادرش به این واقعیت ربطش داده بود که اون مجرد بود. یادم نمیاد توجه کرده باشم آیا آقای جانسن حلقه‌ی ازدواج داشت یا نه، اما بعدها مقاله‌های مخابره اشاره‌ای به این نکردن که بعد از هجوم مسئولین به کلاس از اون همسری به جا مونده باشه. صورتش هم یادم نمیاد جز اون طوری که بعداً توی یه عکس مخابره بود، که از قرار معلوم از یکی از دفتر خاطرات‌های سالانه‌ی دوره‌ی دانشجویی خودش مال چند سال پیش بود. بیشتر صورت‌های بزرگسال‌ها که یه مشکل یا مشخصه‌ی آشکار رو می‌پوشوندن رو نمی‌شد توی اون سن و سال آسون فهمید همون بزرگسالی‌شون همه‌ی مشخصه‌های دیگه رو تار می‌کرد.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.