جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: لیلی گلستان (تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران)
شامل گفتگویی مفصل با لیلی گلستان در قالب تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران. در طرح تاریخ شفاهی، شاعران، داستاننویسان، منتقدان و مترجمان در محوریت کار قرار دارند. از زندگی و زیست و زمانه تا روند کاری و مسائل کلی حول محور ادبیات. فرآیند تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران از آنجا که به شکل مستقیم با عوامل اصلی خلق و باروری ادبیات در دوران معاصر در کشورمان درگیر است، میتواند روایت بی واسطهای از ادبیات و حواشیاش ارائه دهد. لیلی گلستان زاده ۲۳ تیر ماه ۱۳۲۳ در تهران، نویسنده، مترجم و روزنامه نگار کشورمان است که در یک خانواده ادبی به دنیا آمده و رشد و پرورش یافته است. او از سالها قبل با ترجمههایش از آثار نویسندگانی جریان ساز، نقش پررنگی در آشنایی جامعه ادبی و مردم با این نویسندگان داشته است.در قسمتی از گفتگوی کتاب حاضر میخوانیم:
-ادبیات دههی پنجاه ایران را چگونه ارزیابی میکنید؟ *دهههای چهل و پنجاه، دو دههی تاثیرگذار بودند. دههی پنجاه دههی ساعدی و گلشیری و دولت آبادی و احمد محمود و سیمین دانشور و...بود. دههی ادبیات سیاسی بود و در حیطهی شعر سپهری، رویایی، سپانلو، فرخزاد، صفارزاده، اخوان، سیمین بهبهانی، آتشی و احمدرضا احمدی مطرح بودند. -کدام را بیشتر دوست داشتید و کدام را بیشتر میشناختید: *اغلبشان را میشناختم. نوشتههای ساعدی در حیطهی فکری و سلیقهای من نبود. در زمینهی شعر، صفارزاده و کتاب سفر پنجم او را دوست داشتم و اشعار احمدرضا احمدی را و زبانِ شعری رویایی را. -پدرتان کدام را دوست داشت؟ *همسایهها-ی احمد محمود را دوست داشت. کتابهای دولتآبادی را که هنوز کلیدر را ننوشته بود. احمدرضا احمدی و رویایی را. خودِ من شاملو را بعد از انقلاب کشف کردم، دیر کشف کردم اما بالاخره کشف کردم! -با خود شاملو آشنا بودید؟ *بعد از انقلاب با او آشنا شدم. یکی دو ماه پیش از مرگ شاملو، برادرم کاوه به من خبر داد که قرار است برای تلویزیون سوئد با شاملو مصاحبه کند. سوالات را به شاملو داده بود و حالا داشت میرفت برای مصاحبه، من هم اظهار علاقه کردم و با او رفتم. رفتیم به خانهاش در فردیس کرج. یک پایش را بریده بودند و روی صندلی چرخ دار نشسته بود و پتویی روی پایش انداخته بودند و زار و نزار. از دیدنش خیلی حالم بد شد. زن نازنیناش هم مثل فرشته از او پرستاری میکرد. شاملو با چشمان بسته و حال نزار به ما خوشامد گفت و تقریبا خواب بود. کاوه برادرم جا خورد. نمیدانست حالا چگونه شاملو میخواهد به سوالات جواب دهد. گیج شده بود. با دستیارش دوربین را گذاشتند و نورها را تنظیم کردند و به آیدا گفتند که حاضرند. به یکباره شاملو بیدار شد. بیدارِ بیدار. موهایش را مرتب کرد و آیدا مقواهای بزرگی را که رویش جوابها را با خط درشت نوشته بود گذاشت جلوی روی او، به طوری که در کادر دوربین دیده نشود! و او شروع کرد با آن صدای سحرکننده و، زیبا و قبراق جوابها را دادن! من داشتم شاخ درمیآوردم که عجب توانایی و انرژی این آدم دارد، عجب آرتیستی است! بامزه اینجا بود که بین سوالها دوباره شل میشد و میخوابید! و تا دوربین راه میافتاد، دوباره سرحال جواب میداد. زنش آیدا روی زمین نشسته بود و مقواها را دانه دانه میگذاشت و او از روی مقوا جوابها را میداد. فیلمبرداری که تمام شد، شاملو با چشمان بسته و خسته از این همه فشار و تلاش، به من رو کرد و گفت کدام شعرم را برایت بخوانم. من هم گفتم همان را که بلدرچین را کباب میکنید! کلی خندید و شروع کرد به خواندن. به برادرم اشاره کردم دوربین را روشن کند، که کرد. شاملو شعر میخواند و من آرام اشک میریختم. شب عجیبی بود. یادم میآید از کرج تا تهران در ماشین گریه کردم. کاوه هم مدام سر تکان میداد و میگفت عجب! ...حالا هر دویشان دیگر نیستید. نه کاوه و نه شاملو. روزگار غریبی است نازنین... -در مورد نقدهای ادبی-هنری دههی پنجاه چه نظری دارید؟ *نقدهایی پر از حب و بغض، نقدهایی بر اساس روابط، نود درصد نقدها این چنین بود. هنوز هم همینطور است. -در دههی پنجاه دوستان هنرمند و اهل ادب و فرهنگ شما چه کسانی بودند؟ *در تلویزیون با علی حاتمی که همسال خودم بود آشنا شدم. اواخر دههی چهل بود. این دوستی تا زمان مرگش ادامه پیدا کرد. من مدیر برنامه بچهها بودم و او هم شده بود کارگردان. تازه از مدرسهی عالی سینما و تلویزیون فارغالتحصیل شده بود. یک سناریو برای یک سریال نوشته بود که قصهی روباه و خرگوش بود. سناریو تصویب شد و او باید فیلم را میساخت. نعمت حقیقی فیلمبردار بود. خودش هم کارگردان بود، هم طراح لباس و هم بازیگر! خودش خرگوش بود و جواد طاهری روباه! وای که چقدر سر فیلمبرداری خندیدیم.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...