جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: اتاق

معرفی کتاب: اتاق اتاق رمانی است از اِما دون اِهو نویسنده ایرلندی-کانادایی که در سال ۲۰۱۰ نامزد مرحله نهایی جایزه بوکر شده است. کتاب اتاق همچنین برنده جایزه معتبر اورنج هم شده است. اما دون اهو کتاب اتاق را با الهام از یک حادثه هولناک که برای زنی به نام الیزابت فریتزل رخ داده نوشته است. فیلم اتاق با اقتباس از این رمان توانست برنده جایزه گلدن گلوب و نامزد نهایی جایزه اسکار شود. راوی داستان اتاق، کودکی پنج ساله است که در اتاقی به دنیا آمده و دنیایی بزرگتر از آن را در زندگی‌اش ندیده است. رمان اتاق داستان زندگی مادر و فرزندی است که در اتاقی محبوس شده‌اند و فضای اتاق برای مادر سراسر شکنجه است و تنهایی، اما برای جک که غیر از اتاق جایی ندیده شرایط خیلی متفاوت است. تنها زمانی که این دو شخصیت در کنار هم قرار می‌گیرند مخاطب احساس می‌کند با داستانی واقعی روبه‌رو است که روابط انسانی در آن نقش مهمی دارد.

ب اتاقاما دون اهو

داستان کتاب اتاق در مورد زنی است که توسط مردی میانسال دزدیده می‌شود، آن زن به مدت هشت سال و فقط با امکانات محدود نظیر خوراک و تلویزیون زندگی می‌کند. فرزند آن زن در همان اتاق بدنیا ‌می‌آید و پس از گذشت چند سال آن کودک مشغول به مقایسه آن چه که در واقعیت و در اتاق وجو دارد مشغول می‌شود. نویسنده کتاب اتاق را از زندگی دختری اتریشی که توسط پدرش زندانی شده بود و مورد آزار قرار می‌گرفت نوشته است.

قسمتی از کتاب اتاق:

