جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

ادموند گانگلیون و پسر/ اگلوف پیش از منگی

ادموند گانگلیون و پسر/ اگلوف پیش از منگی رمان «ادموند گانگلیون و پسر»، نوشته‌ی ژوئل اگلوف، به همت نشر افق به چاپ رسیده است. «ادموند گانگلیون و پسر» اولین رمان اگلوف است که سال ۱۹۹۹ منتشر شد و جایزه‌ی الن فورنیه را برای او به ارمغان آورد. از همین رمان اول، این نویسنده دنیایی عجیب به نمایش گذاشت که در آن طنز و موقعیت ابسورد شانه‌به‌شانه‌ی هم حرکت می‌کنند و به شاعرانگی می‌رسند. او متولد ۱۹۷۰، در موزل است؛ ناحیه‌ای در شرق فرانسه که فرهنگی فرانسوی_آلمانی دارد. در آغاز جوانی به پاریس رفت تا در رشته‌ی سینما درس بخواند. پس از پایان تحصیل در مدرسه‌ی سینمایی، مدتی در کارهای سمعی_بصری مشغول شد: گرافیک، دستیاری صدا و تصویر، دستیار کارگردانی و درنهایت فیلم‌نامه‌نویسی. در نوشتن چند فیلمنامه همکاری کرد، چند فیلم‌نامه برای فیلم کوتاه و یک فیلم‌نامه‌ی بلند نوشت. اگلوف خودش می‌گوید که این دوره مثل یک جنگ تمام‌عیار برای ورود به سینمای حرفه‌ای بود که ترجیح داد آن را ترک کند و به راه دیگری برود. با این همه، سال ۲۰۱۰ دوباره به سینما برگشت و این‌بار تجربه‌ی دلپذیری داشت. منتقدان ادبی از همان رمان اول، طنز ژوئل اگلوف و غرابت دنیای داستانی او را با آثار دو نویسنده‌ی بزرگ فرانسه در قرن بیستم، مارسل امه و بوریس واریان، مقایسه کردند و بعدها، منتقدان دیگری ردپای نویسنده‌هایی مانند بکت و کافکا را در آثار او دیدند. از طرف دیگر، علاقه‌مندان سینما فضای رمان‌های اگلوف را یادآور آثار فیلمسازهایی مثل ژاک تاتی، وودی آلن و برادران کوئن می‌دانستند. اگلوف گرچه تأثیرپذیری از این نام‌ها را رد نمی‌کرد و حتی بعضی‌شان را به‌طور مستقیم تأیید می‌کرد، اما با کتاب‌های بعدی‌اش نشان داد که شبیه هیچ‌کس نیست. اگلوف با منگی به نویسنده‌ای جهانی بدل شد. این رمان در سال ۲۰۰۵ جایزه‌ی لیور انتر را به خود اختصاص داد و خیلی زود به چند زبان اروپایی ترجمه شد. کشتارگاه و فضای اکسپرسیونیستی اطرافش، راوی بی‌نامی که با مادربزرگ بدخلقش زندگی می‌کند و آن مه غلیظ و ابدی که بر فضای رمان حاکم است، آشناترین مؤلفه‌های دنیای داستانی ژوئل اگلوف نزد خوانندگانش در همه جای دنیا هستند. در این رمان بی‌نظیر که طنز اگلوفی در عالی‌ترین شکل آن خودنمایی می‌کند، نویسنده از بی‌خاطرگی حرف می‌زند، آدم‌هایی را به تصویر می‌کشد که هیچ خاطره‌ای از هیچ‌کجا ندارند؛ این آدم‌ها درنهایت، یا به یکنواختی زندگی کسالت‌بارشان در محیطی فلاکت‌بار خو می‌کنند و یا فقط حرفِ رفتن را می‌زنند، دست به هیچ عملی نمی‌زنند، می‌خواهند بروند اما نمی‌دانند به کجا، کِی و چطور. منگی بِکِتی‌ترین رمان اگلوف است و شخصیت‌هایش بهترین نمونه از این توصیف نویسنده راجع به آدم‌های آثارش است: «شخصیت‌‌های من همیشه شبیه آدم‌هایی هستند که انگار با منجنیق به ناکجاآباد پرت شده‌اند و تلاش می‌کنند راهی برای خروج یا دست‌کم دلیلی برای بودن پیدا کنند... دنبال جوابی می‌گردند، هر چند به بیهودگیِ سؤال، اما چیزی پیدا نمی‌کنند چون من جوابی آنجا نمی‌گذارم.»

