جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
فرمولهای طلایی/ کاتالیزوری برای تغییر ذهن افراد
کتاب «فرمولهای طلایی»، نوشتهی جونا برگر، به همت انتشارات کتاب مرو، به چاپ رسیده است. کتاب دیگری از نویسندهی کتاب پرفروش نیویورک تایمز، «مسری و تأثیر نامرئی» که به ارائهی رویکردی انقلابی برای تغییر ذهنیت هر انسان دیگری میپردازد. این کتاب از رویکرد متفاوتی استفاده میکند. افرادی که در تغییر دادن موفق نشدهاند بهخوبی میدانند که با فشار آوردن یا ارائهی اطلاعات بیشتر، چیزی تغییر نمیکند، بلکه باید در نقش یک کاتالیزور ظاهر شد. کاتالیزورها سدها را از پیش روی برمیدارند و موانع تغییر را کاهش میدهند. به جای اینکه بپرسند: «چطور میتوانم ذهن فلانی را تغییر دهم؟» آنها سؤال دیگری میپرسند: «چرا آنها قبلاً تغییر نکردهاند؟ چه چیزی مانع از این شده است؟» در این کتاب، توضیح داده شده که چگونه کاتالیزورها ذهنیتها را در سختترین شرایط تغییر میدهند. همهی انسانها چیزی دارند که میخواهند تغییرش بدهند. فروشندهها میخواهند ذهن مشتریهایشان را تغییر بدهند و بازاریابها میخواهند تصمیمات خرید را تغییر بدهند. کارمندها میخواهند نظر رؤسایشان را تغییر دهند و رهبران میخواهند سازمانهایشان را تغییر دهند. والدین میخواهند رفتار فرزندانشان را تغییر دهند. استارتآپها میخواهند صنایع را تغییر دهند و شرکتهای غیرانتفاعی میخواهند دنیا را تغییر دهند. اما تغییر دشوار است. ما ترغیب میکنیم، گول میزنیم، فشار میآوریم و اصرار می کنیم، اما با وجود همهی این کارها، اغلب چیزی تغییر نمیکند. اوضاع بهسختی عوض میشود. آیزاک نیوتن می گوید که یک شیء در حال حرکت تمایل دارد به حرکتش ادامه دهد، درحالیکه یک شیء ساکن تمایل دارد ساکن بماند. سر آیزاک نیوتن روی اشیاء فیزیکی، سیاره ها، آونگها و امثالهم - تمرکز میکرد، اما این مفاهیم را میتوان دربارهی دنیای اجتماعی نیز به کار برد. درست مانند ماهها و ستارههای دنبالهدار، انسانها و سازمانها نیز به وسیلهی حفظ حرکت و شتاب هدایت میشوند؛ اینرسی. یعنی آنها تمایل دارند کاری را که همیشه انجام دادهاند ادامه بدهند. رأیدهندهها به جای اینکه به این فکر کنند که کدام نامزد نمایندهی ارزشهای آنهاست، تمایل دارند به نمایندهای از حزبی که در گذشته به آن رأی میدادند رأی دهند. به جای از نو شروع کردن و فکر کردن دربارهی اینکه کدام پروژهها سزاوار توجه هستند، شرکتها بودجهی سال گذشته را تصویب میکنند و از آن بهعنوان یک نقطهی شروع استفاده می کنند. سرمایهگذارها مایلاند به جای تنظیم دوبارهی پورتفولیوهای مالی، سمت همان چیزهایی که قبلاً سرمایهگذاری میکردند بروند و در جریان باقی بمانند. اینرسی توضیح میدهد که چرا خانوادهها تعطیلات هر سال را به همان مقصد قبل میروند و چرا سازمانها در مورد شروع برنامههای جدید احتیاط می کنند، اما از نابود کردن برنامههای قبلی خود متنفرند. هنگام تلاش برای تغییر اذهان و غلبه بر این نوع اینرسی، تمایل به فشار آوردن است. اگر مشتری به تبلیغات توجه نمیکند، برایش اطلاعات و دلیل بفرستید. اگر رئیس به ایدهی جدید گوش نمیدهد برایش مثالهای بیشتری بیاورید یا توضیح عمیقتری بدهید. فرقی نمیکند که سعی میکنید فرهنگ شرکت را تغییر دهید یا بچهها را وادار کنید تا سبزیجاتشان را بخورند، چون همیشه فرض بر این است که فشار آوردن کارساز خواهد بود. اینکه اگر ما اطلاعات، حقایق، دلایل و استدلالهای بیشتری ارائه دهیم، یا فقط کمی فشار بیشتری وارد کنیم، افراد تغییر خواهند کرد. این رویکرد بهصورت ضمنی، فرض میکند که افراد شبیه تیله هستند. کافی است آنها را به جهت مناسب هدایت کنید، تا خودشان همان مسیر را پیش بگیرند و جلو بروند. متأسفانه این رویکرد اغلب نتیجه عکس میدهد. وقتی سعی میکنید انسانها را بهزور به یک سمت هل بدهید، برخلاف تیلهها، اطاعت نمیکنند. آنها هم به شما فشار میآورند. مشتری به جای اینکه بگوید بله، دیگر به تماسهای ما جواب نمیدهد. رئیس به جای موافقت کردن با طرح جدید، میگوید که به طرح شما فکر میکند، حرفی که شکل مؤدبانهی این گفته است: «مرسی، اما فکرش را هم نکن.» خلافکارها به جای اینکه دستهایشان را بالا ببرند و از مخفیگاهشان بیرون بیایند، کمین میگیرند و شروع میکنند به تیراندازی. خب، اگر فشار آوردن روی افراد جواب نمیدهد، پس چه چیزی جواب میدهد؟ کتاب حاضر درصدد پاسخگویی به این پرسش است.قسمتی از کتاب فرمولهای طلایی:
