جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
بیوگرافی: ویکتور هوگو
زادۀ بیستوششمین روزِ فوریۀ ۱۸۰۲ در بزانسون فرانسه. هوگو هم در داستاننویسی، هم در شعر و نمایشنامهنویسی، آثاری از خود به جا گذاشته است. او که در میان نویسندگان، پیرو سبک رومانتیسم فرانسوی است، از شناختهشدهترین نویسندگان فرانسه در سطح جهان است و آثارش را میتوان آینۀ تمامنمای تاریخ زمان خود دانست. هوگو فرزند ژنرال سیگیسبو و سوفی بوشه بود و در کودکی بهشدت تحت تأثیر مادرش بود. آموزش و تحصیلات دوران کودکیاش را در کشورهای گوناگون سپری کرد، در اسپانیا و در شهر مادرید در کالج نجبا، تحصیل کرد و پس از آن، آموزش او در فرانسه، به کشیش پیری واگذار شد. در آن دسالها، حتی تکالیف مدرسه نیز باعث نمیشد که هوگو از خواندن آثار نویسندگان بزرگی چون شاتوبریان غفلت کند. همچنین او فضای شعر را نیز با ترجمۀ اشعاری از ویرژیل آغاز کرد. نخستین دفتر شعر او، در سال ۱۸۲۲، منتشر شد و نخستین رمانش با عنوان باگ-ژارگال نیز در سال ۱۸۲۶ به چاپ رسید. پس از بینوایان، بزرگترین رمان هوگو، یعنی گوژپشت نتردام، در سال ۱۸۳۱ به چاپ رسید که انتشار آن با شهرت چشمگیر هوگو همراه بود. در سال ۱۸۲۷، ویکتور هوگو نمایشنامۀ کرمول را نوشت که مقدمۀ مفصلش حائز اهمیت است. در این مقدمه طولانی و مفصل، ویکتور هوگو مانیفست مکتب رومانتیسم را تشریح میکند. با نگارش این مقدمه، مکتب رومانتیسم در مقام مکتبی مستقل موجودیت خود را اعلام کرد. بینوایان، گوژپشت نتردام، رنجبران دریا، ری بلاس، کلود بینوا، مردی که میخندد و آخرین روزِ یک محکوم به اعدام از جمله آثار اوست.قسمتی از کتاب کلود بینوا نوشتۀ ویکتور هوگو:
هفت هشت سال پیش کارگر فقیری که او را کلود بینوا صدا میزدند، به همراه معشوقۀ جوانش و فرزندشان در پاریس زندگی میکرد. من واقعیات را آنطور که بود بازگو کرده و مخاطب را آزاد میگذارم تا از میان وقایعی که برایش شرح داده میشود، نکات و نتایجی را که میخواهد جمعآوری کند. کلود، کارگری بود با استعداد و توانا، زیرک، باهوش، بیبهره از نعمتهای طبیعت. او خواندن و نوشتن نمیدانست. یک سال زمستان، کلود از پیدا کردن کار عاجز ماند. نه آتشی برای گرم کردن داشتند و نه نانی برای خوردن. مرد، زن و فرزندشان از گرسنگی و سرما در عذاب بودند. مرد، دزدی کرد. نمیدانم چه دزدید و از کجا دزدید. تنها چیزی که میدانم این است که نتیجۀ آن دزدی، تأمین سه روز گرما و نان برای زن و کودک و پنج سال زندان برای مرد بود. مرد را برای گذراندن دورۀ حبس به زندان مرکزی کلروو فرستادند. کلروو صومعهای که از آن زندان ساختهاند، خانهای که از آن دخمه و محرابی که از آن قاپوق و شکنجهگاه ساختهاند. این است آنچه برخی از مردم از واژۀ پیشرفت برداشت کرده و به آن جامۀ عمل میپوشانند. وقتی ما از پیشرفت صحبت میکنیم، تعبیر و تفسیر آنها از کلمات و حرفهای ما این است! بگذریم. پس از رسیدن به زندان کلروو، کلود را شبها در یک دخمه نگاه داشته و روزها او را در کارگاهی به کار میگماشتند. اما آنچه مورد گلایه و انتقاد من است کار در کارگاه نیست. کلودِ بینوا، که تا پیش از آن کارگری صادق و حالا دیگر یک دزد شده بود، چهرهای متین و جدی داشت. پیشانیاش بلند بود و به رغم آن که هنوز جوان بود، روی پیشانیاش چروک و در میان موهای سیاهش چند تار موی سفید دیده میشد. چشمهای مهربانی داشت که در گودی زیر سایهبان پر پشت و زیبای ابروهایش فرو رفته بودند، حفرههای بینیاش باز و چانهاش رو به جلو بود، لبهایش حالتی متکبر و تحقیرآمیز داشت. در مجموع مردی بود با چهرهای جذاب. حالا به توصیف آنچه جامعه با او کرد، خواهیم پرداخت...
در حال بارگزاری دیدگاه ها...