جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: رومن به روایت پولانسکی
به قلم رومن پولانسکی، شامل سیری در زندگیِ جنجالی و پرونده کاری رومن پولانسکی کارگردان شهیر سینمای لهستان. پولانسکی میگوید: یک دنیا بد فهمی، سوءتفاهم و تحریف محض و دروغهای فاحش دربارهی من ساخته و پرداخته شده است؛ کسانی که مرا نمیشناسند، غول بی شاخ و دمی از من ساختهاند و تصور یک سره غلطی راجع به شخصیت من دارند، شایعاتی که با قدرتِ رسانهها شاخ و برگ پیدا کردهاند. رسانهها همیشه تصویری غلط از شخصیتهای معروف درست میکنند و تا ابد هم دست از سر آدم بر نمیدارند. من خودم میدانم که کی هستم، چه کارهایی کرده و چه کارهایی نکردهام. میدانم که ماجراها و اتفاقات واقعا چه بوده و چه هست. وقتی در ویوسکا خاطرات و ماجراهای گذشته را در ذهنم مرور میکردم، برای اولین بار به ذهنم رسید که حقایق زندگیام را روی کاغذ بیاورم. هرچند همان جا میدانستم که هرقدر هم سعی کنم صادقانه و بی پرده بنویسم، باز هم بعضی از مردم دروغهای جعلی را به حقیقت ترجیح میدهند. حداقل با این کار خوراکِ متفاوتی به آنها میدادم.قسمتی از کتاب:
من و ژرار براش در طول مدت نوشتن فیلمنامهی انزجار یک مسئله را در نظر داشتیم؛ این که به هر قیمتی شده، کلینگر و تنسر را متقاعد کنیم که بابتش پول بپردازند. به همین دلیل فیلمنامهی ما باید بی چون و چرا ترسناک میبود؛ آنها هیچ ژانر دیگر سینما را قبول نداشتند. هر نوع پیچیدگی باعث میشد کنار بکشند، به همین خاطر، انزجار قصهی قاتل روانپریشی شد که در آپارتمان خالی خواهرش در لندن دیوانه میشود. در آن، صحنههای وحشتناکی گذاشتیم که شبیه کلیشههای ژانر وحشت شود. تمام نوآوری ما باید خرج شیوهی داستان گوییمان میشد. فکر کردیم تا جایی که میشود داستان را واقعی و بر اساسِ اصول روانشناسی تعریف کنیم. دقیقا میدانستیم چه نوع وحشتی را میخواهیم منتقل کنیم. دور و برمان نمونههای زیادی وجود داشت و ما همانها را منبع الهاممان قرار دادیم. بیشتر آدمها گه گاه نوعی وحشت غیر منطقی را تجربه کردهاند. وحشت از حضور موجودِ خبیث ناپیدایی که به خانهی آنها رفت و آمد میکند، مثل عوض شدن جای مبلمان خانه وقتی که هرچه فکر میکنیم به یاد نمیآوریم کِی آنها را جا به جا کردهایم، غژغژ بی دلیل کف زمین، افتادن قاب عکسی از دیوار و خلاصه هر چیزی که چنین حس و حالی را ایجاد کند. کرول مانیکوریستی که شخصیت اصلی فیلم ما بود، بر اساس شخصیت دختری نوشته شد که من و ژرار میشناختیم؛ دختری که در سنژرمن دپره زندگی میکرد. سوای زیباییاش، بیشترین چیزی که در اولین برخورد، آدم را جذب میکرد، حال و هوای معصومیت شیرین و کم رویی و آرامشش بود؛ اما وقتی همخانهی یکی از دوستان مان شد، وجه دیگری از شخصیتش را رو کرد. دوستمان قصههای غریبی دربارهی او میگفت، این که چطور، هم عاشق نزدیکی است و هم از آن نفرت دارد. در عین حال ناگهان و خیلی غیر منتظره، خشن و وحشی میشود. این به موضوع دوم ما که البته اهمیتش کمتر از اولی نبود، مربوط میشد؛ نا آگاهی کسانی که با آدمهای روان پریش زندگی میکنند و نزدیکی و صمیمیتشان با آنها، باعث میشود که فکر کنند این آدمهای مجنون، خیلی هم عادی و معمولی هستند. اعضای گروه کامپتون از فیلمنامهی ما خوششان آمد. مایکل کلینگر برای امضای قراداد به پاریس آمد. دچار حساسیت فصلی شده بود و قرص آنتی هیستامین را مثل آدامس بالا میانداخت. تنها چیزی که چرتش را پاره کرد، رانندگی وحشتناک من در ترافیک پاریس بود. طوری با مینی کوپر صرفر کیلومترم (که موتورش را حسابی تقویت کرده بودم) میراندم، که مو بر تنش راست شده بود. وقتی گفت در یکی از بندهای قرارداد قید شده است که من نمیتوانم ماشینم را با خودم به لندن ببرم، فهمیدم که جدی جدی میخواهد انزجار را بسازد.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...