جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
همهی خوبیهایت/ یک عاشقانه خواندنی
رمان همهی خوبیهایت نوشته کالین هوور به همت نشر مصدق به چاپ رسیده است. آیا یک داستان عاشقانه با یک آغاز کامل، تا آخر عمر بین دو نفر ناکامل دوام میآورد؟ کالین هوور؛ مولف کتابهای پرفروشی همچون ما تمامش میکنیم و اسیر سرنوشت به انتخاب نیویورک تایمز است و به مدت سه سال پیاپی توانست جایزهی بهترین نویسنده از دیدگاه خوانندگان را کسب کند. هوور که زاده تگزاس است و نخستین رمانش در ژانویه سال ۲۰۱۲ منتشر شده، از جمله نویسندگان نسل جدید است که کتابهایش با استقبال خوبی روبرو میشوند. او در کتابهایش با مهارت تمام احساسات خواننده را درگیر میکند. رمانِ همهی خوبیهایت، داستان زوجی است که آینده آنها به وعدههای گذشتهشان بستگی دارد؛ آیا در نهایت قدرت بی پایان عشق ناجی انسانها در زندگی خواهد بود؟در بخشی از رمان همهی خوبیهایت میخوانیم:
زمانی که آوا در کانکتیکات بود؛ هر روز با هم تماس تلفنی داشتیم، اما اکنون که او به آن سوی جهان نقل مکان کرده است، نیاز به صحبت بیشتری داریم. علی رغم تفاوت ساعت محلی؛ تقریبا دو بار در روز با هم صحبت میکنیم. -باید یه چیزی بهت بگم. آشفتگی در صدایش مشهود بود. در خانه را بستم و به سمت پیشخوان آشپزخانه رفتم تا خریدهایم را آن جا بگذارم. حالت خوبه آوا؟ کیفم را روی پیشخوان گذاشتم؛ گوشی را از بین شانه و گوشم بیرون کشیدم تا با حالت راحت تری به گفتگو ادامه دهم. -آره، من خوبم، خبر بدی نیست. -خب؛ بگو دیگه، چی شده؟ داری منو میترسونی، به نظر من که یه خبر بد داری! -نه، ابدا بد نیست؛ در واقع...خبر خوبیه! بر روی کاناپه اتاق نشیمن افتادم ؛ اگر خبر خوبی است، پس چرا ناراحت به نظر میرسد؟ ناگهان متوجه شدم که چه میخواهد بگوید: تو بارداری؟ سکوت برقرار شد! برای اطمینان از این که تماس قطع نشده است به صفحهی گوشیام نگاه کردم و گفتم: آوا؟ او تاکید کرد: آره باردارم! این بار من ساکت. دستم را روی قفسه سینهام گذاشتم، ضربان قلبم شدیدتر از قبل شده بود. در ابتدا با شنیدن صدایش نگران شده بودم. اکنون ترس بیشتری احساس میکردم. با این که میدانستم خطری او را تهدید نمیکند، اما نمیدانستم که چرا صدایش خوشحال نیست: حالت خوبه؟ آوا: اوه، آره! اما میدونی برای بچه دار شدن برنامهریزی نکرده بودیم، آخه تازه به این جا اومدیم. هنوز به این جا انس نگرفتم؛ نمیدونم! اما خیلی هیجان زده هستم. اشک از چشمانم جاری شد، اما نمیدانستم چرا گریه میکنم؛ شاید از این که آوا هیجان زده بود، خوشحال شدم. به سختی گفتم: آوا...این...معرکه است. -میدونم! تو قراره خاله بشی! البته میدونم که قبلا خالهی بچههای خواهر گراهام شدی اما این بار برای بچهی من خاله میشی! سعی کردم لبخند بزنم، اما او که لبخند مرا نمیدید؛ بنابراین سعی کردم بخندم و گفتم: هی آوا! مادرت قراره مادربزرگ بشه! آوا هم خندید و گفت: این دیگه قسمت جالب ماجرا است؛ نمیدونی چه حالی شد وقتی بهش گفتم... گیج شده بود نمیدونست به کارهای خودش رسیدگی کنه یا همین امروز بره بیرون تا کلی لباس بچه بخره! از این که آوا زودتر از من به مادر خبر داده بود، حسادت کردم: تو...تو قبل از من به اون گفتی؟ آوا آه حسرت کشید: آره، دیروز گفتم. میدونم که باید اول به تو میگفتم.اما... لازم بود با مامان مشورت کنم که این قضیه رو چطوری بهت بگم. سرم را به لبهی کاناپه تکیه دادم؛ خواهرم از بیان این خبر به من وحشت داشت؟ آیا تصور میکرد با شنیدن این خبر روحیهی خود را از دست میدهم؟ همهی خوبیهایت را محمدجواد شجاعی ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۲۴۸ صفحه رقعی با جلد نرم و قیمت ۳۸ هزار تومان چاپ و عرضه شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...