جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: نامه‌های عاشقانه (جبران خلیل جبران)

معرفی کتاب: نامه‌های عاشقانه (جبران خلیل جبران) جبران خلیل جبران، که نزد خوانندگان انگلیسی زبان به‌عنوان نویسندۀ شعر بلند عارفانۀ پیامبر شناخته می‌شود، از معدود چهره‌هایی بود که هم در زادگاهش به شهرت رسید و هم در میان انگلیسی زبانان. جبران در ۱۸۸۳، در شهر کوچک بشری در شمال لبنان، در نزدیکی جنگل معروف سروهای لبنانی، به دنیا آمد. او به همراه مادر، برادر ناتنی و خواهرش به ایالات متحدۀ امریکا مهاجرت کرد و ابتدا در بوستون و سپس در نیویورک ساکن شد و سرانجام نیز در ۱۹۳۱، در همین شهر درگذشت. بااین‌حال، جبران، مثل بسیاری از لبنانی‌ها، عشق و علاقۀ بی‌حدو‌حصر خود را به منطقۀ کوهستانی و جنگلی زادبومش حفظ کرد. گرچه بخش بزرگ‌تر زندگی‌اش را در ایالات متحده گذراند، هرگز تبار لبنانی خویش را از یاد نبرد. کتابِ حاضر، مجموعه نامه‌های عاشقانه‌ای است که بین جبران و مِی زیادا، دو نویسندۀ لبنانی ساکن در دو نقطۀ بسیار متفاوت دنیا ردوبدل شده است. این نامه‌ها اهمیت کم‌نظیری برای پژوهشگران زندگی و آثار جبران خلیل جبران دارد؛ پژوهشگرانی از قبیل آنتونی آر. فریس، که کتاب کاهلیل جبران: سلف پرتره‌اش در ۱۹۵۹ منتشر شد و ویرجینیا هیلو که کتاب پیامبر محبوب: نامه‌های عشقی کاهلیل جبران و ماری هسکلش در ۱۹۷۲به چاپ رسید. نامه‌های جبران و مِی پرتو کاملاً تازه‌ای بر درونی‌ترین احساسات جبران می‌افکند، به‌طوری‌که می‌توان ادعا کرد تاکنون احساسات درونی جبران این چنین واضح و روشن در معرض مشاهده عام قرار نگرفته بوده است. جبران خلیل رابطۀ جبران با مِی زیادا را نمی‌توان در دسته‌بندی خاصی جا داد، هرچند که واجد پاره‌ای عناصر عشق معنوی و افلاطونی بود. جبران و مِی به واسطۀ گرایش و اشتیاق عارفانه‌شان به وحدت با خدا دلبستۀ یکدیگر شده بودند. شعلۀ آبی که جبران از آن به‌عنوان نماد وجود خداوند در انسان استفاده می‌کرد، به نماد عشق جاودانه‌اش به مِی نیز تبدیل شد. این دو دلداده در سفری روحی به سوی شعلۀ آبی یا همان شعلۀ ادبی هستی، به هم ملحق شدند. این آرزوی جبران برای مِی بود؛ کلمه‌ای که بهتر از هر کلمۀ دیگری ذات و منش احساسات او را شرح می‌دهد. از نظر جبران، عشق برای بیان خویش نیازمند هیچ کلمه‌ای نبود؛ زیرا عشق سرود نیایش خاموشی بود که در سکوت شب شنیده می‌شد و به‌راستی هم، عصارۀ همۀ چیزها بود.

قسمتی از کتاب نامه های عاشقانه

نیویورک، ۲۵ ژوئیه ۱۹۱۹ دوشیزه مِی عزیزم، تو از آخرین‌باری که برایت نامه نوشتم در ذهنم بوده‌ای. ساعت‌های طولانی‌ای را صرف فکر کردن به تو و حرف زدن با تو کرده‌ام و کوشیده‌ام رازهایت راکشف و پرده از رمز و رازهایت بردارم. با این همه، هنوز برایم غافلگیرکننده است که من دارم حضور خودِ اثیری تو را در اتاق مطالعه‌ام احساس می‌کنم و تو را می‌بینم که همۀ حرکت‌هایم را زیر نظر داری،با من حرف می‌زنی و بحث می‌کنی، و نظرت را دربارۀ آنچه انجام می‌دهم بیان می‌کنی. تو طبیعتاً از اینکه من دارم این‌جوری حرف می‌زنم تعجب خواهی کرد؛ برای خودم هم عجیب است که چرا باید چنین میل و تمنایی را در وجودم احساس کنم و چرا این‌قدر نوشتن به تو برایم به یک ضرورت تبدیل شده است. ای کاش برایم امکان داشت که رازهای پشت این ضرورت، این نیاز عاجل، را می‌توانستم بفهمم. تو یک‌بار گفتی: همیشه جدلی بین اذهان و تضاربی میان اندیشه‌ها وجود دارد، که ماورای حسی است و هیچ‌کس هرگز نتوانسته به‌طور کامل این تضارب و جدل را از اذهان و اندیشه‌های آن‌هایی که به افراد یک ملت تعلق دارند پاک کند. جبران خلیل در این عبارت زیبا حقیقت بنیادینی وجود دارد که زمانی به‌واسطۀ نوعی همدلی ذهنی بر من روشن بود، اما حالا به‌واسطۀ تجربۀ شخصی بر من روشن است. من اخیراً پیوندی ایجاد کرده‌ام که انتزاعی، دقیق، محکم، عجیب و از حیث ذات و مشخصاتش برخلاف همۀ دیگر پیوندهاست؛ پیوندی که نمی‌توان آن را با پیوندهای آشنای معمولی قیاس کرد؛ پیوندی که به‌راستی، محکم‌تر و تزلزل‌ناپذیرتر و مستمرتر از حتی پیوندهای اخلاقی است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.