جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: روانشناسی عزت نفس

معرفی کتاب: روانشناسی عزت نفس «روانشناسی عزت نفس» عنوان کتابی است نوشته‌ی ناتانیل براندن که مهدی قراچه‌داغی آن را ترجمه کرده است. هدف این کتاب شناسایی و بررسی جامع مهم‌ترین عواملی است که عزت نفس به آن متکی است. اگر عزت نفس را همان سلامت ذهن بدانیم در این صورت باید گفت کمتر موضوعی را می‌توان یافت که تا این اندازه بررسی درباره‌ی آن فوریت داشته باشد. شرایط پرآشوب زمانه‌ی ما ایجاب می‌کند که خویشتنی قدرتمند با شناخت روشن از هویت، شایستگی و ارزش خود داشته باشیم. از بین رفتن حمیّت فرهنگی، نبود سرمشق‌های ارزشمند، تغییر و تحول سریع و همیشه حاضر در صحنه‌ی زندگی، ما را در مقطع خطرناکی از تاریخ قرار داده است. بی خبر از ماهیت خویشتن، نه می‌دانیم که کیستیم و نه می‌توانیم به خود اعتماد کنیم. ثباتی را که نمی‌توانیم در دنیا بیابیم باید در وجود خود ایجاد کنیم. زندگی با فقدان عزت نفس، ما را در شرایط به شدت نامطلوب قرار می‌دهد. این کتاب پاسخی به چهار پرسش اساسی است: -عزت نفس چیست؟ -چرا عزت نفس مهم است؟ -چگونه می توانیم بر عزت نفس خود بیفزاییم؟ -دیگران در ایجاد عزت نفس در ما چه نقشی بازی می‌کنند؟ عزت نفس متأثر از عوامل درونی و بیرونی است. منظور از عوامل درونی، عواملی است که از درون نشأت می‌گیرد یا خود شخص آن را ایجاد می‌کند؛ نقطه‌نظرها، باورها، اعمال یا رفتار. عوامل بیرونی، همان عوامل محیطی هستند؛ پیام‌هایی که کلامی و غیرکلامی انتقال پیدا می‌کنند و تجربه‌هایی که بانی و باعث آن پدر، مادر، آموزگاران، اشخاص مهم در زندگی، سازمان‌دهندگان و فرهنگ هستند. نویسنده‌ی کتاب می‌گوید: من عزت نفس را از درون و از بیرون بررسی کرده‌ام؛ نقش فرد در ایجاد عزت نفس چه مقدار است و دیگران در آن چه نقشی ایفا می کنند؟ تا جایی که می‌دانم پیش از این اقدامی تا این حد گسترده در جهت بررسی عزت نفس صورت نگرفته است. وقتی در سال ۱۹۶۹ کتاب «عزت نفس» را منتشر ساختم فکر کردم آنچه که لازم بوده و می‌توانستم در این باره بگویم، گفته ام. در سال ۱۹۷۰ به این نتیجه رسیدم که اندک مطالبی باقی مانده است که از آن سخن به میان نکشیده ام. در نتیجه کتاب «رها شدن» را به رشته تحریر در آوردم. بعد در سال ۱۹۷۲ برای پر کردن چند خلاء دیگر کتاب «خویشتن طرد شده» را نوشتم. احساس کردم در زمینه‌ی عزت نفس دیگر مطلبی باقی نمانده، از این رو به سراغ مطالب دیگر رفتم. ده سالی به همین شکل گذشت تا اینکه به این نتیجه رسیدم که بعد از نگارش نخستین اثرم درباره‌ی عزت نفس چه تجربه‌های جدیدی آموخته‌ام؛ نتیجه آن شد که کتاب «احترام به خویشتن» را نوشتم که در سال ۱۹۸۳ به چاپ رسید. چند سال بعد به ذهنم رسید کتابی کاربردی برای کسانی که می‌خواهند روی عزت نفس خود کار کنند بنویسیم. نتیجه آن شد که «چگونه بر عزت نفس خود بیفزاییم؟» در سال ۱۹۸۶ به چاپ رسید. مطمئنا کارم را در این زمینه پایان یافته تلقی می‌کردم اما در همین زمان «جنبش عزت نفس» در سرتاسر کشور به حرکت درآمد. همه درباره‌ی عزت نفس حرف می‌زدند. کتاب‌های متعددی در این زمینه به چاپ رسید. سخنرانی‌ها و همایش‌های مختلفی برگزار شد. شخصا حساسیتی به کیفیت آنچه به خورد مردم داده می‌شد، نداشتم. گرم گفت و شنودهای داغ با همکاران و همقطارانم