جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: رومی

معرفی کتاب: رومی کتابی است نوشتۀ بهمن شکوهی. روایتی حیرت‌انگیز، قصه‌ای از بلخ تا قونیه، سلوک عاشقانه و زندگی پرماجرای مولانا در بستری از واقعیت و افسانه. روزگار و زندگیِ یکی از شگفت‌آورترین عارفان جهان و عشق شورانگیز وی با گوهرخاتون. اوج زندگی عاشقانه و از دست رفتن دلدار، دیدار شگفتش با شمس تبریزی و تحول روحی او که بس شایعه در اطرافش ساخت و بالاخره جوشش شعر از بن جانش یا ردیف شدن مسلسل‌وار کلمات چون الماس‌های تراش‌خورده در کنار هم، تصویری در بستر تاریخ از روزگار تیرۀ حمله مغولان. تلفیقی استادانه از تاریخ، داستان و افسانه که یکی از پرشورترین عاشقانه‌ها را برساخته است. این کتاب برای شناخت مولانا نیست و فقط برای آشنا شدن با اوست؛ آدرسی است به زبان ساده و صمیمی قصه که شما را به خانۀ مولانا می‌رساند. شما با او آشنا می‌شوید و وقتی آشنا شدید خود او را خواهید شناخت. شناخت مولانا یک پروسه است، پروسه‌ای که نیم آن شکوه مولاناست و نیمۀ دیگرش صلاحیت ناظر. فضای این کتاب وهم‌آلود است، وهمی که ما آن را نمی‌فهمیم، قرار هم نیست بفهمیم. ادراک ما از هستی ادراکی است تخمینی و چون هر تخمینی ناظر به حقیقتی است و آن حقیقت و تحقیق فربه است، به ما فرصت باور بسیاری از ایهام را می‌دهد، اگر چه آن‌ها را نفهمیم. دلیل شیفتگی مولانا به شمس و نبوغ و بلوغ بی‌نظیرش در هنر شعر و وسعت حیرت‌آور اندیشه‌اش در قرن‌ها پیش، محوریت این کتاب است. قصه‌ای که شخصیت تلخ ندارد؛ زیرا مولانا مبلغ فلسفۀ بغرنج وحدت وجود است. وجودی که همه اوست و او تلخی ندارد. هر چه هست زیبا و شیرین است. شمس می‌گفت: «من در این جهان جزء نعمت و زیبایی نمی‌بینم.» دنیایی که جلال‌الدین دارد زیباست، چون جلال‌الدین زیباست.

قسمتی از کتاب رومی:

عروسی جلال‌الدین بود، پسر سلطان ولد، مفتی بزرگ بلخ، که اینک بعد از سال‌ها مسافرت، در لارنده، شهرکی در آناتولی مرکزی ساکن شده و برای خودش اعتباری کسب کرده بود. در همین چند روز عروسی، که پدر جلال‌الدین او را خداوندگار صدا می‌کرد، لقب جدید برای اهل خانه مأنوس نبود. همه او را جلال‌الدین می‌شناختند و حالا بهاءالولد از آن‌ها می‌خواست او را به نشانۀ بلوغ و کفایت، خداوندگار صدا کنند. مدتی طول کشید تا آن‌ها با لقب جدید او خوگر شدند. سنگینیِ لقب جدید بر رفتار جلال‌الدین اثر نهاده بود. او که برادرش را در اثر یک بیماری طولانی مدت از دست داده بود، حالا تنها فرزند و وارث پدرش محسوب می‌شد و می‌کوشید با رفتاری باوقار، آرام و ملاحظه‌گر، خود را لایق عنوان جدید نشان دهد و این چیزی بود که همه از او انتظار داشتند. عروسی در خانه بزرگ موسی بیک، امیر سلجوقی لارنده بود و از در و دیوار آدم می‌بارید. عروسی سه شبانه‌روز طول می‌کشید و رسوم و سنت معینی داشت که باید اجرا می‌شد، آذرخاتون، همسر ترک موسی بیک، مجری و بزرگ عروس بود و هر چه او می‌گفت باید اجرا می‌شد. در گوشه‌ای از حیاط که با گلیم‌های کم‌پشتی فرش شده بود، چند پسربچه با هم حرف می‌زدند، یکی از آن‌ها اسماعیل قهرمان‌اوغلو، پسرک ده ساله‌ای بود که از آنچه در عروسی می‌گذشت راضی نبود و به دوستان خود که در کنارش بودند غر می‌زد. اسماعیل در حالی که با گل‌های گلیم ترکمنی ور می‌رفت و سرش پایین بود به دوستش گفت: -اورهان! این خراسانی‌ها را می‌بینی؟ می‌بینی چه عروسی بزرگی گرفته‌اند؟ اورهان گفت: -این عروس را موسی بیک گرفته است، این خانۀ اوست. اسماعیل گفت: -نه، نه عروسی فامیل موسی بیک است، نه داماد، هر دو از خراسان آمده‌اند. فقط چون پول دارند عروسی را اینجا گرفته‌اند، مادر عروس را نمی‌شناسی؟ مامی بیگم، کالسکه‌اش را بیرون ندیدی؟ می‌شود به آن چهار تا اسب بست، از یونان آورده‌اند. اورهان گفت: -خب، حالا تو چرا ناراحتی؟ مگر به تو خوش نمی‌گذرد؟ سه روز پلو می‌خوریم و شربت و شیر! من امشب در اینجا می‌خوابم، کسی خانه نمی‌رود فردا صبح شیر داغ می‌دهند، خودم شنیدم. -عروسی خودم از این هم بزرگ‌تر می‌شود. حالا می‌بینی من این خراسانی‌ها را دوست ندارم، زبانشان را هم نمی‌فهمم. آن هم آن نوازنده‌شان که با کوزه می‌نوازد دب، دب، دب ما خودمان دایره داریم و دف. چرا دایره نمی‌زنند؟ کوزه هم شد ساز؟ اورهان با چشمانی شفاف گفت: -می‌خواهی برویم نزدیک نوازندگان، برویم نزدیک‌تر؟ شاید گذاشتند به سازشان دست بزنیم!
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.