جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: مرغابی وحشی
«مرغابی وحشی» عنوان نمایشنامهای است از هنریک ایبسن که میرمجید عمرانی آن را مستقیماً از زبان نروژی ترجمه، و نشر شورآفرین آن را به چاپ رسانده است. «مرغابی وحشی» نمایشنامهای است روانشناسانه که ایبسن در آن باز به جایگاه و نقش حقیقت در زندگی میپردازد. گره گرش ورله میکوشد با رو کردن دروغها و رازهایی که دوستش یالمار و خانواده او را پیلهوار در برگرفته، آنها را به «حقیقت» برساند؛ ولی «حقیقت» به یک مرگ میانجامد. نمایشنامه همان تلخی نمایشنامهی «دشمن مردم» را در خود دارد، ولی اینبار ایبسن به این میاندیشد که آگاهی از حقیقت برای بیشتر مردم سودی ندارد و آنها را در هم میشکند. اینک او حقیقتجویی را مهمترین چیز در این جهان نمیداند و گمان میکند که شاید بسان حقیقتجویی گره گرش در نمایشنامه، تنها دوستی خاله خرسه از آب درآید. او دیگر بر گفتن حقیقت به آدمهای عادی و گرفتن «دروغ زندگی» از آنها پافشاری نمیکند؛ چراکه از آن بیم دارد که با این کار «خوشبختی» را از آنها بگیرد. «مرغابی وحشی» را میتوان ریشخندی از سوی ایبسن به اندیشههایی دانست که پیشتر به آنها باور داشت. زبان ایبسن در «مرغابی وحشی» بسیار پیچیده است. او برای روشنسازی سرشت و منش چهرههایش به هریک زبان ویژهی خود را میدهد و نیک آگاه است که شیوهی سخن گفتن آدمها هم به پیشینهی شخصی، جایگاه اجتماعی، درجهی بهرهمندی از آموزش و دیگر عوامل زندگی وابسته است و هم به موقعیتهای گوناگونی که خود را در آن مییابند. آنها بر پایهی چشمداشت پیرامونشان و تأثیری که میخواهند بر دیگران بگذارند به گفتارشان سروسامان میدهند. ایبسن در پیوند با اجرای نمایشنامهی «پرهیبها»، در نامهای مینویسد: زبان باید به گوش طبیعی بیاید و شیوهی بیان هریک از افراد نمایشنامه باید منشنما (کاراکتریستیک) باشد. این آدم حرفش را مثل آن یکی نمیزند. برای همین هم، در نمایشنامهی «انگستراند و رگینه» در گفتوگو با کشیش ماندرش، با یک لحن سخن میگویند و با یکدیگر با لحنی دیگر.قسمتی از نمایشنامهی «مرغابی وحشی» نوشتهی هنریک ایبسن:
اکدال: بار دیگه میتونین خوب تماشاش کنین. (در صندلی دستهدار کنار بخاری مینشیند.) اوه، باور کنین این مرغابیای وحشی، خیلی عجیبن. گره گرش: ولی، ستوان اکدال، چطور تونستین بگیرینش؟ اکدال: من که نگرفتمش. یک کسی تو این شهره که این رو میتونیم ممنون اون باشیم. گره گرش: (کمی جا میخورد) این فرد پدر من که خب هیچ نمیتونه باشه؟ اکدال: چرا، راستش. درست پدر شماست. هام. یالمار: عجیب بود که تونستی این رو حدس بزنی، گره گرش؟ گره گرش: پیشتر آخه گفتی خیلی چیزا رو مدیون پدرمی و خب من هم همچو فکری کردم. گینا: ولی مرغابی رو از خود بازرگان نگرفتیم که. اکدال: براش میتونیم ممنون هوکن ورله هم باشیم، گینا. (به گره گرش) می دونین، تو قایق بوده، بهش تیراندازی کرده. ولی چشماش دیگه خیلی کمسو شده پدرتون. هام. تنها زخم برداشته اون. گره گرش: پس اینطور. یکی دو تا گلوله خورده. یالمار: آره، همچین دو سه تایی خورده. هدویگ: زیر بالش خورده و برای همین نمیتونسته بپره. گره گرش: خب، اون وقت رفته پس ته آب دیگه؟ اکدال: (خوابآلود، با صدای کلفت) روشنه این. همیشه همین کار رو میکنن مرغابیای وحشی. تا میتونن، میرن ته، پسرم. - با نوکشون خزهها و جلبکا - و هر آت و آشغالی رو که اون پایین پیدا شه میچسبن. دیگهام هرگز نمیآن بالا. گره گرش: ولی، ستوان اکدال، مرغابی شما که اومد. اکدال: سگ عجیب باهوشی داشت پدرتون. - اون سگه- رفته پی مرغابی یه زیر آب و دوباره آوردهاش بالا. گره گرش: (رو به یالمار میکند) اون وقت هم شما گرفتینش؟ یالمار: نه درجا. اول بردهاندش خونهی پدرت، ولی اونجا رو نمیاومده و به پترشن میگن کلک شو بکنه. اکدال: (میان خواب و بیداری) هام - آره، پترشن - مردک خرفت – یالمار: (آرامتر سخن میگوید) میبینی، اینجور شد که گیر ما اومد. آخه پدرم کمی با پترشن آشناست و وقتی این چیزا رو از مرغابی وحشی شنیده، کاری کرده تا گرفتهش. گره گرش: حالا هم تو این اتاق زیر شیروانی حسابی خوش و خرمه. آره، همچی که باور نمیشه کرد. چاقوچله شده. خب، حالا هم دیگه اونقدر اون تو بوده که زندگی وحشی راستی از یادش رفته. اصل کارم همینه. گره گرش: حتمن حق با توئه، یالمار. تنها هیچ نگذار چشمش به آسمون و دریا بخوره؛ ولی من دیگه باید برم، آخه به گمونم پدرت خوابش برده. یالمار: اوه، برای اون – گره گرش: ولی راستی - گفتی به اتاق برای اجاره داری، - یه اتاق خالی؟ یالمار: آره خب. چطور مگه؟ نکنه کسی رو میشناسی؟ گره گرش: میشه من اون اتاق رو بگیرم؟ یالمار: تو؟ گینا: ولی آخه شما، آقا ورله...
در حال بارگزاری دیدگاه ها...