بودم. در حالی که برخی از مطالب ارائه شده درباره‌ی عزت نفس عالی به نظر می‌رسیدند، به فکرم رسید که بخش قابل ملاحظه‌ای از مطالب از کیفیت لازم بی‌بهره‌اند. دریافتم هنوز موضوعاتی وجود دارند که به آن نپرداخته‌ام. پرسش‌هایی وجود دارند که باید به آنها جواب بدهم. احساس کردم در سر، نکته‌ها دارم که درباره‌ی آنها نه حرفی زده‌ام و نه مطلبی نوشته‌ام. از همه‌ی اینها مهم‌تر لازم دیدم که پای را از محدوده‌ی کارهای قبلی فراتر بگذارم و درباره‌ی عوامل مهم و نگهدارنده‌ی عزت نفس بحث کنم. بار دیگر خود را یافتم که درباره‌ی این موضوع و این زمینه بررسی و مطالعه می‌کنم و به لایه‌های عمیق‌تر درک موضوع رسیده‌ام. احساس کردم که این مهم‌ترین موضوع روانشناختی است که در دنیا وجود دارد. به این نتیجه رسیدم آن چه سال‌ها قبل به شکل علاقه و یا حتی یک جذابیت در من ایجاد شده بود به یک مأموریت و رسالت تبدیل شده است. در اندیشه‌ی یافتن رشته‌های این رسالت به سال‌های نوجوانی خود رسیدم. به دورانی که میل به استقلال با فشار برای سازگاری درگیر شده بود. ارائه‌ی یک مطلب عینی درباره‌ی آن سال‌ها ساده نیست و من هم مایل نیستم به نخوتی اشاره کنم که احساس نمی‌کردم و هنوز هم احساس نمی‌کنم. حقیقت این است که به عنوان یک نوجوان درباره‌ی زندگی‌ام رسالتی پاک داشتم. به این نتیجه رسیده بودم که برایم چیزی مهم تر از این نیست که دنیا را از دریچه‌ی چشمان خود تماشا کنم. فکر می‌کردم که همه باید اینگونه احساس کنند. این چشم‌انداز هرگز تغییر نکرده است. به شدت احساس فشار می‌کردم تا خود را با ارزش‌های خانواده، جامعه و فرهنگی که در آن زندگی می‌کردم تطبیق دهم. به نظرم می‌رسید از من می‌خواهند داوری و قضاوتم را تسلیم کنم و این باور را کنار بگذارم که زندگی و آنچه در این زندگی به آن اعتقاد داشتم، بالاترین ارزش‌هاست. دیدم که چگونه هم‌عصرانِ من تسلیم می‌شوند و آتشِ حیاتشان خاموش می‌شود. گاه دردمندانه علتش را جستجو می‌کردم. چرا رشد کردن و بزرگ شدن باید به معنای تسلیم شدن باشد؟ اگر انگیزه‌ی غالب من از دوران کودکی رشد کردن و سر در آوردن بود. میل دیگر که شدت و حرارتش از آن کمتر نبود در من شکل می‌گرفت: میل در میان گذاشتن درک و برداشت خود با جهانیان، از همه مهم‌تر می‌خواستم رسالتم را با دیگران در میان بگذارم. سال‌ها طول کشید تا در اعماق وجودم به این حقیقت پی بردم که من یک آموزگار هستم. آموزگار ارزش‌ها. هدف اصلی‌ام انتقال و آموزش یک نکته بود و آن اینکه: زندگی مهم است. قدر آن را بدانید بکوشید که به رفیع‌ترین سطح توانمندی خود برسید. خود من با عزت نفس در تلاش و مبارزه بودم. در این کتاب به نمونه‌هایی از آن اشاره کرده‌ام. بحث مفصل آن را در بخش زندگی‌نامه تحت عنوان «روز داوری» آورده‌ام. نمی‌گویم آنچه را که درباره‌ی عزت نفس می‌دانم از مراجعان به هنگام روان‌درمانی آموخته‌ام. برخی از مهم‌ترین یافته‌های من ناشی از اندیشیدن درباره‌ی اشتباهات شخصی و توجه کردن به این نکته بود که چه اعمال و رفتاری عزت نفس مرا افزود و یا آن را کاهش داد. درست نیست اگر بگویم که در این زمان گزارش قطعی خود را درباره ی روان شناسی عزت نفس به رشته تحریر درآورده ام. با این حال می‌توانم به جرأت بگویم که این کتاب در برگیرنده‌ی مهم‌ترین مطالبی است که تاکنون درباره‌ی عزت نفس نگاشته‌ام.

