عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
میزانسن: تَرکه
«ترکه» نمایشنامهای است نوشتهی مارک ریونهیل. ریونهیل (متولد ۱۹۶۶) نمایشنامهنویس، بازیگر و روزنامهنگار انگلیسی است. والدینش، تد و آنجلا ریونهیل، صاحب دو پسر شدند و مارک پسرِ بزرگِ خانواده بود. او در ساسکس غربی بزرگ شده است و از همان کودکی مجذوب و علاقهمند به تئاتر بود و همراه با برادرش، زمانی که یکی هفتساله و دیگری هشتساله بود، نمایش اجرا میکردند. او بین سالهای ۱۹۸۴ تا ۱۹۸۷ در رشتهی ادبیات انگلیسی و تئاتر در دانشگاه بریستول مشغول تحصیل بود و در این مدت به مشاغلی چون کارگردانی مستقل، برگزارکنندهی کارگاه و معلمی تئاتر پرداخت.
ریونهیل در سال ۱۹۹۷ بهعنوان سرپرست نویسندگان یک کمپانی نویسندگیِ تازهتأسیس، به نام پینز پلاو، منصوب شد. وقتی نیکولاس هیتنر در سال ۲۰۰۳، بهعنوان کارگردان هنری تئاتر ملی مشغول به کار شد، ریونهیل در قالب عضوی از تیم مشاورهی او وارد تئاتر ملی شد. ریونهیل که شریک پیشینش براثر ابتلا به ایدز جان خود را از دست داده بود، در اواسط دههی نود، مبتلا به بیماری اچ.آی.وی شناخته شد.
با وجود اینکه ریونهیل در دههی نود و دههی نخست قرن بیستویکم در مرکزِ نمایشنامهنویسیِ جدید انگلستان بود، ارادت خاصی به تئاتر تاریخی داشت و گفته بود دوست دارد کارگردانها بیشتر روی آثار کلاسیک کار کنند تا نمایشنامههای تازهای که استحکام و معنای لازم را ندارند. او در همین مقاله میگوید: «کارگردانها به جای اینکه به سراغ فرهنگها و سبکهای مختلف گذشته بروند و از میان آنها زمینههایی برای کار انتخاب کنند، تنها به قالبِ «زمان حالِ همیشگی» میپردازند.» ریونهیل علاقهی فراوانی به نمایش پانتومیم سنتی دارد و در سال ۲۰۰۶، مستندی دربارهی آن برای شبکهی رادیو ۴ ساخت و نمایش سنتیِ دیک وایتینگتون را هم برای تئاتر باربیکن بازنویسی کرد.
کار ریونهیل در دههی نخست قرن بیستویکم پیشرفت کرد و دستخوش تغییرات شد. درحالیکه کارهای او در دههی نود _نظیر نمایشنامهی کیفدستی و چند عکس شفاف_ تلاشی برای نشان دادن جامعهی امروز انگلیسی است، کارهای اخیرش بیشتر آثاری تجربهگرا و انتزاعیاند. نمایش تکپرسوناژ او به نام محصول که تور جهانیاش را پس از اولین نمایشش در جشنوارهی خیابانی ادینبرای سال ۲۰۰۵ آغاز کرد، طعنهای به نگرش به تروریسم بعد از حوادث یازده سپتامبر و بازتاب دقیقی از محدودیتهای زبان و فرم برای بیان واقعیت روزگار ماست.
«ترکه» عنوان نمایشنامهی ریونهیل است که در سال ۲۰۱۸ نوشته شده و در دسامبر همان سال در تماشاخانهی جروود، رویال کورت روی صحنه رفت و با استقبال گرم تماشاگران و منتقدان همراه شد.
«تَرکه» دربارهی تغییر نسل و تغییر نگرش نسبت به تنبیه بدنی در مدارس و پیامدهای قرار گرفتن در سمت اشتباه تاریخ برای یک معلم بازنشسته است. همچنین نقدی خندهدار و نگرانکننده از کاهش محدودیت اجتماعی در عصر اینترنت است. مسائلی چون ظهور فردگرایی، خودتوجیهی، آزادی بیان کنترلنشده و نسبیت اخلاقی از دیگر مضامینی است که در لایههای زیرین این نمایشنامه به آنها پرداخته میشود.
این نمایشنامه حول محور ادوارد میچرخد، معاونی که مرتب دانشآموزان را تنبیه بدنی میکرده تا زمانی که تنبیه بدنی در مدارس بریتانیا، در اواخر دههی ۱۹۸۰، ممنوع شد. ادوارد با همسرش مورین و فرزندش آنا زندگی میکند و این در حالی است که برنامههای جشن بازنشستگی او به فاجعهای تبدیل میشود. خشونت نهادینه شده در ادوارد نسبت به کودکان در گذشته، عواقبی در زمان حال برای ادوارد و خانوادهاش به همراه دارد. آیا فجایعی در راه است؟
قسمتی از نمایشنامهی ترکه نوشتهی مارک ریون هیل:
ادوارد: ترکه سالها رو دیوار دفتر معاون مدرسه آویزون بود. بیشتر حکم یه نماد رو داشت تا یه _اونجا گذاشته بودنش تا یهجور هشدار باشه. زدن خونهی آخر بود، بیشتر حکم تهدید رو داشت. اولین روز تو سمت معاون، ترکه مثل همیشه روی دیوار بود. غریزهم بهم میگفت اون رو قایم کنم تو کشو کمد، تو قفسهی وسایل. اما براش دلیل آوردم که اینجوری بیشتر تهدیدآمیزه، اینکه بچهها بدونن ترکه یه جایی مخفی شده ترسناکتر بود تا اینکه همونجا جلو چشم همه باشه. چند هفتهی اول سختم بود که میدیدمش از دیوار آویزونه و کل کارهام رو وقتی اونجا بود انجام میدادم، اما آدم به همهچی عادت میکنه. ترکه شد بخشی از _میشه گفت شد بخشی از اتاق. فقط وقتی یه بچه میاومد تو اتاق _مجبور بودی بهشون بگی «من رو نگاه کن، تو چشمهای من نگاه کن»_ چون نگاهشون منحرف میشد و میخکوب ترکه میشدن. فقط وقتی همهی جزئیات تو دفترِ ثبت نوشته میشد _بچهای که تو اتاق بود، وقتی جزئیات رو تو دفتر مینوشتم اونجا بود_ ترکه رو از روی دیوار میآوردم پایین و وقتی که تعداد ضربات مقرر زده میشد، ترکه رو فوراً میذاشتم سر جاش.
