جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: بی‌نام

معرفی کتاب: بی‌نام بی‌نام عنوان دومین رمان در پرونده‌ی ادبی جاشوا فریس، از نویسندگان نسل جدید امریکاست و داستان مردی است که به بیماری‌ ناشناخته‌ی بی‌نامی مبتلا شده است. کنترل پاهای شخصیت اول این رمان از اختیار مغزش خارج شده و پاهایش گاهی خودبه‌خود راه می‌افتد و از شهری به شهری دیگر می‌رود. او زمان‌های زیادی را در زندگی‌اش، در اتوبان‌ها، جاده‌ها و راه‌ها می‌گذراند. این رمان با آنکه دومین رمان جاشوا فریس است، اما از نظر فضاسازی و فرم رمان، شکلی مثال‌زدنی دارد و همین امر سبب شده تا فریس از همان نخستین تجربیاتش با تحسین خاص منتقدان روبه‌رو شود. فریس البته نویسنده ساده‌نویسی، به معنای متعارف آن، نیست و به‌خصوص در این کتاب، با انتخاب شخصیتی که درگیر بیماری ناشناخته و خاصی است، خود را به چالش کشیده است. مجله نیویورکر در سال ۲۰۱۰، فهرستی را منتشر کرد که در آن، نام بیست نفر از نویسندگان جوانی آورده شده بود که جامعه‌ی ادبی امریکا به آینده آن‌ها امیدوار بود و در این میان نام جاشوا فریس یکی از نام‌دارترینِ آن‌ها، به چشم می‌خورد.

قسمتی از کتاب بی‌نام:

کمی بعد از بازگشت به ترایر و درست پیش از دعوت فرانک به شام، تیم برای ملاقات آر. اچ به زندان رفت. این کاری بود که واقعاً دلش می‌خواست از زیرش در برود و از طرفی مهم‌ترین کاری بود که بعد از دوران نقاهت باید انجام می‌داد. ملاقات خوشایندی از کار درنیامد. زندانی بدون کت و شلوار و کراوات پیرتر از سن و سالش نشان می‌داد. حرف چندانی نزد. آر. اچ مدتی طولانی پشت شیشه‌ی سیم‌کشی‌شده‌ای که آن‌ها را از هم جدا می‌کرد، ساکت نشست. سرهمی نارنجی با آستین‌های کوتاه به تن داشت. تیم موی دست‌هایش را دید، حلقه‌های پرپشت خاکستری رنگی که در سال‌های درازی که او را می‌شناخت، زیر کت‌وشلوارهای سفارشی پوشانده بودشان. این بی‌حفاظی کوچک قلب تیم را فشرد. تغییر چشمگیر دیگر موهای سر آر. اچ بود. رنگ مویش شسته شده بود و موهای خاکستری دلمرده‌ای به جا مانده بود. موهای کم‌پشتش مثل پرچم‌های لرزان گل در باد تکان‌تکان می‌خورد. آر. اچ با اکراهی شاهانه گوشی را برداشت، دم گوشش نگه داشت و با نگاهی مات به تیم خیره شد، به جلو خم شد و چیزی نگفت. تیم شروع کرد به حرف زدن. سعی می‌کرد بفهمد حرف‌هایش چه تأثیری بر آر. اچ می‌گذارند. نتیجه چندان دلگرم‌کننده نبود. آیا آر. اچ آن‌قدر عصبانی بود که راهی برای آرام کردنش وجود نداشت یا آنکه شرایط چنان ضربه‌ای بر او وارد کرده بود که دیگر نمی‌توانست ساده‌ترین آداب روابط انسانی را به جا آورد؟ به این نتیجه رسید که چاره‌ای ندارد جز اینکه از خیر جواب این سؤال‌ها بگذرد و خوددار باشد، با علم به اینکه این خودداری خودش یک جور مجازات است. تیم اعتراف کرد که جین بیمار نیست و هرگز هم نبوده. دروغ گفته بود که جین بیمار است تا بیماری خودش را مخفی کند. درست پیش از موعد دادگاه بیماری‌اش عود کرده بود و غرور بیش از حدش باعث شده بود به‌طور غریزی تصمیم بگیرد قضیه را لاپوشانی کند؛ غروری که به او می‌گفت هر نشانه‌ای از ضعفت را پنهان کن وگرنه کارت ساخته است. در اصل، گرچه قبلاً هم با این بیماری دست‌وپنجه نرم کرده بود، اما این‌بار از ته دل می‌ترسید؛ بله، می‌ترسید که آر. اچ را در لحظه‌ای حساس مأیوس کند؛ اما بیشتر از این می‌ترسید که زمام زندگی حرفه‌ای‌اش از دستش خارج شود. اول بابت خودش می‌ترسید و بعد بابت آر. اچ. حالا برای تیم مهم بود که به این موضوع اعتراف کند. آر. اچ انگار داشت با سکوت و نگاه خیره‌ی مرموزش توی شیشه دو تا سوراخ درست می‌کرد، سوراخ‌هایی که هر آن ممکن بود ازشان دود بلند شود. تیم گفت: «من یک راه دیگر هم داشتم: می‌توانستم همان اول خودم را کنار بکشم و همه‌ی تلاشم را بکنم که مایک کرونیش بتواند پرونده را به سرانجام برساند. به نظرت در این صورت تبرئه می‌شدی؟ نمی‌دانم. اگر مریض نشده بودم، می‌توانستم برایت حکم تبرئه بگیرم؟ زمانی فکر می‌کردم جواب این سؤال را می‌دانم؛ اما حقیقت این است که نمی‌دانم. یاد گرفته‌ام که دیگر از هیچ چیز مطمئن نباشم.» تیم اعتقاد داشت که آر. اچ بی‌گناه است، اما حالا به نظرش می‌رسید مرد آن سوی شیشه، با آن سکوتی که شبیه مجسمه‌های مومی‌اش کرده بود و آن چشم‌های سرد سنگی، می‌تواند قاتل باشد.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.