جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: طاهره طاهره عزیزم
کتابی است شامل مجموعه نامههای عاشقانهی غلامحسین ساعدی (گوهر مراد) به فاطمه کوزه گرانی. انتشار نامهها و نوشتههایی از این گونه، آنهم در سرزمین ما، همیشه همراه با دودلی بودهاند.هر یک از ما تمایلی به انتشار نامههای عاشقانهمان نداریم. شاید بسیاری از ما تمایلی به انتشار نامههای خانوادگیمان هم نداشته باشیم. همهی ما نوشتههایی، در جایی دور از دسترس دیگران داریم که نمیخواهیم کسی آنها را ببیند. نامههای این کتاب بخشی از زندگیِ یکی از بزرگترین نویسندگان این سرزمین و در نتیجه بخشی از تاریخ ادبیات معاصر ماست. از سوی دیگر این نامهها بخش بسیار خصوصی زندگی یک انسان به نام غلامحسین ساعدی است. طاهره و غلامحسین هرگز به هم نرسیدهاند و این عشق، بی وصل پایان یافته است. غم فراق و اندوه عشق تا زمانی که در جهان خاکی بودهاند همراهشان بوده است. شاید این کتاب بهانه و دلیلی شود تا آن دو در جهانی دیگر و یا زندگیای دیگر به هم برسند، شاید مرهمی باشد بر اندوه عشق غلامحسین و راز پنهان طاهره، شاید...قسمتی از کتاب:
طاهره عزیزم غمی است که قلب مرا میفشارد، عذابی است که از دستاش راحتی ندارم و نمیدانم تا چه وقت این چنین خواهم بود، خدا میداند، روز و شب مثل کسی که خوره در جسدش افتاده باشد ناراحتام، قلب من مشتعل است بدون اینکه کسی بداند چه آتشی در آن شعله میکشد. اختیار اگر دست من بود، هیچوقت دچار چنین عذاب و شکنجهای نمیشدم ولی به خدا، اختیار دست من نیست. هر چه هست تو هستی. تو...تو...تنها تو... کلمهای است بسیار عادی، بسیار مبتذل، که من آن را نمیتوانم پیش تو ادا کنم، لفظی است که به هر کثافتی اطلاق میشود. با این که در اصل پاک هست. من نمیخواهم بگویم که به تو عشق دارم، زیرا همین کلمه هست که نفرت مرا برمیانگیزد. کلمهای است بسیار مزخرف. آیا احساسی را که من دارم. پرستشی که نسبت به تو در قلب من شعلهور است اگر آن را تقدیمات کنم، مقبول خاطرت خواهد گشت؟ طاهرهی عزیزم این میل که مرا میسوزاند اشتیاقی است که شمع به پروانه دارد و پروانه به شمع. این درد که من حس میکنم، دوایاش در نگاه توست. ای آن کسی که من قادرم تو را فرشته بخوانم آیا احساس میکنی که چه شعلهای در باطن من الو میکشد؟ من تو را با دیگران مقایسه نمیکنم زیرا این حق را یافتهام که تو را موجودی مافوقالطبیعه بشمارم. آیا روزی خواهد بود، که دست در دست تو کرده، نگاهام را به نگاهات دوخته، جذبهی چشمان قشنگات را بنوشم؟ طاهرهی قشنگ آیا روزی خواهد رسید که دست کوچک تو طپشهای قلب محنتزدهی مرا احساس کند و من زلفهای زرین تو را ببویام؟ آیا ایامی فرا خواهد رسید که غم و درد خود را پیش تو آشکار کنم، رازی را که قلب من بیچاره را زخم کرده است پیش چشمان تو باز کنم. من در این محنتکده تنها تو را دارم. تنها تو هستی که طرف نفرت من نیستی و بدین جهت است که من تو را میپرستم. این احساس آسمانی مرا بپذیر، با روشنایی خود، قلب تاریک مرا فروزان کن، زیرا من از دست تو بسیار درد کشیدهام و مستحق این هستم که طرف توجه تو باشم. تو این را بدان که من در هر گوشه که بودهام یاد تو بودهام و حتی در خواب نیز قلبام به خاطر تو زده است. شبها به ستارهها مینگرم تا ابدیتی را که تو نیز نشانهای از آن هستی با اشتیاق تماشا کنم. این است رازی که غیر از تو کسی را بر آن اطلاعی نیست. طاهره جان قلب مرا نشکن، محبت مرا بپذیر، زیرا اگر چهار گوشهی دنیا را بگردی کسی را نخواهی یافت که یک هزارم من تو را دوست بدارد. پاهای کوچک و قشنگات را هزار بار میبوسم ...
در حال بارگزاری دیدگاه ها...