جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: دفاع از دیوانگی
دفاع از دیوانگی ما را به ضیافت دیگری از وودی آلن دعوت میکند؛ دنیایی که دیگر محدود به بازیگری و کارگردانی و نوشتن فیلمنامههایش نیست. در این دنیا، ما با داستاننویس و طنزپردازِ قهاری روبهرو میشویم که همچون جهان سینماییاش بازتابدهندهی همان پرسونای دوستداشتنی وودی آلن در فیلمهایش است. هرچند در این طنزنوشتهها و در بیشتر مواقع ، جای این پرسونا را دیگرانی گرفتهاند که به دنیای طنز خود راهشان داده و با آنها بازی میکند: شخصیتی خودبیمارانگار، پر از خاطرههای دوران کودکی، هنردوست، دلمشغول روابط با زنها، دائم در حال نق زدن و شِکوه کردن و به شکلی ابزورد پر از اندیشههای فلسفی و خیلی چیزهای دیگر. دفاع از دیوانگی دربرگیرندهی همهی داستانها و طنز نوشتههای وودی آلن است از کتابهای بی بال و پر، تسویه حساب، اثرات جانبی و آثار منتشر شده در نشریات مختلف که اغلب هجویههایی است برای انتقاد و دست انداختن جامعه یا حتی شخصی خاص و یا نقیضههایی است که وودی آلن از طریق آنها به تقلید و ایجاد طنز بر اساس فرمهای پذیرفته شدهی رسمی و قالبهای تثبیت شدهی نوشتاری میپردازد. تمام این متنها طنز موقعیتِ و زبان را با تخیل وودی آلن طوری به هم آمیخته که میتواند گاهی واقعا خواننده را به قهقهه بیاندازد و هم زمان ذهنش را درگیر کند. آلن در دفاع از دیوانگی ما را وارد بازیئی میکند که هم سرگرممان میکند، هم ما را برای خوداندیشی و خود پرسیدن از خویش به عنوان انسان، با بسیاری چیزهای مدرنیته مواجه میسازد. وودی آلن با دغدغههای فلسفیاش ما را مدام با پرسشهای متعددی رویارو میسازد، در هیات همان پرسونای کوچک اندامش با عینگ گرد تهاستکانی مشکی و صدای نازک و لبخندهای ریزش در فیلمهای دوستداشتنی و به یادماندنیاش که جزء نوستالژیهای همیشهی سینماست.در بخشی از کتاب دفاع از دیوانگی میخوانیم:
مردی از خواب بیدار میشود و میبیند طوطیاش وزیر کشاورزی شده. او گرفتار حسادت شده و با شلیک گلوله خودکشی میکند، اما متاسفانه تفنگش از آن تفنگهایی است که با چکاندن ماشه، پرچمی سفیدرنگ با نوشتهی بنگ از لولهاش بیرون میآید. پرچم تفنگ چشمش را کور میکند ولی او زنده میماند و تبدیل به انسانی منزه میشود که از لذتهای کوچک زندگی مانند مزرعهداری و نشستن روی یک شلنگ هوا لذت میبرد. فکر: انسان چرا میکُشد؟ او برای غذا میکُشد. نه فقط برای غذا: معمولا نوشیدنی هم باید کنارش باشد. آیا باید با دبلیو ازدواج کنم؟ اگر بقیهی حروف فامیلش را به هِم نگوید با او ازدواج نمیکنم. تصمیمات... یک بار دیگر اقدام به خودکشی کردم. این بار با خیس کردن دماغم و فرو کردن آن در پریز برق. متاسفانه در سیمکشی مشکلاتی وجود داشت و فقط خوردم به یخچال. هنوز درگیر افکار مرتبط با مرگ هستم. همیشه به این فکر میکنم که آیا زندگی پس از مرگ وجود دارد و اگر وجود دارد، آنجا پول خرد گیر میآید یا نه؟ امروز در یک مراسم تدفین به برادرم برخوردم. پانزده سال بود که همدیگر را ندیده بودیم. اما او مطابق معمول یک پیشابدان خوک از جیبش درآورد و شروع کرد به کوباندن آن به سر من. گذشت زمان باعث شده او را بهتر درک کنم. بالاخره فهمیدم وقتی میگفت: تو جانوری موذی هستی که باید نابود شوی. از روی دلسوزی بود نه عصبانیت. باید قبول کرد که او همیشه از من باهوشتر، بذلهگوتر و بافرهنگتر بوده. معلوم نیست چرا هنوز در مک دونالد کار میکند. ایده برای داستان: چند سگ آبی، تالار کارنگی را تصرف کردهاند و آنجا اپرای وزاک را اجرا میکنند. (تم قوی. ساختار داستان چه طور خواهد بود؟) خدای من، چرا این قدر احسس گناه میکنم؟ شاید چون از پدرم متنفر بودم؟ شاید به خاطر قضیهی آن غذای ایتالیایی باشد. در جیبش چه کار میکرد؟ اگر حرفش را گوش کرده بودم الان درآمدم از راه درست کردن کلاه بود. میتوانم صدایش را هنوز بشنوم: درست کردن کلاه همه چیز است. خوب به یاد دارم وقتی بهش گفتم میخواهم به نویسندگی بپردازم، واکنشش چه بود. گفت: تنها چیزی که خواهی نوشت دربارهی جغد خواهد بود. هنوز نمیدانم منظورش چه بود. چه مرد غمگینی. وقتی اولین نمایشنامهام با عنوان یک کیست برای گاس روی صحنه رفت، او شب اول اجرا با ماسک گاز به دیدن نمایش آمد. امروز غروب زرد و سرخی دیدم و فکر کردم چقدر فرد مهمی هستم! البته دیروز هم به این مسئله فکر کرده بودم و آن روز باران میبارید. نفرت از خود بر من غلبه کرده بود و دوباره به خودکشی میاندیشیدم و این بار با نفس کشیدن کنار یک بازاریاب بیمه. واحد خبرگزاری موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
در حال بارگزاری دیدگاه ها...