جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

فیلمنامه اورجینال: چهارشنبه‌سوری (۱۳۸۴)

فیلمنامه اورجینال: چهارشنبه‌سوری (۱۳۸۴) چهارشنبه‌سوری فیلمی است به کارگردانی اصغر فرهادی و محصول سال ۱۳۸۴ سینمای ایران. در این فیلم بازیگرانی چون هدیه تهرانی، ترانه علیدوستی، حمید فرخ‌نژاد، پانته‌آ بهرام، هومن سیدی و سحر دولتشاهی به نقش‌آفرینی پرداخته‌اند. هایده صفی‌یاری تدوین این فیلم را انجام داده و پیمان یزدانیان هم برای آن موسیقی متن ساخته است. این فیلم در روز ۲۶ بهمن ۱۳۸۴ اکران شد و با قیمت بلیت آن روزها، حدود ۴۱۶ میلیون تومان فروش رفت. توزیع‌کننده‌ی این فیلم نیز شرکت هدایت فیلم بود. در مراسم بیست‌وچهارمین جشنواره فیلم فجر، چهارشنبه‌سوری در نه رشته کاندید دریافت سیمرغ بلورین بود که در مجموع چهار سیمرغ بلورین به‌دست آورد (بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اول زن، بهترین تدوین، سیمرغ بلورین فیلم محبوب تماشاگران). همچنین فیلم در فستیوال‌ معتبری همچون جشنواره بین‌المللی فیلم شیکاگو توانست جایزه هوگو طلایی را از آن خود کند و در جشنواره‌ فیلم لوکارنو در سال ۲۰۰۶ نامزد پلنگ طلایی بود. چهارشنبه‌سوری در ادامه جهان آشنای فیلم‌های فرهادی، فیلمی است پیرامون فراز و فرودهای زندگی طبقه‌ متوسط شهری. در این فیلم دختری به نام روحی که در یک شرکت خدمات مربوط به نظافت منازل مشغول به کار است در چهارشنبه‌ی آخر سال برای نظافت آپارتمان مژده راهی آنجا می‌شود. بی‌خبر از اینکه در فضای تنشی و خاکستریِ این آپارتمان، کم‌کم رازهایی برملا می‌شود.

قسمتی از فیلمنامه چهارشنبه‌سوری:

گرگ و میش هوا، جاده‌ای فرعی که محله‌ای مهاجرنشین در حومه‌ی تهران را به جاده‌ی اصلی می‌رساند. برف سبکی همه جا را پوشانده و هوا سرد است. موتورسیکلتی از انتهای جاده پیش می‌آید و اولین رد بر سفیدی برف نقش می‌بندد. دختر و پسری جوان سوار بر موتورند: روحی چادر به سر دارد و همان‌طور که پشت موتور نشسته، عکس‌هایی را که در دست دارد با لذت تماشا می‌کند. او بعضی از عکس‌ها را جلوِ صورت عبدالرضا می‌گیرد تا او هم ببیند. روحی (اشاره به عکس): قیافه‌شو! عکس دیگری را نگاه می‌کند. روحی: کجا رو داری نگاه می‌کنی تو این؟ عبدالرضا: ببینم. روحی عکس را جلوِ صورت عبدالرضا می‌گیرد. عبدالرضا: آدم به نامزد خودشم نمی‌تونه بد نگاه کنه؟ روحی: اینو جدا بذار کسی نبینه، زشته. عبدالرضا: (نمی‌شنود) ها؟ روحی غرق تماشای عکس بعدی جواب عبدالرضا را نمی‌دهد. روحی: چقدر خوب شده این... عبدالرضا: کدومه؟ روحی: همون که رو پشت بوم‌تون گرفتیم... عبدالرضا از حرف روحی کیف می‌کند و به شوخی صدای عرعر خر در می‌آورد. روحی می‌خندد. یک‌باره سرعت موتور کم می‌شود، چادر روحی از سرش لیز می‌خورد، روحی جیغ می‌کشد. عبدالرضا موتور را که نزدیک است زمین بخوردکنترل کرده و توقف می‌کند. روحی که چادرش در رکاب گیر کرده پیاده می‌شود. عبدالرضا (نگران): پات بود؟ روحی: (پریشان):  نه، چادرم. عبدالرضا: بابا صد هزار بار گفتم می‌شینی رو موتور چادرتو درست جمع کن نره تو رکاب. روحی: خب حالا... یه جوری بکشش بیرون پاره نشه فقط. عبدالرضا غرغرکنان پیاده می‌شود. سعی می‌کند چادر را از لای زنجیر بیرون بکشد. روحی کنار جاده‌ی فرعی می‌رود. زیر تیر چراغ برق محقری که لامپش هنوز روشن است می‌نشیند و مشغول تماشای باقی عکس‌ها می‌شود. عبدالرضا (غرغر کنان): آخه تو این راه کی کله‌ی سحری تو رو نگاه می‌کنه که اینو می‌ندازی رو سرت؟ روحی (به شوخی): تو! عبدالرضا چادر را از زیر رکاب درمی‌آورد. در پاسخ شوخی روحی گلوله برفی به سمت او که در حال تماشای عکس‌ها است پرت می‌کند. روحی: هوی! عبدالرضا: (با خنده) بیا سوار شو بریم. روحی: یه دقه صبر کن بقیه‌شم ببینم. رو موتور نمی‌شه. عبدالرضا: دیر می‌شه خره. عبدالرضا چادر به دست به سمت روحی می‌رود. زیر چراغ کنار او می‌نشیند و مشغول تماشای عکس‌ها می‌شوند. در این سکوت زمستانی، فقط صدای آن‌هاست که می‌گویند و می‌خندند.    
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.