چند سال قبل تلفنم مشکلی پیدا کرد. تقریباً شش سال بود که داشتمش و خیلی برایم عزیز بود. تمام ویژگیهایی که من میخواستم را داشت، بهراحتی داخل جیبم جا میشد. در کل یک ابزار خوب بود؛ اما حافظهاش پر شده بود. عکسها، ویدئوها و برنامههای زیادی فضای داخلیاش را پر کرده بودند. اوایل این مشکل ایجاد نمیکرد. کلی ترانهی نشنیده و برنامهی استفاده نکرده داخلش داشتم که همگی را پاک کردم. اما خیلی زود پیدا کردن فایلهای بلااستفاده مرتب برایم دشوار میشد. هر بار که میخواستم عکس جدیدی بگیرم باید یک عکس قدیمی را پاک میکردم. کدام یک برایم مهمتر بود: عکس جشن تولد عمهجان یا اولین مواجههی توله سگم با برف؟ دوستانم توصیه کردند که گوشی جدیدی بخرم، من هم همین کار را کردم. مدلهای جدیدتر یک پردازندهی سریعتر، یک دوربین بیشتر و کلی فضای اضافه داشتند؛ اما حدود بیست درصد درازتر از گوشی قدیمیام و از آن پهنتر بودند. نگه داشتن و تایپ کردن در آنها با یک دست سخت بود، از آن سختتر حمل آن داخل جیبم بود. آیا اندازه مهمترین ویژگی بود؟ نه. در واقع اگر کمی بعد از آن دوران از من می پرسیدید، احتمالاً حتی دربارهی این موضوع فکر هم نمیکردم. اما آن زمان فکر کردن به این قضیه باعث میشد تا دربارهی خرید مدل جدید دچار تردید شوم. من یک گوشی متفاوت نمیخواستم؛ چیزی شبیه همان گوشی سابق خودم را میخواستم، منتها کمی به روزتر. شرکت اپل قرار بود بالاخره یک نسخهی کوچکتر را به بازار عرضه کند، بنابراین با خودم فکر کردم بهتر است چند ماه دیگر صبر کنم. اما همینطور که منتظر بودم، گوشی قدیمیام کندتر شد، روزبهروز بیشتر به مرگ خود نزدیک شد. اول یک نقطهی نگرانکننده قرمزرنگ در قسمت تنظیماتش ظاهر شد. اپل یک سیستم عامل جدید معرفی کرده بود، اما جایی برای دانلود کردنش نداشتم. برنامههای شرکتهای هواپیمایی پیام دادند که نرمافزارشان را بهروز کنم. برای این کار باید سیستم عامل جدید را نصب می کردم. معنایش این بود که دیگر نمیتوانستم با گوشیام بلیت هواپیما رزرو کنم؛ یک دغدغهی جدید قبل از سفرهای هفتگیام به نقاط مختلف. مثل هواپیمایی که موتورهایش یکییکی از کار میافتند، ویژگی های مختلف گوشیام بهتدریج از کار میافتادند. با تمام اینها من صبر میکردم. علیرغم آبروریزیهای بسیار همچنان به گوشی قدیمیام چسبیده بودم. بالاخره بعد از اینکه یکی از پروازهایم را به این دلیل که بلیتم را چاپ نکرده بودم از دست دادم، تسلیم شدم. مجبور شدم به شرکت سازندهی تلفنم زنگ بزنم و یک گوشی جدید سفارش بدهم. شاید فکر کنید که این پایان داستان بود. اینکه تلفن جدید از راه رسید، بستهاش را باز کردم و با خوشحالی شروع کردم به استفاده از آن. اما این اتفاقی نبود که رخ داد. چون حتی بعد از رسیدن تلفن، من باز هم از آن استفاده نکردم. بهقدری به تلفن قدیمیام وابسته بودم که به مدت بیش از سه ماه، کارتن تلفن جدیدم را باز نکردم. درحالیکه به آن فناوری قدیمی چسبیده بودم، هفتهها از پی هم میگذشتند. در این مدت تلفن قدیمیام روزبهروز منسوختر میشد. شاید برایتان خندهدار باشد؛ حتی مضحک و مسخره. اما این اتفاق بسیار رایجتر از چیزی است که شما فکر می کنید. چیزهای جدید اغلب بهتر هستند. تلفنهای جدید سریعترند و حافظهی بیشتری دارند. خدمات جامعترند و نتایج بهتری به بار میآورند. راهبردهای مدیریتی رایجتر و مؤثرترند. افراد باید تغییر جهت بدهند. اما این کار را نمیکنند. انسانها همچنان به چیزهای قدیمی میچسبند، اگرچه چیزهای جدید از نظر فنی بهتر هستند. همان فرایندها را دنبال می کنند. همان فعالیتهای قدیمی را ادامه میدهند. میتوان این گرایش را به خاطرهبازی ربط داد، اما باید بگویم که امر مهمتری در میان است. فرمولهای طلایی را فرنوش فرهادی ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۲۲۸ صفحه رقعی با جلد نرم و قیمت ۴۴ هزار تومان چاپ و روانه کتابفروشیها شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...