قسمتی از رمان ادموند گانگلیون و پسر:

به‌زحمت بیست دقیقه می‌شد که می‌راندند و به همان زودی، دشت به نظرشان متفاوت می‌آمد. هیچ‌وقت تا آنجا نیامده بودند، به همین دلیل ساده که هیچ‌وقت کاری آنجا نداشتند. شاید بر حسب تصادف از آنجا رد شده بودند، وقتی داشتند جای دیگری می‌رفتند، اما نه اینکه بخواهند به خود آنجا بروند. تازه، کدام جای دیگر؟ در این مسیر، فقط برِئو بود و گهگاه، یک چهار راه که اگر به تابلوهاش اعتماد می‌کردی، کوره‌راه‌ها می‌بردت به ناکجاآبادهایی با اسم‌های عجیب‌غریب، نه چیز دیگر. از وقتی راه افتاده بودند، مولو چندبار خواسته بود سر صحبت را باز کند، اما به جایی نرسیده بود. ژرژ کم حرف می‌زد؛ کمترین حالت ممکن. کمی از سر خستگی، اما بیشتر از سر صرفه‌جویی. می‌ترسید حرف‌ها دوباره درنیایند، مثل دندان‌ها، با علم به اینکه اگر بچه‌ها غلط حرف می‌زنند، از این روست که هنوز کلمه‌های شیری‌شان را دارند. او که هزاربار با سکوت و بی‌حرفی مرده‌ها مواجه شده بود، دست آخر دریافته بود بین پرحرفی و مرگ، رابطه‌ی علت و معلول منحطی وجود دارد. به این نتیجه رسیده بود برای عقب انداختن لحظه‌ای که کلمات روی لب‌ها می‌خشکند، بهتر است کم حرف بزند، البته تا جای ممکن، خلاصه کند، به این ترتیب، آدم همیه چیزی برای گفتن دارد و تا وقتی چیزی برای گفتن دارد، نمی‌میرد. تحت تأثیر قرص ضد تهوعی که قبل از حرکت خورده بود، دست آخر خوابش گرفت. بیدار که شد، لابد از این رو که سرش دائم به شیشه می‌خورد، حس کرد چشم‌هاش را فقط یک دقیقه بسته است. ساعت چنده؟ مولو شانه بالا انداخت. می‌دونی که... آره، درسته. خیلی خوابیدم؟ نمی‌دونم، اصلاً نفهمیدم خوابیدی. سرپیچ‌ها یا بالای شیب‌ها، آفتاب کل صورتشان را روشن می‌کرد. ژرژ گفت: داره شب می‌شه. گاز بده، وگرنه هیچ‌وقت نمی‌رسیم. مولو با لبخندی کودکانه سرعت را زیادتر کرد. من دلم می‌خواست راننده‌ی آمبولانس بشم. اورژانس، همیشه اورژانس، از همین خوشم می‌اومد. ما هر کاری که بکنیم، همیشه خیلی دیر می‌رسیم. شاید واسه همینه که برعکس زیادی معطل می‌کنیم، تا نشون بدیم عجله‌ای داریم. با یه چراغ گردون، همه‌چی فرق می‌کرد. آمبولانس رو چراغ گردون آمبولانس نمی‌کنه، مولو، مسئله رنگشه. عجیبه که هنوز تابلویی ندیده‌م. نباید زیاد دور باشیم. ادموند گانگلیون و پسر را اصغر نوری ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۱۱۶ صفحه‌ی رقعی با جلد نرم و قیمت ۳۵ هزار تومان چاپ و عرضه شده است. خرید کتاب ادموند گانگلیون و پسر
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.