آنا: تا حالا کسی هم زخمی شده؟
ادوارد: اوه نه.
آنا: تا حالا مجبور نشدی قبل از اینکه ترکه رو بذاری سر جاش، خون روش رو پاک کنی؟
ادوارد: ترکه باعث شکافتن سطح پوست نمیشه.
آنا: هیچوقت نشده؟
ادوارد: اگه سطح پوست رو بشکافه، یعنی داری بدجوری اشتباه میزنی.
آنا: جاش زخم میشد؟
ادوارد: من بهش نمیگم زخم، نه.
آنا: چی بهش میگی؟
ادوارد: ردش میموند. رد قرمزی که یکی دو روز بعدش هم خوب میشد.
آنا: آه، خب اگه فقط همین بوده باشه.
ادوارد: همهش یه جور مراسم بود.
آنا: یه مراسم خیلی دردناک...
ادوارد: آره، درد لحظهای داشت.
آنا: به همراه مقدار زیادی...
ادوارد: و به نظر میاومد خیلی از پسرها بهش افتخار هم میکردن. از پنجرهی اتاقم نگاهشون میکردم، وقتی بعد از تنبیهشدن میرفتن تو حیاط مدرسه و دستشون رو که روش رد تنبیه بود بالا میگرفتن و بچههای دیگه رو دور خودشون جمع میکردن و فخر میفروختن.
آنا: فقط به خاطر اینکه قربانی...
ادوارد: گمونم همینطور باشه...
آنا: دچار غرور کاذب میشه.
ادوارد: من بحثی باهات ندارم. وقتی قانون عوض شد با ترکه باید چی کار میکردم؟ هیچ راهنمایی نبود. تنبیه با ترکه دیگه غیرقانونی بود، اما هیچ دستورالعملی نبود که بگه با ترکه باید چی کار بکنی. دولت، نظام آموزش و پرورش، مسئولان سکوتکردن _یه مرتبه ترکه از تاریخ پاک شد، اما چه جوری؟ روی دیوار بود و خب من هم به محض این که غیرقانونی اعلام شد، برش داشتم. گذاشتمش پشت کشو بایگانیم. هرکی میاومد تو اتاقم_ میدیدم چشمهاش یه راست میره سمت دیوار و دلش میخواد بپرسه «ترکه رو کجا گذاشتی»، اما هیچکس نپرسید، چون هیچکس دیگه نمیخواست هیچ اشارهای به وجود ترکه کنه. فکر کنم چند سالی پشت کشو بایگانی موند؛ اما وقتی بهم گفتن قراره هفتهی بعد اتاقم رو رنگ کنن و آخر هفته چند نفر میآن و وسایلم رو از اتاق بیرون میبرن، یاد ترکه افتادم و باید به این فکر میکردم که میخوام باهاش چی کار کنم.
مورین: نابودش میکردی.
ادوارد: آره، گمونم این...
مورین: از وسط نصفش میکردی و میانداختیش دور.
ادوارد: آره، گمونم در مجموع این بهترین کار بود.
مورین: پس چرا این کار رو نکردی؟
ادوارد: فکر کردم که همهی این ترکهها از کجا میآن؟ کی ترکههای مدرسهها رو تأمین میکرد؟ تولیدکنندهش کی بود؟ چوبشون رو از کجا میآوردن؟ اونا _آهان!_ راهنمای محصولات و فروشندهی سیار داشتن؟
مورین: دور انداختن ترکه اصلاً کار سختی نبود.
ادوارد: این ترکه خیلی قدیمیه. ترکه تو مدرسه بوده از وقتی که مدرسه جزء مدارس گرامر بود و خیلی قبلتر از اون _حتا قبل از اینکه اینجا راهآهن بزنن، موقعی که اینجا یه روستا بوده با مزرعهها و یه مدرسهی روستایی. تصور میکنم مدیر مدرسه خودش اون رو از یه درخت کنده و درستش کرده. طبق تخمین من این ترکه صد و هفتاد سال قدمت داره. دور انداختنش بیاحترامیه.
آنا: بیاحترامی...
ادوارد: آره، در حقیقت بیاحترامی به نسلهای مختلف معلمها و بچههاست. ترکهای که جاش رو روی زندگیهای زیادی گذاشته. ترکه رو گرفتم دستم، سطل زباله جلوم بود _میخواستم بشکنمش، اما تصمیم گرفتم این کار رو نکنم.