جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: دریاچۀ متروک
کتابی است از ریچل کین در ژانر معمایی-تعلیقی. همۀ آثار ریچل کین، نویسندۀ امریکایی، که در سال ۱۹۶۲ در تگزاس غربی به دنیا آمد، در ردیف رمانهای ژانر فانتزی، وحشت و جنایی به شمار میرود. رمانهای سریالی او مخاطبان زیادی دارد که عنوان برخی از آنها عبارت است از: خونآشامان مورگان ویل، کتابخانۀ بزرگ و هوابان؛ اما مجموعۀ دریاچۀ استیل هاوس بود که کین را به جهان معرفی و نام او را در زمرۀ یکی از جنایینویسان حرفهای تثبیت کرد. این رمان در سال ۲۰۱۷، توانست به فهرست نهایی داوران جایزۀ بینالمللی نویسندگان رمانهای هیجانانگیز راه پیدا کند. ویکلی پابلیشر در توصیف این رمان مینویسد: «در این تریلر پرهیجان، کین داستانی قدرتمند از عشقی مادرانه و ماجرای خودشکوفایی زنی تنها را تعریف میکند. همچنین به توصیف کریمینال المنت، این رمان، تریلری است که خونتان را منجمد میکند. رمانی بسیار خواندنی در گرمای تابستان!»قسمتی از کتاب دریاچۀ متروک:
هنوز تاریکی در جادۀ منتهی به دریاچۀ استیل هاوس، حاکم مطلق است. ماشین را باسرعت میرانم؛ حتی در پیچهای تند و لیز هم فکر بودن آدمهای پیاده و ماشینهایی را که با چراغ خاموش در حرکتاند، نمیکنم. هیچکس اینجا نیست. همه جا ساکت است. با آسودگی، در پارکینگ خانه میایستم. آرامشی مسخره در اینجا وجود دارد. این خانه، این پناهگاه، دیگر امن نیست. امنیت وهمی بیش نیست. همیشه خیال و آرزو بوده است. چراغ ماشین را که خاموش میکنم، میبینم سم کید روی ایوان نشسته است. میخواهم تبلت را خاموش کنم که متوجه میشوم باتریاش خالی شده است. آن را در کیفم میگذارم و برای اینکه خودم را عادی نشان دهم، دو نفس عمیق میکشم. هیچ وقت انتظار ندارم وقتی به جایی برسم، همه چیز آن رو به راه باشد. هر چند که بزرگترین آرزویم همین است. میگوید: عجب سفر تند و سریعی بود. همه چی رو به راهه؟ ماندهام چطور جوابش را بدهم. فکر کنم خوب بود. یه سری کار بود که باید به اونها رسیدگی میکردم. انجام هم شد. با خود میگویم: نه، نبود. هیچ کاری انجام نشد. فکر میکردم اون لعنتی پیغامم رو میگیره، ولی یه ذره هم نگران نبود. از من نمیترسید. ولی فکر کنم باز هم من هستم که باید از او بترسم. خوبه. ما هم چهارچوب آلاچیق رو ساختیم. چند روز سقفگذاری و عایقکاریاش طول میکشه و بعد آمادۀ استفاده است. مکثی میکند و ادامه میدهد: گوئن، یک ساعت پیش، پلیسها اینجا اومدن. گفتن که میخوان با تو در مورد جسد درون دریاچه حرف بزنن. بهشون گفتم بیایی، تماس میگیری. دلم آشوب میشود. اما با اطمینان خاصی، سر تکان میدهم و امیدوارم که ظاهرم هم همین را نشان دهد. حدس میزنم توی حل کردن معمای قتل اون زن گیر کردن. امیدوار بودم تا الان حلش کرده باشن. میاندیشم: شاید اتفاق جدیدی افتاده؟ شاید هم یه چیزهای در مورد ملل فهمیدن؟ میگوید: تا وقتی قاتل رو دستگیر نکنن، چیزی حل نمیشه. مطلبی رو از اونها پنهان نکردی که، کردی؟ البته که نه. برای این پرسیدم چون احساس خوبی نسبت به اونها نداشتم. وقتی باهاشون حرف میزنی، خیلی مراقب باش. باشه؟ شاید لازم باشه یه وکیل کنارت باشه.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...