جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: عروسی
عروسی نمایشنامهای است طناز و سرخوش، از نیکلای گوگول، نویسنده و نمایشنامهنویس بزرگ روس. نخستین دستنویس گوگول از این نمایشنامه به سال ۱۸۳۳ مربوط است که ماجرای آن در روستا و در حال و هوای خانوادههای اربابی و زمینداران روی میداد و عنوانش «خواستگاران» بود و در آن هنوز اثری از پادکالیوسین و کاچکاریوف، قهرمانان اثر نهایی، دیده نمیشد. در بهار ۱۸۳۵، نخستین نسخه کامل نمایشنامه به پایان رسید و پادکالیوسین و کاچکاریوف در آن پدیدار شدند. گوگول در چهارم می ۱۸۳۵ این نسخه را در مسکو، در خانه میخاییل پاگودین، مورخ و روزنامهنگار روس قرائت کرد. در همان زمان بود که عنوان جدید «عروسی» نیز برای این اثر برگزیده شد. در پاییز ۱۸۳۵ گوگول مشغول آماده کردن متن نمایشنامه برای اجرا در تئاتر بود؛ ولی به علت سرگرم شدن به نگارش بازرس در اکتبر تا دسامبر همان سال، این کار را به تعویق انداخت. او در نامهای که به تاریخ ۶ دسامبر ۱۸۳۵، به پاگودین نوشت و خبر تمام شدن بازرس را به او داد، درباره عروسی چنین نوشت: «قصد ندارم آن کمدی را، که در مسکو برایتان خواندم، به تئاتر بدهم.» ولی در بهار ۱۸۳۶، بهدنبال تقاضاهای پیگیرانهی میخائیل شپکین، هنرپیشه مشهوری که گوگول قول داده بود نمایش را برای مراسم بزرگداشت او حاضر کند، دوباره کار بر روی عروسی از سر گرفته شد. پس از آن، کار تا سال ۱۸۴۱ متوقف ماند؛ یعنی تا زمانی که گوگول سرانجام آخرین اصلاحات و تغییرات را در اثر انجام داد تا آن را برای چاپ در مجموعه آثار کامل خود در سال ۱۸۴۲ آماده کند. در نمایشنامهی عروسی، چند خواستگار برای آنکه خود را در دل دختری دمبخت جا کنند و در همان حال، سایر رقیبان را از چشم او بیندازند، به انواع و اقسام حیلهها و ترفندها متوسل میشوند. گوگول در این نمایشنامه کاستیهایی را در شخصیت هریک از قهرمانان اثر گنجانده است و با نمایش و گاه بزرگنمایی این کاستیها و واداشتن ما به خندیدن به آنها، توجه ما را به احتمال وجود همین عیوب در خودمان برمیانگیزد. اوج نگاه تیز انتقادی، طنز شاد و نیشدار، اغراق و کاریکاتورسازی ادبی و سایر ویژگیهای شاخص هنر گوگول در این نمایشنامه مشاهده میشود.قسمتی از نمایشنامه عروسی، نوشته نیکلای گوگول:
کاچکاریوف: پادکالیوسین، چه خبر؟ (چشمش به فیوکلا میافتد) تو اینجا چه کار میکنی؟ خوب گیرت آوردم! بگو ببینم این چه غلطی بود کردی که مرا زن دادی؟ فیوکلا: اشکالش کجاست؟ حکم خدا را اجرا کردی! کاچکاریوف: حکم خدا را اجرا کردم؟! چه زن تحفهای هم برایم پیدا کردی! خیال میکنی خودم بدون تو نمیتوانستم همچین زنی پیدا کنم؟ فیوکلا: تو خودت به من بند کرده بودی که: ننه،فقط زنم بده! کاچکاریوف: ای موش کور پیر...! حالا آمدهای اینجا چه کار؟ نکند پادکالیوسین خیال دارد... فیوکلا: مگر عیبی دارد؟ خدا به سرش انداخته. کاچکاریوف: نه! عجب ناکسی، به من چیزی نگفته بود. عجب! بفرمایید ببینم: زیر زیرکی؟
در حال بارگزاری دیدگاه ها...