جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

گپ و گفتی با آلبر کامو

گپ و گفتی با آلبر کامو کامو در نمایشنامه‌ی تسخیرشدگان، نشان می‌دهد که در اقتباس از یک رمان و تبدیل مصالح آن به یک درام قوی، همچون زمینه‌های دیگر استعداد ویژه‌ای دارد. این ویدئو شامل گپ و گفتی است با آلبر کامو، پیرامون بحث اقتباس و تاثیرات اخذ شده از داستایفسکی بزرگ.

بخشی از نمایشنامه تسخیرشدگان اثر آلبر کامو:

شاتوف: شما نه عشقی به روسیه دارید نه به توده‌ی مردم. شما ارتباطتون با توده‌ی مردم قطع شده. شما از توده‌ی مردم طوری حرف می‌زنین که انگار مال یه قبیله‌ی دور دست هستن با عادات عجیب و غریبی که مایه‌ی تاسف شماس. شما رد توده‌ی مردم رو گم کردین و اگه توده‌ی مردم نباشن، شما هم کاره‌ای نیستین. برای همینه که همه‌ی شما و همه‌ی ما، بله، همه‌ی ما اینطور مستاصل و سرد و بی تفاوت شده‌یم.ما راهمون رو گم کردیم ،همین و همین. شما خودتون، استپان تروفیموویچ، من شما رو هم استثنا نمی‌کنم. بله، بذار همه بدونن، حتی شما، اگر چه شما به همه‌ی ما تعلیم دادین. در واقع، اصلا روی حرفم مخصوصا به شماست. (بلند می‌شود، کلاهش را برمی‌دارد و با عجله به سمت در می‌رود. اما استپان تروفیموویچ ندا می‌دهد که جلوش را بگیرند.) استپان: خیلی خب شاتوف. اگه منظورت این بود که از دستت عصبانی بشم، خب شدم. حالا دیگه آشتی کنیم. (دستش را دراز می‌کند و شاتوف با اکراه آن را می‌فشارد.) گاگانوف: اما من به هیچ کس اجازه نمی‌دم افسار منو دست بگیره و به هر طرفی که می‌خواد بکشه. واروارا: لطفا بلند نشید. به سلامتی پسر من، نیکالای که همین الان از راه رسیده. رفته لباس عوض کنه. من ازش خواستم بیاد و سلامی به دوستهای شما بکنه. استپان: به نظرت چطور اومد، دوست شریف من؟ واروارا: ظاهر قشنگش و شادابی و سلامتش منو خوشحال کرد. (به بقیه نگاه می‌کند) بله، چرا نگم؟ اخیرا خیلی شایعه‌ها سر زبونها افتاده بود و من خوشحالم که حالا فرصت اینو دارم که نشون بدم پسرم چیه و کیه. گاگانوف: ما از دیدنش خوشحال می‌شیم، عزیز من! واروارا: (نگاهی به شاتوف می‌اندازد) و تو شاتوف، خوشحالی که دوباره دوستت رو می‌بینی؟ (شاتوف بلند می‌شود و موقع بلند شدن با دستپاچگی یک میز کوچک خاتم را چپه می‌کند.) لطفا اون میز رو بلند کن. لبه‌ش می‌پره. اما نباید براش عزا گرفت.(خطاب به بقیه) درباره‌ی چی صحبت می‌کردین؟ استپان: درباره‌ی امید، دوست شریف من، و درباره‌ی آینده‌ی درخشانی که از همین حالا در پایان راه تاریکمون به چشم می‌آد...آه، ما از عذابها و رنجها و آزارها آسوده می‌شیم. تبعید دیگه تموم میشه، چون صبح روشن توی راهه... (نیکالای استاوروگین در بالای صحنه ظاهر می‌شود و ثابت و ساکن در آستانه‌ی در می‌ایستد.) استپان: آه، طفل عزیز من! (واروارا قدمی به طرف استاوروگین برمی‌دارد، اما حالت بی اعتنا و بی احساس او متوقفش می‌کند. واروارا با عذاب ا را نگاه می‌کند. چند ثانیه‌ایهمه معذب هستند و فضا سنگین می‌شود.)
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.