جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

فیلمنامه‌ی اصلی: ولگردها (۱۹۵۳)

فیلمنامه‌ی اصلی: ولگردها (۱۹۵۳) «ولگردها» -I Vitelloni - فیلمی است به کارگردانی فدریکو فلینی و محصول سال ۱۹۵۳ سینمای ایتالیا. در این فیلم بازیگرانی همچون آلبرتو سوردی، فرانکو فابریتزی، لئوپولدو تریئسته، لئونورا روفو و لینو توفولو به نقش‌آفرینی پرداخته‌اند. فیلمنامه‌ی این فیلم را فدریکو فلینی به همراه انیو فلایانو نوشته‌اند، رولاندو بندتی آن را تدوین کرده و نینو روتا هم برای آن موسیقی متن ساخته است. نسل عصیان‌زده‌ی ایتالیای دهه‌ی ۵۰، سوژه‌های مقابل دوربین فلینی در این ساخته‌ی سینمایی‌اش هستند. پنج جوان که به هیچ قاعده و قانونی پایبند نیستند و حاضر نیستند در دایره‌ی انسان‌های مسئولیت‌پذیر و به بلوغ فکری رسیده بپیوندند، شخصیت‌های اصلی این فیلم‌اند. شاید تنها شخصیتی که در این بین به یک وضعیت آرام عقلی می‌رسد و متوجه می‌شود که زندگی در شهر کوچک و خسته‌کننده‌شان بی‌معنا و از درون تهی است، شخصیت مورالدو است؛ اما مابقی این جوان‌ها به نوعی در زندان‌هایی خودساخته و پوچ گرفتارند و روزمرگی و سرگرم شدن با بازی‌هایی پیش‌پاافتاده گویی سرنوشت محتوم آن‌هاست. در «ولگردها» عناصر خودزندگینامه‌ای از فلینی به‌وضوح آشکار است. این فیلمی بود که سبب شد تا نئورئالیسم مدل فلینی و تمایزش با دیگر فیلمسازان آن دوره به‌خوبی مشخص شود. فلینی در «ولگردها» با چیره‌دستی تمام، خطوط کلی زندگی شخصیت‌های اصلی‌اش را آشکار می‌کند و داستان خود را به پیش می‌برد.

قسمتی از فیلمنامه‌ی فیلم «ولگردها» ساخته‌ی فدریکو فلینی:

میکله: (با خونگرمی صادقانه) خوش اومدی... دوست عزیزم! (روبینی را در آغوش می‌گیرد.) و این مرد جوان دامادته؟ هان؟ (دست فائوستو را محکم می فشارد.) از دیدار با شما بسیار خوشوقتم... تبریک میگم ... یه کم دیره، ولی با ارادت زیاده. آدم خیلی خوشبختی هستی! (با تأکید) خیلی! تو رم چی کار می‌کنید؟ روبینی گفت ماه عسل تو رم بودید، نه؟ (مکث) خب... می‌خوام که باهات رک صحبت کنم... اسم شما چیه؟ فائوستو: فائوستو مورتی. میکله: خب فائوستو، می‌خوام باهات رک صحبت کنم. همین‌طور که می‌بینی، همه‌ی کار من اینجاست... اینجا خیلی کوچولوئه... پدر ساندرا: (با ستایش بسیار) تو به اینجا میگی کوچولو!... میکله: ما اینجا رو خودمون ساختیم...رک و راست فائوستو، من واقعیتش یه پادو یا یه وردست می‌خوام... می‌دونی، برای پر و خالی کردن بارا، باز و بسته کردن مغازه... ولی ترجیح دادم این جوری انجامش بدم. ترجیح می‌دم تو رو استخدام کنم. پدر فائوستو: فائوستو، از آقا تشکر کن... فائوستو: ممنون. میکله: نه اصلاً! من خوشحالم که می‌تونم به مرد جوونی که تازه زندگی شو شروع کرده کمک کنم... در هر حال، اینجا باید کاملاً احساس کنی توی خونه‌ی خودتی. قبول؟ (با فائوستو دست می‌دهد.) کی می‌تونیم شروع کنیم؟ پدر ساندرا: اگه دوست داری همین الان! فائوستو: (غافلگیر شده و با اکراه) همین الان؟ پدر ساندرا: این جوری می‌تونی برنامه‌ریزی کنی... می‌تونی ببینی... همسر میکله، جولیا، از دری که مغازه را از پستو جدا می‌کند وارد می‌شود؛ او چند کاغذ در دست دارد. میکله: اوه جولیا، بیا اینجا... پدر ساندرا: عصر به خیر... میکله: ... تو آقای روبینی رو می‌شناسی... این شوهر ساندراس... که قراره از حالا به ما کمک کنه. جولیا زنی است حدوداً چهل و پنج ساله، جدی و کمی رنگ‌پریده. سرش را همان‌گونه که معمول مشتریان دینی است خم می‌کند و زیرلبی احوال‌پرسی می‌کند. جولیا: از دیدار با شما خوش‌وقتم. (به شوهرش) اون کامیونه اینجا... میکله: بذار اونجا باشه! پدر ساندرا: به چیز دیگه... باید لباس کار بخره؟ میکله: واسه امروز می‌تونه همینو بپوشه. قفسه‌ای را باز می‌کند، لباس کار خاکستری بلندی بیرون می‌آورد و آن را به فائوستو می‌‌دهد و او با اکراه و در حالی که بینی‌اش را جمع می‌کند، به کمک آن دو مرد لباس را می‌پوشد.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.