جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: تیمبوکتو

معرفی کتاب: تیمبوکتو رمانی است از پل استر که تلگراف از او با عنوان استاد داستان مدرن آمریکایی نام می‌برد. پل استر در فوریه‌ی ۱۹۴۷ در نیویورک به دنیا آمد. برای تحصیلات در رشته ادبیات تطبیقی وارد دانشگاه کلمبیا شد، در سال ۱۹۶۷ به سبب سرخوردگی از دانشگاه به پاریس سفر کرد و مدتی طولانی در این شهر اقامت گزید. در بازگشت به نیویورک تحصیلاتش را از سر گرفت و در همین دوران نوشتن رمان‌های کشور آخرین‌ها و مون پالاس را آغاز کرد. او تا سال ۱۹۸۰ چند کتاب شعر منتشر کرد که بعدها سرآغاز انتقال وی از مرز ظریف شعر به نثر شد. پل اُستر در آثارش از ساموئل بکت و کنوت هامسون تاثیر گرفته و کتاب مورد علاقه‌اش دون کیشوت است. در تیمبوکتو، استر رمانش را به اختصار، با موشکافی و غمی نامتعارف روایت می‌کند. داستان او حکایت پراحساس سگی است در دنیای انسان‌ها و در زندگی انسانی خاص. اما سرنوشت این سگ چه خواهد شد؟

تیمبوکتو

قسمتی از کتاب تیمبوکتو:

بی  تردید جانوران هم تیمبوکتوی خود را دارند؛ جنگل‌های پهناوری که بدون ترس از شکارچی و تله می‌توانند در آن بگردند، اما سگ با شیر و پلنگ فرق دارد و مخلوط کردن اهلی و غیر اهلی در آن دنیا کار عاقلانه‌ای نیست. قوی‌ها ضعیف‌ترها را می‌بلعند و بعد از مدت کوتاهی همه‌ی سگ‌ها می‌میرند و آن‌ها را به دنیای بعدی می‌فرستند. بعدِ بعدِ بعد، معنی چنین کاری چیست؟ اگر عدالتی در کار دنیا هست، اگر خدای سگ‌ها هم قدرت تصمیم‌گیری راجع به مخلوقاتش را دارد، پس سگ که بهترین دوست آدم است بعد از اینکه هردو ریق رحمت را سر کشیدند کنار آدم می‌ماند. تازه در تیمبوکتو سگ‌ها هم می‌توانند حرف بزنند و با صاحب‌شان هم صحبت شوند. شکل منطقی موضوع این طور بود، اما مگر می‌شود مطمئن بود که عدالت یا منطق در آن دنیا تاثیری بیش از این دنیا دارد؟ ویلی که فراموش کرده بود به این موضوع اشاره کند و چون حتی یک بار در گفت‌وگوهای‌شان و آن همه صحبت درباره‌ی تیمبوکتو، اسم مستر بونز را نبرد، سگه هنوز نمی‌دانست که بعد از مرگ به کجا خواهد رفت. تیمبوکتو اگر تیمبوکتو از آن جاهایی باشد که فرش‌های گران قیمت و وسایل عتیقه دارند چه؟ اگر ورود حیوانات خانگی به آن ممنوع باشد چه؟ چنین چیزی ممکن نبود و با این حال مستر بونز آن قدر دنیا دیده بود که بداند هر چیزی امکان پذیر است و غیر ممکن‌ها مرتب اتفاق می‌افتند. شاید این هم یکی از آن‌ها بود و در این شاید هزاران غصه و ترس کمین کرده بود، وحشتی وصف ناپذیر که هربار به آن فکر می‌کرد به سراغش می‌آمد. بعد، از همه جا بی خبر، همان طور که فکر بد دیگری داشت به سرش می‌زد، آسمان صاف شد. نه تنها باران بند آمده بود، بلکه توده‌ی به هم پیوسته‌ی ابرها هم در آسمان داشت از هم جدا می‌شد و با اینکه همین یک ساعت پیش همه چیز تیره و تار شده بود، حالا آسمان داشت روشن می‌شد و مخلوطی از رنگ صورتی با رگه‌های زرد داشت از غرب همه‌ی آسمان شهر را فرامی‌گرفت. مستر بونز سرش را بلند کرد . یک دقیقه بعد انگار که این دو عمل اسرارآمیز به هم مربوط باشند، بارقه‌های نوری ابرها را شکافت. اشعه‌ای کمی آن طرف‌تر از پای چپ سگه به پیاده رو برخورد کرد و بعد، تقریبا بلافاصله اشعه‌ی دیگری درست به طرف راست او خورد. شبکه‌ای از نور و سیاهی کنار او در پیاده رو شکل گرفت، منظره‌ی زیبایی بود. در پس آن همه غم و ناراحتی نعمتی غیر منتظره را حس کرد. بعد دوباره به ویلی نگاه کرد و درست همان وقت که داشت سربرمی‌گرداند، نور از همه طرف به صورت شاعر تابید. نور چنان شدید بود که وقتی به پلک او خورد، ناخودآگاه چشمانش را باز کرد و همان ویلی که یک دقیقه پیش جان نداشت حالا زنده بود و تار عنکبوت‌ها را از روی لباسش می‌تکاند و سعی می‌کرد بیدار شود. سرفه کرد، دوباره سرفه کرد، برای سومین بار سرفه کرد و بعد دچار حمله‌ای طولانی شد. مستر بونز همان طور که خلط از دهان صاحبش بیرون می‌ریخت بی حرکت کنارش ایستاده بود. کمی از خلط روی ویلی ریخت و بقیه‌اش روی زمین. آن‌هایی که رقیق‌تر و لیزتر بودند از چانه‌اش آویزان ماندند، مثل رشته از ریشش آویزان شدند و در طول حمله و تکان‌ها و خم راست شدن‌های ویلی با آهنگ خنده‌دار و بریده بریده‌ای به جلو و عقب تاب خوردند. مستر بونز از شدت حمله متعجب شد . حتما این آخر ماجرا بود. با خود گفت یک آدم بیش از این طاقت ندارد. اما ویلی هنوز مقاومت می‌کرد و یک بار که صورتش را با آستینش پاک کرد و توانست نفس تازه کند، با خنده‌ی گشاده و سعادت آمیزش مستر بونز را حیران کرد. به سختی جا به جا شد، به دیوار خانه تکیه داد و پاهایش را دراز کرد. وقتی صاحبش دوباره بی حرکت شد، مستر بونز سرش را روی ران راست او گذاشت. وقتی ویلی خم شد و به سرش دست کشید، قلب شکسته‌ی سگ آرام گرفت. البته اینکه موقتی بود و توهمی بیش نبود، اما در اینکه چاره ساز بود شکی نبود.

در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.