قسمتی از کتاب روانشناسی عزت نفس:

وقتی عزت نفس کم است اغلب تحت تأثیر هراس قرار می‌گیریم. ترس از واقعیت که در برخورد با آن خود را نابسنده و کم کفایت احساس می‌کنیم. ترس از حقایق درباره خودمان - یا دیگران - که آن را انکار و یا در خود سرکوب کرده‌ایم. ترس از فروریزی وانمودها و تظاهرها. ترس از افشا شدن. ترس از تحقیر شدن ناشی از شکست و ناکامی و گاه مسئولیت ناشی از موفقیت ما بیش از آنکه از شادی و خوشبختی برخوردار شویم فرصت‌مان را صرف اجتناب از درد و تألم می‌کنیم. اگر احساس کنیم که جنبه‌های مهم حقیقتی که باید با آن روبرو شویم از درک و فهم‌مان فاصله دارد. اگر با احساسی از درماندگی با مسائل مهم و کلیدی زندگی مواجه شویم. اگر احساس کنیم که جرات اندیشیدن به برخی از جنبه‌های زندگی را نداریم، این‌ها و بسیاری از هراس‌های دیگر روی توانمندی آگاهی‌مان اثر می‌گذارند و در نتیجه مسئله اولیه از آنچه هست وخیم‌تر می‌شود. اگر بخواهیم با مسائل اولیه زندگی با تلقی «من کیستم که بدانم؟ من کیستم که قضاوت کنم؟ من کیستم که تصمیم بگیرم؟» برخورد کنیم، از همان شروع در مقام بی بها کردن خود اقدام می‌کنیم. ذهن برای آنچه آن را غیر ممکن یا نامطلوب بداند تلاش نمی‌کند. نمی‌گوییم که میزان عزت نفس ما اندیشه‌مان را تعیین می‌کند. موضوع به همین سادگی نیست. عزت نفس روی انگیزه‌های احساسی ما اثر می‌گذارد. احساسات ما می‌توانند اندیشه را تشویق و یا دلسرد کنند ما را به جانب واقعیت‌ها و حقایق سوق دهند یا از آنها دور کنند، می‌توانند ما را به جانب احساس توانمندی سوق دهند یا از آن دور کنند. به همین دلیل است که می‌گوییم قدم‌های نخست ایجاد عزت نفس با دشواری برداشته می‌شوند. به عبارت دیگر تحت تأثیر مقاومت احساسی سطح آگاهی بر دشواری افزایش می‌یابد. باید با این باور که می‌گوید منافع ما ناآگاهانه بهتر تأمین می‌شود برخورد کنیم. آنچه اغلب سبب دشواری می‌شود این احساس ماست که می‌گوید تنها با نا آگاهی و بی خبری است که زندگی قابل تحمل می‌شود. تا زمانیکه نتوانیم با این نقطه‌نظر برخورد کنیم، عزت نفس‌مان افزایش نمی‌یابد. این خطر وجود دارد که ما زندانیان تصویر ذهنی منفی خود شویم. به تصویر ذهنی منفی خود اجازه می‌دهیم که اعمال ما را دیکته کنند. خود را ضعیف و حقیر تعریف می‌کنیم و بعد عملکردمان درستی این تعریف را اثبات می‌کند. در حالیکه می‌توانیم برخلاف تصویر ذهنی منفی خود اقدام کنیم و آن را به مبارزه بطلبیم - و بسیاری نیز این کار را می کنند. تسلیم می‌شویم و کاری صورت نمی‌دهیم. خود را مقهور شرایط از پیش تعیین شده روانی تلقی می‌کنیم. به خود می‌گوییم که فاقد قدرت هستیم و اینگونه پاداش می‌گیریم زیرا مجبور نمی‌شویم تن به خطر بدهیم و علیه حالت انفعال خود اقدام کنیم.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
کتاب باز 1 سال پیش
بسیار زیبا جذاب