جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: زندگینامه‌ سلینجر

معرفی کتاب: زندگینامه‌ سلینجر کتابی است نوشتۀ پاول آلکساندر شامل سیری در زندگی یکی از عجیب و غریب‌ترین نویسندگان تاریخ ادبیات یعنی دیوید سلینجر. جی.دی.سلینجر، نویسنده‌ی معاصر امریکایی را پیش از هر چیز به عنوان خالق ناطوردشت می‌شناسیم. نام سلینجر چنان با نام هولدن کالفیلد، قهرمان ناطوردشت گره خورده است که نمی‌توان از هم بازشان شناخت. اما زندگی سلینجر بُعد دیگری نیز داشت و آن دوری گزیدن سرسختانه‌اش از منتقدان و هواداران بود که گاه به ایجاد شایعه‌ها و درگیری‌هایی غریب می‌انجامید. زندگی سلینجر تا واپسین‌دم در پیوند با آثارش بود و از آنچه نوشته بود و می‌نوشت جدایی نداشت. به ادعای منتقدان، یگانه شخصیت قابل مقایسه با هولدن در ادبیات کهن امریکا، هاکلبری فین در اثر کلاسیک مارک تواین، ماجراهای هاکلبری فین، بود. تقریباً همان‌طور‌که هاک روی رودخانه می‌سی‌سی‌پی به دنبال ماجراجویی بود، هولدن نیز در نیوانگلند و سپس نیویورک مشغول ماجراجویی است. هولدن با زشتی‌های دنیای بزرگسالان مواجه می‌شود، همان‌طور که هاک با واقعیات تکان‌دهنده‌ی نژادپرستی و تعصب روبه‌رو شده بود. در ادبیات قرن نوزدهم امریکا، هاکلبری‌ فین رمانی بدعت‌گزار درباره‌ی گذر از نوجوانی به بزرگسالی است. ناطوردشت نیز در ادبیات انتشاریافته پس از ۱۹۵۱ جایگاه مشابهی دارد. اما سوای ادبیات، رمان سلینجر بر جنبه‌های دیگری از جامعه‌ی امریکا نیز تأثیر گذارده است و بدین ترتیب می‌توان سلینجر را یکی از شمایل‌های آوانگارد فرهنگ امریکایی نامید.

قسمتی از کتاب زندگینامه‌ی سلینجر:

در روز آزادی پاریس، ارنست همینگوی به عنوان خبرنگار جنگی در آن شهر حضور داشت. به محض استقرار همینگوی در مرکز فرماندهی در هتل ریتز، خبر حضور او در آن‌جا به گوش اغلب سربازان رسید. در آن دوران سلینجر شیفته‌ی ملاقات با نویسنده‌ای بلند آوازه همچون همینگوی بود. بنابراین، خود را با نسخه‌ای از ستردی ایونینگ پست که آخرین روز از آخرین مرخصی در آن چاپ شده بود، مسلح کرد و برای ملاقات با همینگوی راهی هتل ریتز شد. زمانی که سلینجر به هتل رسید، مطمئن بود ملاقاتی رسمی با همینگوی در انتظار اوست. سلینجر با سماجت، یعنی همان رفتاری که بعدها خودش نیز از آن به شدت اذیت می‌شد، نشریه را به دست همینگوی رساند تا بتواند آخرین روز از آخرین مرخصی را بخواند. همینگوی به سلینجر گفت که نه‌تنها با داستان‌های او آشناست بلکه تصویر او را نیز در اسکوایر دیده است و بی‌درنگ به خواندن آخرین روز از آخرین مرخصی مشغول شد. این موضوع تعجبی نداشت چرا که داستان سلینجر داستانی خوش‌ساخت درباره‌ی دو خانواده بود که در هراس جنگ گرفتار آمده بودند و این دقیقاً از همان جنس موضوعاتی بود که خود همینگوی به آن‌ها می‌پرداخت و همواره عاشق چنین موضوعاتی بود. همینگوی بعدها درباره‌ی سلینجر گفت: «به عیسی قسم که استعداد معرکه‌ای دارد.» سلینجر نیز پس از ملاقات با همینگوی، در نامه‌ای به یکی از دوستانش، وداع با اسلحه را داستانی ساده و معمولی توصیف کرد که محشر نبود و به اعتقاد سلینجر، همین باعث جذابیت همینگوی می‌شد. پس از این دیدار، همینگوی از هنگ پیاده‌نظام سلینجر بازدید کرد و بر اساس گزارش‌های مکتوب، درباره‌ی برتری یکی از دو سلاح کلت ۴۵ امریکایی یا لوگر آلمانی با شخصی، احتمالاً سلینجر، بحث و گفتگو کرد. شخص مورد نظر ادعا کرده است که همینگوی سلاح دوم یعنی لوگر آلمانی را ترجیح می‌داد. همینگوی برای اثبات برتری لوگر سلاح خود را بیرون کشید و مرغی را، که اتفاقی آن حوالی بود، نشانه گرفته و با شلیک گلوله سرش را از تنش جدا کرد!
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.