جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: ده روز شگفت‌انگیز

معرفی کتاب: ده روز شگفت‌انگیز «ده روز شگفت‌انگیز» نام کتابی است نوشته‌ی الری کوئین و از مجموعه کتاب‌های سیاه انتشارات طرح نو. الری کوئین مثل بسیاری از بزرگان ادبیات پلیسی، کار خود را با رمان‌های مبتنی بر معما آغاز کرد. رمان‌‌هایی به شیوه‌ی فریمن. او در اسرار اسپانیایی می‌گوید: «من به جنبه‌ی انسانی مسائل کاری ندارم. به مسائل همچون مسئله‌ای ریاضی نگاه می‌کنم.» اما خیلی زود رمان مبتنی بر معمای الری کوئین به‌نوعی رمان سرگرمی بدل شد. الری کوئین کار نویسندگی را در ۱۹۲۹، زمانی که تب رمان پلیسی همه‌گیر شده بود، آغاز کرد و در همان قدم نخست، به دلیل باروری اندیشه و تخیل استثنایی خود، در صف مقدم نویسندگان پلیسی جای گرفت. مجموعه‌ی اسرارهایش در ۱۹۳۸ به پایان رسید. اسرار فیل، اسرار کفش سفید، اسرار کلاه ایتالیایی، اسرار سه صلیب و ... . در هریک از این کتاب‌ها معمایی غریب طرح می‌شود که خواننده باید همپای کارآگاه آن را حل کند. در این مجموعه، سرگرمی برای خواننده از این حد تجاوز نمی‌کند. از ۱۹۳۸ تغییرات عمده‌ای در کار کوئین پیدا می‌شود. او آثاری عرضه می‌کند که می‌توان آن‌ها را مجموعه‌ی رایتزویل نامید. این مجموعه شامل پنج رمان است که ده روز شگفت‌انگیز یکی از آن‌هاست. رایتزویل شهری است تخیلی؛ نمونه‌ی یکی از شهرهای کوچک معمولی امریکا با روزنامه‌اش، بانکش، کتابخانه‌اش، فروشگاه بزرگش و ... ؛ اما چون شهری است کوچک و محیطی بسته دارد، جنون‌آساترین هیجانات در آن رشد می‌کنند و غریب‌ترین جنایات را باعث می‌شوند. الری کوئین، که در فاصله‌ی بین دو مجموعه‌‌ی یاد شده، روان‌شناسی را نیز کشف کرده بود، از رایتزویل نوعی شهر-نماد می‌سازد. کانون قدرت‌های اجتماعی ناخودآگاه؛ قدرت‌هایی که بسیاری از ساکنان این شهر را دل‌مشغول می‌دارد. کوئین به کمک روان‌کاوی، انگیزه‌های شخصیت‌هایش را کاملاً تغییر می‌دهد و از این طریق به رمان پلیسی چیزی می‌افزاید که تا آن زمان به این وضوح وجود نداشته است: نوعی روان‌شناختی هذیانی. فریمن نشان داده بود برای اینکه قاتل بتواند جنایتش را پی‌ریزی و اجرا کند باید موجود بسیار باهوشی باشد؛ اما قاتلی بسیار باهوش- فریمن این را نیز نشان داد- فقط به دلایلی ساده که تعدادشان چندان هم زیاد نیست، دست به جنایت می‌زند. مهارت زیادی دارد تا برگه‌ها و نشانه‌ها را دستکاری کند و به اصطلاح کاری کند تا اشیا دروغ بگویند. جنبه‌های انسانی نیز در او بی‌نهایت کم شده‌اند. در بیرون همچون شعبده‌بازی ماهر با نشانه‌ها و علامت‌ها بازی می‌کند و در درون، آدمی است خشک و عاری از همه‌چیز. ضعف رمان پلیسی نیز در همین است! در برابر بداعت عجیب میزانسن جنایت، مبتذل‌ترین و پیش‌پاافتاده‌ترین دلایل است. قاتل سرانجام، با وجود همه‌ی هوش و ذکاوتی که نشان می‌دهد، خواننده را ناامید می‌کند. آیا نباید به او حالت‌های روانی پیچیده‌تری داده شود؟ قاتلان، همچون دیوانگان در نظر گرفته شدند؛ اما آدمی دیوانه -لااقل تا پیش از آنکه نویسندگان رمان‌های پلیسی روان‌شناسی را کشف کنند- قادر نیست جنایتی کامل را پی‌ریزی کند. کمال در جنایت، دقیقاً به هوشی سرشار نیاز دارد. از این گذشته، دیوانگی، اگر در کلیتش دیده شود، به صورتی که هر عمل غیرعادی را توجیه می‌کند، دیگر کمک چندانی برای نویسنده به حساب نمی‌آید؛ چون خواننده حس می‌کند فریبش داده‌اند. روان‌گسستگی، این بیماری شناخته‌شده، برعکس دیوانگی چیزی از هوش نمی‌کاهد؛ حتی امکان دارد در مواردی آن را نیز فعال‌تر کند. روان‌گسستگی نوعی انحراف از مفهوم واقعیت است. فرد روان‌گسسته، روابطی را که روحی سالم خطا می‌داند،‌ درست می‌پندارد. حقیقت در او، همچنان که نور در آب منکسر می‌شود، می‌شکند. روان‌گسستگی را می‌توان بیماری انکسار حقایق نیز نامید. منطق روان‌گسسته منطقی است انحراف‌یافته. چه منبع بزرگی برای نویسنده رمان پلیسی! رمان مبتنی بر معما بر منطق سالم تکیه داشت. همچون یکی از شاخه‌های علوم طبیعی علمی بود. رمان سرگرمی به منطقی دیگر تکیه می‌کند؛ منطق بیماری فکری. این رمان نیز علمی است؛ اما علمش بر پایه‌ی عقده‌ها و پیچیدگی‌های روحی و ذهنی قرار دارد. رابطه‌ی علت و معلول بر اساس این‌همانی برقرار نمی‌شود که الزاماً علت را به نتیجه‌ای مرتبط می‌کند، بلکه بر پایه شباهت برقرار می‌شود که به واسطه‌ی احساسی سرکوب‌شده تصویری را به تصویر دیگر مربوط می‌کند. نشانه‌هایی که جنایتکار بر جای می‌گذارد، ارزش‌های روان‌شناختی می‌یابد. هم نشانه‌هایی مادی محسوب می‌شود و هم نمادین است. این موضوع در تحلیل رمان ده روز شگفت‌انگیز -برجسته‌ترین اثر این نویسنده در این زمینه-‌ به‌خوبی روش می‌شود. الری کوئین هنگام مکالمه با جنایتکار (امری که در رمان‌های پلیسی کلاسیک فراوان دیده می‌شود) درباره آنکتی که انجام داده است می‌گوید: «به‌گونه‌ی غریبی غیر منطقی است! چنین شد چون شما با آدمی سر‌و‌کار داشتید که مسائل عجیب و شگفت‌آور خیلی ساده مجذوبش می‌کرد! کوئین دوستی دارد به نام هوارد که گاهی دچار فراموشی می‌شود. هوارد از کوئین کمک می‌خواهد چون می‌ترسد مبادا در فراموشی دست به کاری جبران‌ناپذیر بزند. در نتیجه کوئین به رایتزویل می‌رود و در آنجا با استقبال گرم دیدریچ وان‌هورن، پدرخوانده‌ی هوارد، سالی همسر جوان دیدریچ و نیز ولفرت برادر دیدریچ استقبال روبه‌رو می‌شود. وان‌هورن‌ها به‌خاطر کار شبانه‌روزی دیدریچ، که نمونه‌ی هوش و سخاوتمندی است، بسیار ثروتمندند. دیدریچ آن‌قدر سخاوتمند بود که هوارد را به فرزندخواندگی پذیرفت و استعدادش را در مجسمه‌سازی تشویق کرد و سالی را هم که از فقیرترین محله‌ی رایتزویل آورده و بزرگ کرده بود به همسری گرفت. او توانسته بود از سالی زنی بسازد ظریف و جذاب. بدبختانه سالی و هوارد به هم علاقه‌مند می‌شوند. پشیمانی آزارشان می‌دهد. آنان همه‌چیز خود را به دیدریچ مدیون‌اند و می‌کوشند تا با میل درونی خود مبارزه کنند. پس از آشنایی با سالی است که هوارد دچار فراموشی می‌شود. این دو جوان نزد کوئین اعتراف می‌کنند و می‌خواهند بدانند چگونه می‌توانند خود را از موقعیتی که در آن گرفتار آمده‌اند، خلاص کنند. هوارد با بی‌احتیاطی تمام، چهار نامه‌ی آتشین برای سالی نوشته بود و سالی هم آن نامه‌ها را حفظ کرده بود. نامه‌ها در صندوقچه‌ای که کشویی مخفی داشت و سالی جواهراتش را توی آن می‌گذاشت، پنهان شده بود؛ اما این صندوقچه به گونه‌ای اسرارآمیز ربوده شده بود. جواهرات، خرد خرد، نزد کسانی که آن‌ها را به گرو گرفته بودند، پیدا شدند. اما بر سر نامه‌ها چه آمده بود؟ آیا آن‌ها هم با صندوقچه دور انداخته شده بودند؟ تلفنی به آن‌ها ثابت می‌کند که نامه‌ها گم نشده‌اند.

