جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: حرف بزن، خاطره

معرفی کتاب: حرف بزن، خاطره «حرف بزن، خاطره» خودزندگینامۀ ولادیمیر نابوکوف نویسندۀ بزرگ ادبیات است. نابوکوف نویسنده، منتقد، نظریه‌پرداز و پروانه‌شناس و غول ادبیات روسی‌الاصلی است که او را از مهم‌ترین نویسندگان قرنِ بیستم برمی‌شمرند. نویسندۀ رمان‌هایی چون لولیتا، آتش پریده‌رنگ، شاه بی‌بی سرباز، زندگی و مرگِ سباستین نایت و... . در اتوبیوگرافی نویسی، حرف بزن، خاطره را نمونه‌ای شگفت برشمرده‌اند، اثری که روایتِ زندگی و جهانِ او، از سال ۱۹۰۳ تا ۱۹۴۰، است، روایتی از خوشی‌ها و روزها، انقلاب، مهاجرت، عشق، کشف مدامِ ادبیات، اثری درخشان که نشان‌دهندۀ تبحرِ نویسنده‌اش است در روایتِ خود، در ساختن و گذاشتنِ آینه‌ای مقابل خود. نابوکوف این کتاب را برای نخستین‌بار، در سال ۱۹۵۱، منتشر کرد، اما در سال ۱۹۶۶، بخش‌هایی به آن افزود که نسخۀ فارسی ترجمۀ آن است. اهمیت این کتاب بین آثارِ این نویسنده و اصولاً کتاب‌های این‌چنینی، به‌قدری است که بارها و بارها در آنتولوژی‌های ادبی از آن یاد شده و در کتاب‌های نظری نقد به آن ارجاع داده‌اند. قصۀ جوانی مردی اشراف‌زاده که شاهد بزرگ‌تر شدنِ جهان است. با نثری آهنگین و روایتی توصیفی. کتابی که مخاطبِ خود را گرفتارِ گذشته‌ای دور می‌کند. گویا ولادیمیر نابوکوف مقابل چشم ما نشسته و مشغولِ اعتراف است، اعتراف به زندگی. حرف بزن، خاطره بر دوش کشیدنِ تاریخِ شخصی است.  حرف بزن،خاطره اثر پیش‌رو مجموعۀ در هم تنیدۀ نظام‌مندی است از خاطراتی شخصی که گسترۀ جغرافیایی آن از سن ‌پترزبورگ تا سن ‌نزر را در برمی‌گیرد.

قسمتی از کتاب حرف بزن، خاطره:

بگذارید شور و شیطنتم را از منظری عینی نگاه کنم. جزء پدر و مادرم هیچ‌کس دغدغۀ من را واقعاً درک نمی‌کرد و هنوز سال‌ها با آشنایی دوستی هم‌درد فاصله داشتم. یکی از اولین چیزهایی که آموختم این بود که برای بسطِ مجموعه‌ام وابستۀ دیگران نباشم. بعدازظهری در تابستانِ سال ۱۹۱۱، مادموازل با کتابی در دست به اتاقم آمد و شروع کرد به گفتنِ اینکه می‌خواهد نشانم دهد روسو چقدر زیرکانه جانورشناسی را (در مقابل گیاه‌شناسی) نکوهش کرده؛ در این اثنا، در پایین آوردنِ تنه‌اش روی صندلی راحتی هم حسابی پیش رفته بود که زوزۀ دردمندم متوقفش کرد. تصادفاً روی همان صندلی محفظه‌ای با درِ شیشه‌ای گذاشته بودم، پر رشته‌ای بلند و دوست‌داشتنی از بزرگ سفیدها. اولین واکنشش تکبری نیش‌دار بود: قطعاً نمی‌شد وزنش را مقصر ویران کردن چیزی دانست که در حقیقت داغان شده بود؛ واکنش دومش دلداری دادن به من بود، «چیزی نیست، این‌ها همه پروانه‌های سبزی کاری‌اند.» که فقط اوضاع را خراب‌تر کرد. جفت سیسیلی تازه خریداری‌شده از اشتودینگر له و کبود شد. آن نمونۀ بزرگ بیاریتزی به کل نابود شد. چندتایی از برگزیده‌ترین شکارهای محلی‌ام هم متلاشی شدند. از این میان، پروانۀ ناهمگونی را که به نژاد کنِری شبیه بود می‌شد با چند قطره چسب ترمیم کرد، اما یک پروانۀ ارزشمند که نمی‌شد شکمش را پیدا کرد و بال‌هایش هم بیرون آمده بود برای همیشه از بین رفته بود: می‌شد دوباره بال‌ها را چسباند، اما نمی‌شد مطمئن بود هر چهار تا برای آن سینۀ بی‌سر روی میخ سرکج باشد. صبح روز بعد مادموازل بینوا، با حال و هوایی بسیار مرموز، عازم سن پترزبورگ شد و وقتی بعدازظهر برگشت، برایم یک شاپرک اورنیایی معمولی، چسبیده روی تکه‌ای گچ، آورد. پزشک دهکده‌مان، که پیش از سفری خارجی یک شفیرۀ شاپرک نادر را پیشش گذاشته بودم، به من نوشت همه‌چیز خوب پیش رفته است؛ اما در واقعیت، موشی به شفیرۀ ارزشمندم شبیخون زده بود و پیرمردِ دغل، به محض برگشتنم، چند پروانۀ معمولی بال لاک‌پشتی نشانم داد که حدس می‌زنم باعجله در باغش شکار کرده بود و به جای جایگزین‌هایی مطلوب -به خیال خامش- در جعبه‌اش فرو کرده بود.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.