جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: کاش ما هم خانهای داشتیم
«کاش ما هم خانهای داشتیم» عنوان کتابی است نوشتهی خوان پابلو ویلالوبوس که انتشارات نگاه آن را به چاپ رسانده است. این اثر، دومین رمان این نویسندهی مکزیکی است؛ کتابی نامعمول و مهم که باید خواند. نویسنده که بیشک از غولهای ادبیات امریکای لاتین چون خوان رولفوی مکزیکی و گارسیا مارکز کلمبیایی الهام گرفته و تا حدودی پیرو همان سبک ادبیات جادویی امریکای لاتین است، اوضاع سیاسی مکزیک، تقلب در انتخابات و فساد گسترده را با زبانی طنز و توأمان دردآور بیان میکند. او که نوشتن داستان طنز را یکی از برندهترین سلاحها برای نشان دادن واقعیت انتخاب کرده، بهخوبی به چنین هدفی رسیده است. این داستان که بیشک بخشهایی از آن تخیلی است، واقعیتِ تلخِ کشورهای استبدادزده را نشان میدهد. در این کتاب مبارزهی طبقاتی در شهری دورافتاده در جامعهی دیکتاتورزده به تصویر کشیده شده است. ماجرا در مکزیک اتفاق میافتد؛ کشوری که از سویی بهشت قاچاقچیان، تبهکاران و فاسدان است و باندهای قدرت و تازهبهدورانرسیدهها از آنها حمایت میکنند و از طرف دیگر جهنمی است برای گروههای بسیاری از طبقات فرودست جامعه، بیکاران و بیخانمانها. در این جامعه گروههای فاشیستی مطیع قدرت فرادستان فرودستان را با خشونت و قساوت سرکوب میکنند. ویلالوبوس، نویسندهی داستان، که در سال ۱۹۷۳ در مکزیک به دنیا آمد، دیگر در آن کشور زندگی نمیکند؛ کشوری که در اندیشهی اکتاویو پاز؛ سرزمینی است تهیدست با مردمانی از خاک و نور، با خیابانی و دیواری و انسانی خاموش، ایستاده در برابر دیوار که در حقیقت سرزمینی در کار نیست جز خاک و تصویرهایش؛ خاک و نوری که در گذر زمان میزید. ویلالوبوس که اینک در برزیل ساکن است مکزیک را کشوری نکبتبار مینامد که همواره گرفتار ارتشهای سازمانیافتهای است. او مینویسد و زبان اسپانیایی تدریس میکند. سبک نوشتاریاش ادبیات انتقادی است، با داستانهایی کوتاه. همچنین منتقد فیلم است و اولین اثر او، لانهی خرگوش را خراب کن، به ۱۵ زبان ترجمه شده است. کاش ما هم خانهای داشتیم ماجرای پسر ۱۳ سالهی فقیری است در کشوری در حال انحطاط. نویسنده که تواناییِ فوقالعادهای در شناخت جامعه دارد، دست به انتقاد اجتماعی و سیاسی میزند. کتاب او را میتوان تقلیدی از مضحکه و رئالیسم جادویی مختص امریکای لاتین دانست و درنهایت آن را به یک تراژدی یونانی تشبیه کرد که ویژگیهای سنتی خانوادهای را بیان میکند که در حال فروپاشی است. پدر که معلم مدرسه است پیوسته به سیاستمداران فاسدی که در تلویزیون ظاهر میشوند غر میزند، ناسزا میگوید و زندگی در این کشور را عقوبت میداند، درحالیکه پسر، ارسطو، مادر را بیگناه در این شرایط میداند.قسمتی از کتاب کاش ما هم خانهای داشتیم:
در رستورانی ارزانقیمت در سنخوان بودم و بین زوار میگشتم که ارتباط بین فشار دادن دکمه و نمایشی را که تلویزیون مشغول پخش آن بود در گوشهای کشف کردم. روش مهمی بود برای کرخ کردن مغزهای مشتریان و انحراف آنها از کیفیتِ کسادیایی که امروز مصرف زیادی داشت. دکمه را فشار دادم، علامت رفت. سریال تله نوولا با عنوان «فریاد ثروتمند» هم ظاهر شد؛ آری! همه تعجب کردند آیا فرد ثروتمند برای ترساندن بود که فریاد میکشید. دکمه را دوباره فشار دادم، علامت برگشت، سکوت برقرار شد. باز هم این کار را تکرار کردم و باز هم. میخواستم مطمئن شوم رویداد به قلمرو علیت وارد شده است. ناامیدی شدیدی برای حفظ آنچه باعث این رویداد شده بود حاکم شد. کسانی که به مریم مقدس نزدیک شده بودند استغاثه میکردند تا مشکلاتشان را برطرف کند. من علامتی به استراتوسفر فرستادم و نزد صاحب جایگاه کوچکی رفتم، خانمی بود که مشغول تکان دادن شدید شاخکهای دستگاه بود، انگار میخواست سفیدهی تخممرغی را آنچنان به هم بزند تا سفت شود. -میتونم درستش کنم، میدونم اشکالش چیه. جوابش بیاعتنایی بود، چون ظاهرم کثیف بود و تودهی مردم به جوان کمسنی که از الکترونیک اطلاعی داشته باشد تعصب و پیشداوری منفی دارند. -بابام برقکاره، شغلش اینه و من تو کارگاه بهش کمک میکنم. عرضاندام من دلخوریای را پیش آورد که به خشمی دفاعی تبدیل شد. همهمهای برخاست که «این بچهی لوس و ننر چی میدونه!» آنها نمیخواستند امیدشان را بهسادگی از دست بدهند، اما همهی خانمهای میانسالِ آنجا تقریباً عصبی شده بودند و نمیدانستند آیا ماریانای احمق سرانجام خواهد فهمید که لوئیس آلبرتو میخواست گولش بزند یا نه. این نمایشی بود که برای بار سوم تکرار میشد. همه از حفظ بودند که در آخر چه اتفاقی خواهد افتاد، بااینحال مردم از دیدن درد و رنج بقیه همیشه لذت میبرند.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...