قسمتی از کتاب ده روز شگفت‌انگیز:

الری اندیشید: پایان منطقی این کابوس دقیقاً همین است. آدم کیلومترها در دل شب رانندگی کند که بیاید به سنگ گوری گل پرتاب کند. وقتی چراغ‌قوه‌ای که روی زمین افتاده بود، سنگ گور گلی‌شده را روشن کرد، وقتی هوارد با چکش و قلم مجسمه‌سازی که از جیب بارانی‌اش درآورده بود، به طرف سنگ رفت و با چکش به آن حمله کرد و وقتی تکه‌های سنگ به شکل‌های نقطه و علامت تعجب و علامت سؤال در میان باران و تاریکی بر زمین افتادند، وقتی همه‌ی این چیزها تمام شد... به نظر رسید که همه‌ی این‌ها کار به جای مجسمه‌سازی بود که می‌خواست شکل نهایی‌اش را به ناشناخته ببخشد. الری در گورستان تاریک به خود آمد. هوارد رفته بود. تنها چیزی که از او مانده بود، نوری بود که آهسته دور می‌شد و به سوی جاده گل‌آلود می‌رفت. وقتی الری داشت بلند می‌شد، آن هم ناپدید شد. بلافاصله صدای موتور اتومبیل هوارد را شنید. بار دیگر سکوت برقرار شد. با تعجب دریافت که باران بند آمده است. به ستونی که مجسمه‌ی کبوتری رویش قرار داشت، تکیه داد. برای تعقیب هوارد دیگر دیر شده بود، حتی اگر دیر هم نشده بود، الری هوارد را تعقیب نمی‌کرد. قدرت همه‌ی ارواحی که بدن‌هایشان زیر پاهایش بودند هم نمی‌توانستند او را از این محل استراحت دور کنند. کاری بود که باید انجام بشود و برای انجامش، اگر لازم بود تا خود صبح هم اینجا می‌ماند. شاید ماه هم در بیاید. ماشین‌‌وار دکمه‌های بارانی چسبناکش را گشود و با پنجه‌های گل‌آلودش در جیب‌هایش دنبال قوطی سیگار گشت. قوطی سیگار از جنس نقره بود و سیگارها نباید تر شده باشند. قوطی سیگار را پیدا کرد، آن را گشود، سیگاری خشک از آن بیرون کشید و میان لب‌هایش گذاشت. قوطی را دوباره در جیب گذاشت و دنبال فندک گشت. فندک! الری فندکش را پیدا کرد؛ روشنش کرد. دستش را دور شعله گرفت و به جانب گوری که هوارد خشمش را رویش خالی کرده بود رفت. ایستاد. هنوز با دستش از شعله‌ی فندک محافظت می‌کرد. خم شد. ناچار بود خم شود؛ چون این گور فقیرانه‌ترین گوری بود که در اینجا دیده می‌شد: تکه‌ای سنگ پوک که از علف‌های هرز اطرافش بلندتر نبود؛ ولی به اندازه‌ی دو تابوت عرض داشت.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.