جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
همۀ پسران من/ یک درام شگفتانگیز از آرتور میلر
نمایشنامۀ همۀ پسران من، نوشتۀ آرتور میلر، به همت نشر بیدگل به چاپ رسیده است. نقد سرمایهداری مدرن، ویژگی بارز این نمایشنامه میلر است. مردی که شغلش ساخت و فروش قطعات هواپیماست، با علم به اینکه تعدادی از لوازمش دچار نقص هستند، آنها را میفروشد و درنتیجه ۲۱ سرباز کشته میشوند. چنین زمینۀ هولناکی بهخودیخود، سبب خلق شخصیتهایی میشود که با چیرهدستی هرچه تمامترِ آرتور میلر ساخته شدهاند. درنهایت، سازندۀ قطعات هواپیما با زیرکی تمام، خود را در دادگاه تبرئه میکند و شریکش را، که از همهجا بیخبر است، راهی زندان میکند. این کنش غیر اخلاقی، سرانجام به چه فجایعی منتهی خواهد شد؟ پدر با علم به حقیقتی که از زیر آن شانه خالی کرده و با زیرکی خود را تبرئه کرده، شمایل کامل یک بورژوای جامعۀ سرمایهداری است که با کنش خود، سبب بروز مجموعهای از فجایع میشود.قسمتی از نمایشنامۀ همۀ پسران من:
کریس: بیا با ماشین بریم یه گوشهای... دلم میخواد باهات تنها باشم. آن: نه... چیه، کریس، مادرت؟ کریس: نه، این چیزها نیست. آن: پس چی شده؟ حتی تو نامههات هم یه جور شرمندگی بود. کریس: آره، فکر کنم شرمنده بودم. ولی داره از بین میره. آن: تو باید به من بگی. کریس: نمیدونم چه جوری شروع کنم. دست آن را میگیرد. آن: این طوری نمیشه. (مکث مختصر) کریس: (آرام حرف میزند، در واقع اولش) با خیلی چیزهای دیگه قاتی شده... یادته، خارج از کشور، فرمانده یه دسته بودم؟ آن: آره، معلومه. کریس: خب، اونها رو از دست دادم. آن: چند تاشون رو؟ کریس: تقریباً همهشون رو. آن: وای، خدا جون! کریس: هضمش یه خرده وقت میبره. چون اینطور نبود که بگی افراد تحت امرم بودن و تمام. مثلاً، یه بار چند روز پشت سر هم بارون اومد، یکیشون اومد پیشم و آخرین جوراب خشکش رو داد به من. اونها رو گذاشت تو جیبم. این یه چشمۀ کوچکشه، اما... بر و بچههای من اینطوری بودن. اونها نمردن؛ اونها خودشون رو واسه همدیگه کشتن. منظورم دقیقاً همینه؛ اگه یه کم به فکر خودشون بودن، الان همهشون اینجا بودن. به یه نتیجهای رسیدم -همونطور که غرق شدنشون رو تماشا میکردم. همه چی داشت نابود میشد، فهمیدی، ولی به نظرم میاومد که یه چیز تازهای داره ساخته میشه. یه جور مسئولیت. انسان در قبال انسان. میفهمی چی میگم؟ اینکه نشونش بدی، دوباره بیاریش روی زمین، مثل یه جور یادبود، و هرکسی احساس کنه که این یادبود هنوز اونجا، پشت سرش، برپاست، و براش تفاوتی داشته باشه. (مکث) بعدش اومدم خونه، باورکردنی نبود. من اون مسئله اینجا هیچ معنا و مفهومی نداشت؛ کل قضایا از نظر اینها یه جور چیز بود -تصادف اتومبیل. واسه کار رفتم پیش پدر و دوباره همون رقابت ناجوانمردانه. احساس -اونی که گفتی- شرمندگی میکردم. چون هیچکس اصلاً عوض نشده بود. به نظرم اینطور میاومد که اون رقابت داره از جوونها یه مشت خنگ هالو میسازه. از زنده بودن، حساب بانکی باز کردن، ماشین جدید روندن، یخچالهای جدید دیدن، احساس بدی میکردم. منظورم اینه که میشه از قِبَل جنگ به این چیزها رسید، ولی وقتی داری اون ماشین رو میرونی، باید بدونی که اون ماشین از عشقی که یه انسان میتونه به انسان دیگه داشته باشه به دست اومده، به همین خاطر باید سعی کنی بهتر از قبل باشی. وگرنه هرچی داری، در واقع مال غارتیه، خون روش نشسته. خوشم نمیاومد هیچ کدوم از این چیزها رو داشته باشم و گمونم تو هم یکی از اون چیزها بودی. آن: هنوز هم همون طور فکر میکنی؟ کریس: الان تو رو میخوام، آنی. همۀ پسران من را حسن ملکی ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۱۳۳ صفحه رقعی با جلد نرم و قیمت ۲۵ هزار تومان چاپ و روانه کتابفروشیها شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...