جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: مرد بالشی

معرفی کتاب: مرد بالشی نمایشنامه‌ای است از مارتین مک دونا و برنده چندین جایزه مهم از جمله: جایزه‌ی منتقدان تئاتر نیویورک در سال ۲۰۰۵، جایزه‌ی لارنس الیویه در سال ۲۰۰۴ و جایزه‌ی تونی در سال ۲۰۰۵ مارتین مک دونا نمایشنامه نویس، فیلم‌ساز و فیلمنامه نویس ایرلندی انگلیسی است. از او به عنوان یکی از مهم‌ترین نمایشنامه‌نویسان معاصر ایرلند یاد می‌شود. نمایشنامه‌ی مرد بالشی نخستین بار در سال ۲۰۰۳ منتشر شد؛ اگرچه نسخه‌ی اولیه‌ی آن در سال ۱۹۹۵ در شهر گالوی ایرلند نمایشنامه خوانی شده بود. مرد بالشی داستان نویسنده‌ای به نام کاتوریان را روایت می‌کند که در اداره‌ی پلیس به خاطر محتوای پر خشونت داستان‌های کوتاهش و شباهت آن‌ها به نحوه‌ی قتل چند کودک در اداره‌ی پلیس تحت بازجویی است.

نمابی از اجرای نمایشنامه مرد بالشی در دوبلین

نام مک دونا بیش از هر چیز با سه گانه درخشان لی‌نین گره خورده که شامل سه نمایشنامه‌ی ملکه‌ی زیبایی لی‌نین، جمجمه‌ای در کانه مارا و غرب غمزده می‌شود که اعتبار بسیار زیادی را در جهان نمایشنامه‌نویسی برای این نمایشنامه‌نویس به ارمغان آورد.

قسمتی از نمایشنامه مرد بالشی:

توپولسکی: تو واسه چی ترسیدی؟ کاتوریان: ترسیدم برای این که برادرم تک و تنها تو یه مکان غریبه‌س، ترسیدم برای این که رفیقت اونو با لگد له و لورده می‌کنه، ترسیدم برای این که اون دوباره برمی‌گرده این جا و منو زیر مشت و لگد می‌گیره هرچند اگه منو بزنه اشکالی نداره، منظورم اینه که معلومه که ترجیح می‌دم این کار رو نکنه؛ اگه چیزی تو این داستانا وجود داره که شماها دوست ندارین گناهش گردن منه با برادرم کاری نداشته باشین، اون خیلی زود می‌ترسه، این چیزا رو متوجه نمی‌شه، هیچ مسئولیتی درباره‌ی این داستانا نداره، من فقط اونا رو براش خونده‌م، به نظرم آوردنش به این جا کاملا بی انصافیه، فکر می‌کنم باید همین الان بری و آزادش کنی لعنتی! همین الان آزادش کن کثافت! توپولسکی: (مکث) شرط می‌بندم الان خیلی هیجان زده‌ای، مگه نه، اوه داد زدن سر یه پلیس، اوه شاید بهتر بود این کار رو نمی‌کردی، اما اوه یه دفعه خیلی عصبانی شدی. اوهو خونسردی لعتایا رو حفظ کن. باشه؟ فکر می‌کنی ما حیوون‌ایم؟ کاتوریان: نه. توپولسکی: خب، پس ما حیوون نیستیم. بعضی وقتا سر و کارمون با حیوونا می‌افته، ولی حیوون نیستیم. (مکث) واسه‌ی برادرت مشکلی پیش نمی‌آد. بهت قول می‌دم. توپولسکی به داستان دیگری که روی میزش روی هم گذاشته نگاه می‌کند. داستان سه قفس آهنی در تقاطع جاده.به نظر می‌آد این یکی موضوع همیشگی داستانات رو نداره. کاتوریان: کدوم موضوع؟ توپولسکی: خودت بهتر می‌دونی، موضوع همیشگی داستانات، یه بچه‌ی بدبخت و بیچاره که پدرش در می‌آد. موضوع همیشگی داستانات. کاتوریان: این موضوع همیشگی نیس. بعضیاشون این جوری از آب دراومدن. این موضوع همیشگی‌شون نیس. توپولسکی: هر چند شاید، غیر مستقیم، موضوع بقیه‌ی داستانات رو داره. کاتوریان: داستانام موضوع مخصوصی ندارن. تا حالا چند تا داستان، چارصدتا داستان نوشتم، شاید فقط ده یا بیست تاشون بچه توش داره؟ توپولسکی: بچه‌ی به قتل رسیده داره. کاتوریان: خب، که چی، همه‌ی این بازجوییا به خاطر این داستاناس که توشون بچه‌ها به قتل رسیدن؟ شما فکر می‌کنین من می‌خوام بگم، برید بیرون و بچه‌ها رو به قتل برسونین؟ توپولسکی: من نمی‌خوام بگم که تو قصد داری بگی برید بیرون و بچه‌ها رو به قتل برسونین (مکث) تو می‌خوای بگی، برید بیرون و بچه‌ها رو به قتل برسونین. کاتوریان: نه! به هیچ وجه! شوخیت گرفته؟ من اصلا نمی‌خوام هیچ چی بگم! این تمام چیزیه که من می‌گم. توپولسکی: می‌دونم، می‌دونم، تمام قصدت، اولین وظیفه‌ی یه قصه‌گو اینه که... کاتوریان: بله... توپولسکی: ...بله، بله، بله، می‌دونم. این داستان: سه قفس آهنی در تقاطع جاده.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.