حالا توی بغل مامان وول می‌خورم تا نقاشی مورد علاقه‌ام را نگاه کنم، مسیح نوزاد با جان تعمید دهنده که دوستش است و همین طور عموی بزرگش. مریم هم آنجاست، توی بغل مادرش خوابیده که مادربزرگ مسیح نوزاد می‌شود، مثل دورا ابیولا. عکس عجیبی است که رنگ ندارد و بعضی‌هاشان دست و پا ندارند، مامام می‌گوید نیمه کاره است. وقتی مسیح نوزاد توی شکم مریم رشد می‌کرد، یک فرشته به زمین آمده است، مثل یک شبح، یک فرشته‌‌ی واقعی با بال‌هایش. مریم شگفت‌زده می‌شود و می‌گوید: چطور ممکن است این طور بشود؟ و بعد می‌گوید: "خیلی خوب، هرچه می‌خواهد بشود." وقتی مسیح نوزاد در شب کریسمس از رحمش بیرون می‌آید، مریم می‌اندازدش توی آخور دام‌ها، البته نه برای خوراک گاوها، فقط می‌خواست گاو باشد از نفس داغ آنها چون او یک معجزه بود. حالا مامان چراغ را خاموش می‌کند. و دراز می‌کشیم. اول دعای چوپای انسان‌ها و علفزار سبز را می‌خوانیم، فکر می‌کنم مثل پتو باشد ولی سبز و پفی و نه سفید و صاف. اتاق بعد از چرت زدن مامان می‌گوید لازم نیست متر بخواهیم، می‌توانیم یکیش را درست کنیم. جعبه غلات را که شکل اهرام مصر است به شکل نوار باریکی پاره می‌کنیم، مامان یادم می‌دهد هرکدام از نوارها را به اندازه‌ی یک پا ببرم، اسمش را می‌گذاریم پا، بعد روی هرکدام دوازده خط کوچک می‌کشد. من دماغش را اندازه می‌گیرم که دو اینچ است. دماغ من یک اینچ و یک چهارم، یادداشت می‌کنم.مامان خط‌کش را روی دیوار در پشت و رو می‌کند، جایی که بلندی قد من علامت خورده بود، می‌گوید قد من سه پا و سه اینچ است. می‌گویم: هی، بذار اتاق رو متر بزنیم. همه‌ی اندازه‌ها رو می‌نویسم، مثل بلندی دیوار و در از جایی که سقف شروع می‌شود. شش پا و هفت اینچ است. می‌گویم: -حدس بزن، همه‌ی تخته‌ها تقریبا بلندتر از خط‌کش هستند. مامان می‌زند توی سرش و می‌گوید: فکرش رو هم نمی‌کردم، حتما خط‌کش رو خیلی کوتاه درست کردیم. خب بیا کاشی‌ها رو بشمریم، این طوری راحت‌تره. دیواره‌های تختخواب را متر می‌زنم ولی مامان می‌گویدهر چهار تا مثل هم هستند. زمین اتاق چهار گوش است، میز دایره‌ای شکل، گیج می‌مانم، اما مامان می‌‌گوید باید از وسط اندازه گرفت، پهن‌ترین قسمت. صندلی‌ام سه پا و دو اینچ و مال مامان هم دقیقا مثل من است. بعد بین شماره‌ها را با مداد رنگی نقاشی می‌کنم. مثل قالی ولی شلوغ و پلوغ. امشب اسپاگتی انتخاب می‌کنم ولی کلم بروکلی تاره انتخاب من نیست. فقط برای ما مفید است. کلم‌ها را تکه تکه می‌برم و قورت می‌دهم و وقتی مامان می‌بیند، می‌گوید: اوی...نه، تکه‌های بزرگش کو؟ ولی می‌دانم دواقعا عصبانی نیست، چون که چیزهای خام بیشتر زنده‌مان نگه می‌دارد. مامان با دو تا دکمه‌ی قرمز رنگ، اجاق را گرم می‌کند، من اجازه ندارم بهش دست بزنم چون این وظیفه‌ی مامان است که مطمئن شود هرگز مثل توی تلویزیون آتش‌سوزی نشود. اگر شعله به لباسمان بگیرد، شعله‌های آتش مثل زبان پرتغالی می‌شود و اتاق را می‌سوزاند و خاکسترش می‌کند. من بوی کلم بروکلی پخاه را دوست ندارم، ولی به بدبویی لوبیا سبز نیست. سبزیجات واقعی هستند اما بستنی توی تلویزیون است، آرزو می‌کنم کاش آن هم واقعی باشد. می‌پرسم: گیاه هم یه چیز خامه؟ -خب،اوم...ولی نه اون نوع که بشه خوردش. -چرا گل نمی‌ده؟ مامان شانه بالا می‌اندازد و به اسپاگتی زل می‌زند: خسته شده. -باید بخوابه. - اون وقتی هم که از خواب بیدار می‌شه خسته است. شاید خاکش به اندازه‌ی کافی بهش غذا نمی‌رسونه. -خب می‌تونه کلم بروکلی من رو بخوره. مامان می‌خندد: نه از این نوع غذاها، غذای گیاهان -می‌تونیم بخواهیم براش بیاره، توی لیست درخواست‌های یکشنبه. -من خودم یه لیست بزرگ از چیزهایی که می‌خواهیم دارم. -کجا؟ مامان اسپاگتی کرم شکل را بیرون می‌کشد و می‌گوید: اینجا توی سرم...فکر می‌کنم اونها ماهی دوست دارند. -کی‌ها رو می‌گی؟ -گیاهان، اونها ماهی پوسیده دوست دارند.یک استخوان ماهی رو. -اییش... -شاید این دفعه که ماهی داشتیم، بتونیم یه تیکه زیر خاک گیاه بگذاریم. -مال من رو نه. -خب،باشه، از مال خودم...
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.