جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: آرتور کُستلر

بیوگرافی: آرتور کُستلر زاده پنجمین روز از ماه سپتامبر سال ۱۹۰۵ در بوداپست مجارستان. در جوانی از هواداران دو آتشه کمونیسم بود اما در طی فرآیند دادگاه‌های نمایشی مسکو از حزب کمونیسم جدا شد و تا پایان عمر، از مخالفان سرسخت حزب کمونیسم باقی ماند. مشاهدات او از پرده آهنین و محاکمات و دادگاه‌های فرمایشی در شوروی، بعدها در شاهکار خواندنی‌اش ظلمت در نیمروز منعکس شد. کستلر در دانشگاه روان‌شناسی خوانده. عضویت در حزب کمونیست آلمان از سال ۱۹۳۱ از جمله مراحل  تجربه اندوزانه زندگی او بوده است. تجربیاتی که البته دامنه تلخی‌های آن بیشتر از هر چیزی بود. این تجربیات در کنار مشاهده برپایی دادگاه‌های نمایشی در مسکو باعث شد تا در نهایت در سال ۱۹۳۸ از حزب جدا شود. آرتور کُستلر در دوران جنگ جهانی دوم نیز کستلر با فاشیسم و نازیسم مخالفت سرسختانه‌ای نشان داد و همواره اعتقاد داشت که نویسندگان و رسانه‌ها می‌بایست عمق فجایع را به درستی بازتاب دهند.

قسمتی از کتاب ظلمت در نیمروز شاهکار آرتور کستلر:

ریچارد گفت: من فقط این را می‌دانم که باید حقیقت را به مردم گفت:چون خودشان به هر حال از آن خبر دارند. مسخره است که جلو مردم ظاهرسازی کنیم. روباشف حرفش را ادامه داد: آخرین کنگره‌ی حزب در قطعنامه‌ای اعلام کرد که حزب شکست نخورده و صرفا عقب نشینی استراتژیک کرده و هیچ دلیلی برای تغییر سیاست گذشته‌اش وجود ندارد. ریچارد گفت: ولی این مهمل است. روباشف گفت: اگر به همین روش ادامه بدهی ، متاسفانه ناچاریم این گفت‌وگو را تمام کنیم. ریچارد مدتی ساکت ماند. تالار کم کم تاریک می‌شد؛ خطوط اندام فرشته‌ها و زن‌های روی دیوارها دم به دم محوتر و نامشخص‌تر می‌شد. ریچارد گفت: متاسفم. منظورم این است که رهبری حزب اشتباه می‌کند. شما از عقب نشینی استراتژیک صحبت می‌کنید در حالیکه نصف افراد ما کشته شده‌اند، و بقیه هم آن قدر از زنده بودن خودشان خوشحال‌اند که دسته دسته به طرف مقابل ملحق می‌شوند. این قطعنامه‌های بی خاصیت که شماها در خارج صادر می‌کنید، این جا برای کسی قابل درک نیست. در گرگ و میش غروب که هوا هر لحظه تاریک‌تر می‌شد، خطوط چهره‌ی ریچارد به تدریج رنگ می‌باخت. مکث کرد، بعد گفت: لابد آنی هم دیشب عقب‌نشینی استراتژیک کرده. خواهش می‌کنم درک کنید.ما این جا توی جنگل زندگی می‌کنیم. روباشف صبر کرد ببیند او هنوز هم حرفی برای گفتن دارد، ولی ریچارد چیزی نگفت. حالا دیگر هوا به سرعت تاریک می‌شد. روباشف عینک رو دماغی‌اش را از چشم برداشت و به آستینش مالید. گفت: حزب هرگز اشتباه نمی‌کند. این من و تو هستیم که اشتباه می‌کنیم، نه حزب. حزب از من و تو و هزار تا مثل من و تو بالاتر است رفیق. حزب تجسم تفکر انقلابی در تاریخ است. تاریخ هیچ دغدغه و تردیدی نمی‌شناسد. مصمم و بدون خطا به سوی هدفش پیش می‌رود. در مسیرش، سر هیچ پیچ، گل و لایی را که با خود آورده، همراه جنازه‌ی غرق شده‌ها جا می‌گذارد.تاریخ راهش را بلد است، اشتباه نمی‌کند. کسی به تاریخ ایمان مطلق نداشته باشد، جایش در صفوف حزب نیست. ریچارد چیزی نگفت؛ سرش همچنان روی مشت‌هایش بود و صورتِ بی احساسش رو به روباشف. روباشف که دید او چیزی نمی‌گوید، به حرفش ادامه داد.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.