جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: مرد مُرده
شامل فیلمنوشت جاناتان رزنبام، منتقد و تئوریپرداز بزرگ سینما، پیرامون فیلم مرد مرده ساختۀ جیم جارموش، کارگردان مستقل سینمای امریکا. توافق چندانی وجود ندارد که دورۀ وسترن کلاسیک دقیقاً در چه تاریخی پایان یافت و دورۀ پساوسترن در فیلمهای امریکایی چه هنگامی آغاز شد. برخی پایان وسترن سنتی را حوالی سال ۱۹۶۲ میدانند که هر دو فیلمِ «مردی که لایبرتی والانس را کشت» و «در سرزمین مرتفع بتاز» به نمایش درآمد؛ برخی نیز سالهای دیگری را ذکر میکنند. تعیین تاریخ دقیق آغاز دورۀ پساوسترن نیز دشوار است. تاریخهایی که به عنوان آغاز این دوره ذکر کردهاند تقریباً به تعداد فیلمهایی است که در این زیرگونه (ژانر فرعی) ساخته شده است؛ زیرا هیچ دو منتقد یا مورخی در این توافق ندارند که فیلم پساوسترن چیست یا چه باید باشد. بنابراین جای تعجب نیست که فیلمی پساوسترن به اهمیت مرد مرده، هنگامیکه نخستینبار، در سال ۱۹۹۶ در امریکا، به نمایش درآمد، واکنشهای ضد و نقیضی را میان منتقدان و عامۀ تماشاگران برانگیخت. تعدادی از منتقدان، به ستایش فیلم پرداختند و برخی مانند راجر ابرت به مرد مرده یک ستاره و نیم داد و سپس افزود: «جیم جارموش قصد دارد چیزی بگوید؛ اما من که اصلاً سر در نمیآورم حرفش چیست!» وی نقدش را با این جملات آغاز میکند: «یکبار داشتم با قطار از ویندهوک به سواکوپموند میرفتم. سفر دو روز طول کشید و قطار تهویه نداشت. شبها روی نیمکت چرمی سفتی میخوابیدم که از سقف آویزان بود. این سفر برای من کوتاهتر از سفر آغاز مرد مرده بود!» اما چه اتفاقی میافتدکه این روزها مرد مرده در جایگاه یک فیلم-کالت در تاریخ سینما قرار دارد. تحلیل رزنبام میتواند کمکی برای رسیدن به پاسخِ این پرسش باشد.قسمتی از کتاب مرد مرده:
یکی از شوخیهای ظریف مرد مرده که دستکم پنج ششبار به شکلهای گوناگون تکرار میشود، دربارۀ توتون است. نخستینبار تل و بعداً بنمونتتنچ، تلهگذار دیوانه، ولی اغلب نوبادی، است که از ویلیام بلیک میپرسند توتون دارد یا نه، و او هم همیشه پاسخ میدهد که سیگار نمیکشد. رزنبام: نکتۀ جالب دربارۀ توتون، همچون بسیاری از موارد این فیلم، این است که من آن را نوعی تفسیر دربارۀ وضعیت کنونی امریکا میدانم. درست مثل اینکه دیکینسون اول سه نفر جایزهبگیر را برای دستگیری بلیک اعزام میکند و بعداً چند نفر دیگر را هم میفرستد. از کنت جونز شنیدم که این درست مثل روش استودیوهای هالیوود است که چند نفر را برای نوشتن فیلمنامه استخدام میکنند. جارموش (با خنده): نکتۀ جالبی است -واقعاً همینطوره! اما دربارۀ توتون، قبلاً در شمال امریکا، حدود چهل نوع توتون وجود داشت که از توتونهای امروزی خیلی قویتر بودهاند. من برای خودِ مادۀ توتون خیلی احترام قائلم؛ ولی نگرش غربیهای غیر سرخپوست به این مسئله خنده داره: مردم به این ماده معتادند و فکرش را بکن چه پولی از این راه میشه به دست آورد. برای مردم بومی، توتون هنوز یک آیین مقدس است، چیزی است که شما به خانۀ دیگران میآورید، چیزی است که هنگام دعا و نیایش میکشید. مشاور فرهنگی فیلم، کتی ویتمن، خودش عضو کلیسای بومیان امریکاست و حتی از مصرف پیوت، به عنوان عملی آیینی، استفاده میکند. گاهی اوایل صبح، قبل از فیلمبرداری با افراد بومی گروه به دامنۀ تپهها میرفتیم و نیایش میکردیم و توتون میکشیدیم. بخشی از جنبۀ کمیک موقعیت این است که پرسش مکرر نوبادی از سر دوستی است؛ ولی بلیک آن را چیزی دیگر و بهعنوان درخواست میفهمد. درواقع، ویژگی بلیک در سراسر فیلم این است که هر چند گاهی تعاریف اجتماعی یا شاعرانهای را که دیگران به او تحمیل میکنند طوطیوار تقلید میکند (و آنگونه که روی اعلامیۀ تحت تعقیب نوشته شده، به قاتلی خونسرد تبدیل میشود، یا حتی دکلمه میکند، برخی در دل ظلمات بیپایان زاده میشوند. ولی واقعاً چیزی نمیآموزد و در پایان فیلم همانقدر از ماجرا سر در نمیآورد که در آغاز فیلم. آنچه وی را خوب توصیف میکند این جملۀ مکرر نوبادی است: سفیدپوست احمق لعنتی. بلیک نمونۀ مجسم لطیفههای بومیان امریکا دربارۀ مهاجمان ساده و ناآگاه است، هرچند گاهی رفتاری دوستانه با او دارند: ای بابا، این یارو سفیدپوسته هنوز متوجه نیس که نیس!
در حال بارگزاری دیدگاه ها...