جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: پرویز شهدی

بیوگرافی: پرویز شهدی زاده چهاردهمین روز از اسفند ماه سال ۱۳۱۵ در مشهد. شهدی با آنکه در مشهد به دنیا آمده بود، اما تحصیلات آکادمیکش در مقطع کارشناسی در دانشگاه تهران سپری شد. تحصیل در رشته زبان و ادبیات فرانسه، پنجره‌ای شد تا او با آثار گوناگون نویسندگان فرانسوی بیشتر آشنا شود. شهدی سپس برای تحصیلات تکمیلی خود، راهی فرانسه شد و در دانشگاه سوربن رشته ادبیات تطبیقی را پیگیری کرد. سال ۱۳۶۳ بود که شهدی پس از مدت زمانی نزدیک به یک دهه، از فرانسه به ایران بازگشت و سپس ترجمه را آغاز کرد. شهدی آینده‌ی ترجمه را آینده‌ی روشنی می‌بیند و معتقد است؛ ترجمه پس از طی دوران نقاهت، به زودی به سلامت کامل می‌رسد. وی معتقد است یک مترجم برای ترجمه از یک زبان می‌بایست به روح و عمق آن زبان آگاهی کامل داشته باشد. به اعتقاد شهدی، ترجمه درآمیختن هنر و فن است و نیاز به شم و استعداد فراوان و همچنین آشنایی با اصول و قوانین این حرفه دارد. او معتقد به تخصصی گرایی در مورد ترجمه است چرا که هیچ کس قادر نیست در همه‌ی حوزه‌ها ترجمه کند به گونه ای که مثلا ترجمه ادبیات کلاسیک با مدرن تفاوت دارد. شوالیه ناموجود، ساعت گرگ و میش، ییلاق انگلیسی، شب ظلمانی فراموش شدگان، سفر به دوزخ و از عشق با من حرف بزن عناوین تعدادی از ترجمه‌های پرویز شهدی است.

قسمتی از کتاب از عشق با من حرف بزن نوشته اریش ماریا رُمارک و با ترجمه پرویز شهدی:

چرا باید فرار کنم؟ عشقم ابعاد بزرگ‌تری پیدا کرده است، این را می‌دانم. این سه ماه جدایی آن را از بین نبرده؛ برعکس پابرجاترش کرده است. چرا باید خودم را گول بزنم؟ همین خواب و خیال‌ها بوده که طی این سه ماه جنگ و گریز در مرزها، طی روزهای انتظار در بیغوله‌های پنهانی، در طول تنهایی دق آور شب‌های خصومت‌آمیز و بدون ستاره مرا نگه داشته است. غیبت خیلی بیش‌تر از هرچه که او می‌توانست بکند، این عشق را نیرومند ساخته و حالا... صدای فریاد خفه‌ای او را از خواب و خیال‌هایش بیرون کشید. بی آنکه متوجه شود چند تا زن وارد رستوران شده بودند. یکی از آنها که زن سیاهپوستی بود، با رنگ پوستی کم و بیش روشن و کلاهش را پشت سرش انداخته بود، یکی از کاردهای روی میز را که در دست داشت به کناری انداخت و ضمن اینکه سیلی از فحش‌های رکیک نثار دو همجنس‌باز می‌کرد، با خشم و خروش شروع کرد به پایین امدن از پله‌ها. هیچ کس جلو او را نگرفت. یکی از پیشخدمت‌ها خواست از پله‌ها بالا برود، اما یکی از زن‌ها مانعش شد. زن می‌گفت: -هیچ اتفاقی نیفتاده، هیچ اتفاقی نیفتاده. پیشخدمت شانه‌ها را بالا انداخت و برگشت. راویک دید که زن مو سرخ از جا برخاست و در همان حال زنی که مانع بالا رفتن پیشخدمت از پله‌ها شده بود به سرعت به طرف بار رفت . زن مو سرخ که بی حرکت بر جا مانده و دست به سینه ایستاده بود، دو انگشتش را با احتیاط باز کرد و نگاه کرد. با ناباوری زخمش را برانداز می‌کرد. راویک بی اختیار حرکتی کرد. اما خیلی زود به خود آمد و سر جایش نشست.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.