جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: سیمای زنی در میان جمع
سیمای زنی در میان جمع شاهکار بی بدیل هاینریش بل است که برای او جوایز ادبی متعددی را به ارمغان آورد. در این رمان پر حجم، بُل یک زن را در مرکز روایت خود قرار داده و از طریق زندگی او در زمانهای مختلف از جوانی تا میانسالی ما را به آلمان روزگار جنگ و پس از آن میبرد. بُل استادانه با برشهای زمانی که روش خاص او در قصهگویی است، نکبت و رذالت جنگ را به زیبایی بر ما آشکار میسازد. او استادانه از سیر زندگی نقبی بر سقوط اخلاقی و اجتماعی آدمها میزند که چگونه در شرایط دشوار در ورطهی ویرانی در میافتند. زنی که موضوع بر سر او میگردد زنی چهل و هشت ساله و آلمانی است. بلندای قامت او یک متر و هفتاد و یک سانت است و وزنش در لباس منزل شصت و هشت کیلو و هشتصد گرم است، تقریبا سیصد چهارصد گرم کمتر از وزن ایدهآل و مطلوب میباشد. او در سال ۱۹۴۱ برای سه روز به همسری یک گروهبان ارتش نازی درآمده و از این جهت مبلغ کمی حق بازنشستگی بیوههای جنگی به او تعلق میگیرد، برای بهبود شرایط مالیاش به کمک هزینهی اجتماعی نیازمند است. به نوعی میتوان گفت که اوضاع لنی در حال حاضر نه تنها فقط از جنبهی مالی بلکه از زمانی که پسرش در زندان به سر میبرد بسیار دشوار شده است. سیمای زنی در میان جمع رمانی است شگفت آور، جذاب و بسیار خواندنی.قسمتی از کتاب:
در همان اولین ماهی که لنی وارد مدرسه شبانه روزی شده بود رفیق زندگیاش یعنی مارگارت زایست را پیدا کرد که پیش از ورودش به مدرسه به او انگ آکله بودن را زده بودند. او دختر نافرمانی از پدرو مادری بسیار متعصب و مذهبی بود که والدین وی همچون معلمانش تا آن زمان قادر به مهار او نشده بودند. مارگارت همیشه سرحال و سرزنده بود و بچهها به او لقب مرغ خندان داده بودند، او دختری تیره موی بود که برخلاف لنی بسیار پرحرف و پر چانه بود. راحل اولین کسی بود که بعد از چهارده روز با مشاهده پوست دست و شانه مارگارت دریافته بوده که مارگارت با مردان رابطه داشته است. از آنجایی که خود مارگارت تنها شاهد این گفتگو است باید کمی محتاطانه با این مطلب برخورد کنیم، نویسنده اما بر واقعیت گفتههای مارگارت شکی ندارد. وی معتقد است که راحل نه تنها با غریزهی مطمئن شناخت شیمیاییاش بلکه از روی تاثیرات فیزیکی پوست این را تشخیص داده است و بعدها او در گفتگوی خودمانی با مارگارت گفته که از پوست او تشعشعات جذاب نوازشگری قابل دیدن هستند که از پوست به رنگ قرمز درآمدهی آن چنان میآمد که او بیش از یک بار از این نوازشها بهرهمند شده است. او همچنین اعتراف میکند شبها به نوعی که آن را برای ما بازگو میکند یواشکی از کلیسا بیرون میرفته و با مردها ملاقات میکرده است. مارگارت علاقه چندانی به نشست و برخاست با مردان نداشت زیرا آن چنان که او میگفت این مردان غُر میزدند و این را از تجربهای که با یک معلم داشته میگوید، معلمی که ادعا کرده بود از پس مارگارت برنمیآید و مارگارت با آن لهجهی خشک راینی خود گفته بود : او خیلی هم خوب از عهدهی این کار برمیآمد. او میگفت جوانان همسن و سالش بهتر از مردان غرغرو هستند و او کاملا واضح و بدون رودربایستی میگفت: که با جوانان خوش میگذرد و آنها چنان به وجد میآیند که فریاد شادی سر داده و خودم هم از خوشحالی آنها شاد میشوم. او این کار را جهت شادی جوانان با آنها میکرد. اینجا باید این نکته ذکر شود که ما خواهر روحانی راحل را برای اولین بار دیدیم که میگرید، حال من در سن چهل و هشت سالگی که با سفلیس و مریضیهای دیگر روی این تخت بستری شدهام تازه میفهمم که چرا راحل در آن زمان میگریسته است. بعد از اینکه راحل حسابی اشکهایش را ریخت (که طبق گفتههای مارگارت زمان زیادی طول کشید) نگاهی متفکرانه به من کرد که اصلا از روی غضب نبود.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...